© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبورالله سياه سنگ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خون پشت پردهء "رقاص آتش"

 

 

صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

آغازی از آتش

 

هر که گفته هزارهء سوم، نه با نخستين روز جنوری سال 2000، بلکه با نيمروز يازدهم سپتمبر 2001 آغاز ميشود، درستترين راست تاريخ را گفته است. چه نيست که با پيامدهای ويرانی دو برج بازرگانی نيويارک و گوشهء آتشديدهء پنتاگون پيوند نيابد؟ از مرگ کاروان آدم در دشت ليلی تا بمباران جشن عروسی در دهراوود ارزگان، از گشودن آتش دوستانه بر رخ همرزمان در قندهار تا گوانتانامو شدن خانهء کرايی در کارتهء پروان، از سرگرمی پينگ پانگ با سرنوشت جهان سوم تا گسترش آيين بربادی از دل سرزمين تنديسهء "آزادي"، و از بالا گرفتن تب خود برتربينی تا "لانهء تروريزم" خواندن کاشانهء ديگران.

 

آيا در چنين روزگار بار بار آشفته تر از پار و پيرار، آغاز و پايان فلمی به دست آوارگان افغانستان در خاک نيويارک ميتواند ناسور يازدهم سپتمبر را بر دل نداشته باشد؟

 

Fire Dancer

 

فلم "رقاص آتش" را ميتوان دو افسانهء همزمينه، يکی تماشايی و ديگری شنيدنی، بر پشت و روی يک پرده ناميد. فرازای هر دو افسانه در بيداد همان رويداد به بن بست ميرسد: يازدهم سپتمبر 2001.

 

برفباران 1979 بود. ارتش سرخ و دستياران خانگی شان، بر شهرها و روستاهای کشور آتش ميريختند. در دل يکی از کوچه های تنگ، پدر و مادر درمانده از ترس اينکه مبادا جاويد نزده ساله با تفنگ، بم، يا تانک کشته شود، راه و چاره ميجستند.

 

آنها نيمه شبی، يگانه فرزند خانواده را پنهانی از خانه برون کشيدند و با نشاندن بوسهء بدرود بر پيشانی و افشاندن جام آبی از پی، راهی دياران بيگانه ساختند تا "او" زنده بماند و "اينها" در سوگ ننشينند. هی ميدان و طی ميدان و دشتهای خار مغيلان، اين جوان سرگردان نخست به پاکستان و سپس به جرمنی و از آنجا به فرانسه رسيد و نامش بر برگه های پناهندگی چنين شد: جواد واصل

 

اندوه سرگردان

 

کوله باری که جاويد واصل هرگز آن را از شانه پايين نکرد و به زمين نگذاشت پر بود از مويه و زاری دردناک مادر، اندرزهای پدر، يک مشت ياد و فرياد همبازيها، يادگارهای گرامی کودکيها از دور و بر کوچه، و رشته هايی ناگسستنيی که هر رهروی را از همان خاستگاه گام نخست آواز ميدهد.

 

جستجو نشان ميداد که گويی چيزی هم از ميان همان کوله بار گم شده است. جاويد پيوسته به دنبال گمشده اش بود. آيا او ميدانست که راه دشوارتر از آنچه پشت سر گذاشته شده، در پيش است؟

جويندهء جوان در کمتر از پنج سال زندگی در اروپا، زبانهای جرمنی، فرانسوی و انگليسی را فراگرفت و به آموزش فلمنامه نويسی و فلمسازی پرداخت.

 

در 1985 تنی چند از دوستان زمينهء آمدن جاويد واصل به ايالات متحده را فراهم ساختند. اينجا او گواهينامهء آموزشهای برتر در "زبانهای لاتين نوين و فلمسازی" را از City College نيويارک به دست آورد و ديری نگذشت که در يکی از کانونهای هنری شهر در نقش آموزگار پذيرفته شد.

 

با اينهمه پيروزی و درخشش آرامبخش، او نخواست يا نتوانست تکاپويش را فراموش کند.

 

دست دوست

 

ديگر جاويد پرآوازه، هواخواهان زياد دارد و برای ديد و واديدهايش پيشاپيش برنامه ميسازد. او شبی به اپارتمان يکی از نزديکترين دوستان و همکارانش به نام Nathan Chandler Powell مهمان است. جاويد از پنجرهء منزل ششم خانهء دوست نگاهی به جادهء Borden که شهر را دو نيمه ساخته، می اندازد و ميگويد: "گمان ميبرم نيويارک جايی است که ميتوانم ديرينه ترين آرزويم را در آن برآورده سازم."

 

ميزبان (Nathan) به سوی يخچال ميرود، و ميپرسد: "کدام آرزو؟ چگونه؟"

 

مهمان با انگشت بر روی ديوار مينويسد: "Fire Dancer" و ميگويد: "داستانش را شش سال پيش از افغانستان با خود آورده ام، ميخواهم فلم خوبی بسازم، ولی در هزينه اش درمانده ام."

 

Nathan ميگويد: "اگر بيشتر از نيم هزينه اش را من بپردازم؟" و همينکه نشانه های شادمانی را در چهرهء جاويد ميبيند، می افزايد: "دوستی برای کدام روز به درد ميخورد؟ ببين! من با سرمايه ام در کنارت استم. چرا دست به کار نميشوی؟"

 

جاويد واصل از خوشی زياد خاموش ميماند و نميداند چه بگويد. Nathan دست دوست شگفتزده اش را به نشانهء بستن پيمان چنان تکان ميدهد، انگار ميخواهد آن را از شانه جدا سازد!

 

گمشدهء جاويد واصل

 

جاويد واصل نويسنده و کارگردان "رقاص آتش" همانگونه که ميخواست، آغاز کرد: گزينش بازيگران بدون پيشينهء هنری از ميان باشندگان نيويارک، کاربرد زبان انگليسی و فارسی برای نماياندن آشکارترين نمای آدمها، رويدادها و روندها چنانی که استند، بازتاب دار و ندار زندگی افغانها با همه خوبيها و بديهايش، و خودِ زندگينامه پردازی.

 

اين دستاورد که کار بالاتر از شش سال جاويد واصل و همکارانش را در کمتر از هشتاد دقيقه فشرده ساخته، سرگذشت راستين همان آواره يی است که پدر و مادر او را برای زنده ماندن، نيمه شبی از خانه بيرون فرستاده بودند تا اينکه از پاکستان و جرمنی و فرانسه رسيد به امريکا. او همه جا، در هر گام فرياد ديوانه کنندهء ريشهء برکنده شدهء خويش را ميشنود و گمشده اش را ميجويد، بدون آنکه بداند آنچه در کوچه های درونمرزی گم شده باشد، نميتواند در جاده های برونمرزی پيدا شود.

 

"افغان استم"

 

گريز ناگزير نيمه شب و سرگردانيهای پس از آن، نوجوان آواره (حارث) را نقاش دلشکسته و پيکرتراش کابوسگرفته در گوشهء Chelsea شهر نيويارک ميسازد. او پس از پايان هر چند تابلو يا پيکره باز هم با وزش خاطره های بمباران گرديدن زادگاه و کشته شدن پدر و مادرش شکنجه ميشود و همينکه اندکی به خودمی آيد، نقشهايی از "ريسمان گره شده" را به نمايش ميگذارد.

 

"گره" پيشنهاد کنندهء پيوند زندگی و مرگ در بن بست، و آغاز و پايان گمشده در هر گذرگاه روزگار آوارگان است. مگر نه اين است که آدم با هر بار بريدن از ريشه، از تنگنای کورگره های روزگار ميگذرد تا در بيشهء ديگری ريشه زند؟ ولی تا کجا تا چند؟ مگر از ريشه هم ميشود بريد؟

 

حارث زندانيی گره تنهايی خويش است و در غوغای آدمها و آهنهای نيويارک از همديارانش کسی را نميشناسد؛ تا اينکه ...

 

حارث يا همان "من گمشده" جاويد واصل که از نيمه شب گريز از افغانستان تا سپيده دم زندگی تازه با عشق ليلای همرازش در نيويارک از رويارو شدن و شکنجه ديدن با کابوس مرگ مادر و پدر رهايی ندارد، و همه جا به دنبال ريشهء خود ميگردد، روزی به خود ميگويد: "افغان استم"، و پايان مييابد.

 

در راه اسکار

 

با آنکه "رقاص آتش" پديدهء برجسته يی نيست، نخستين فلم پيشنهاد شده برای جايزهء اسکار و چند جايزهء ديگر از ميان دستاوردهای سينمايی گره خورده به نام افغانستان است. (بررسی "رقاص آتش" نيازمند نوشتهء ديگری است که به زودی آن را خواهيد خواند.)

 

جاويد واصل در گفت و شنودی با گزارشگران گفته است: "ساختن رقاص آتش چندين دشواری داشت. در آغاز کسی آماده نبود برای رويدست گرفتن چنين پروژهء بلند، در کنارم بايستد. با هر که ياد ميکردم، ميگفت انديشهء بدی نيست، ولی هزينهء گزاف ميخواهد. به اين گونه دو سال گذشت تا سدها را پشت بگذارم. سپس يکی دو تن از دوستان آماده شدند برای تهيهء فلم سرمايه گذاری کند."

 

البته از کمک بيدريغ Nathan Powell نزديکترين دوست و همکار جاويد واصل که %65 هزينه "رقاص آتش" را پذيرفت، نميتوان ناديده گذشت. اگر او نميبود، "رقاص آتش" نميتوانست به ميان آيد.

 

جاويد واصل گمشده

 

کار فلم هفته ها پيش از يازدهم سپتمبر 2001 پايان يافته بود. اين فلم به کمترين دستکاری و رسيدگی به برخی کم و کاستها نياز داشت تا هرچه زودتر به نمايش گذاشته شود.

 

پس از نخستين نشست هنگام بازنگری فلم، جاويد واصل و Nathan Powell با هم بيرون رفتند. آيا آنها کار مهمتر از ادامه اين برنامه داشتند که برنگشتند؟

 

از ميان دوستان چشم به راهش نيز کسی نميدانست که او کجا خواهد بود. جاويد نه در شماره تلفون خانه اش پيدا ميشد و نه در  تلفون همراه.

 

باز هم دست دوست

 

شام سوم اکتبر 2001، آقای Peter McGinn (افسر پليس پارک Bethpage State Park) شورليت آبيی را فرمان ايست داد، زيرا در تاريکی با چراغهای خاموش سرک شماره 135 را در پيش گرفته بود و با شتاب شک برانگيزی به سوی Long Island ميرفت.

 

راننده هنگام گفتگو با پليس دستپاچه و ترسيده به چشم ميخورد. هر پاسخ او مايهء پرسش بزرگتری از سوی پليس ميشد:

 

پليس: شما با چراغهای خاموش در تاريکی ميرانديد.

راننده: نميدانستم. فراموش شده بود. اينک روشن کردم.

پليس: اين شورليت از خود تان است؟

راننده: نه! من آن را به کرايه گرفته ام.

پليس: کجا ميخواهيد برويد؟

راننده: آنسو، پيشترک، Bethpage State Park

پليس: ميدانيد برای چه شما را ايست دادم؟

راننده: نه. ولی ميدانم که بيگناه استم.

پليس: ميتوانم بپرسم چه کار ميکنيد؟

راننده: پروديوسر فلم استم.

پليس: ميتوانيد بگوييد کدام فلم؟

راننده: "Fire Dancer"

پليس: ميتوانم نام تان را بپرسم؟

راننده: Nathan Chandler Powell

پليس: راستی، زير اين چوکی يک بيل ديده ميشود.

راننده: بيل؟ نميدانم. گفتم موتر کرايی است.

پليس: لطفاً پشت موتر تان را باز کنيد.

راننده: مگر آنجا چيزی نيست.

پليس: لطفاً باز کنيد. بايد ببينم. ...

راننده: گفتم آنجا چيزی نيست.

پليس: گفتم لطفاً باز کنيد. بايد ببينم. ...

...

پليس: و اين کلنگ؟

راننده: نميدانم.

پليس: و در ميان اين بکس خون آلود چيست؟

راننده: نميدانم.

پليس: اين پاهای بريده و پاره های بدن کيست؟

راننده: نميدانم.

پليس: و اين دست بريده از شانه؟

راننده: دست جاويد واصل است.

 

گفت و شنود Peter و Nathan به همين کوتهی بود. شام تاريک شده ميرفت.

 

با آنکه چراغهای شورليت آبی روشنی خيره کننده داشت، راننده نميتوانست گوشت و استخوان درون بکس خونالود را، چنانی که ميخواست، پيش ببرد و کمی آنسوتر زير خاک پنهان کند. دير شده بود.

 

سردابه های کوچکتر از تابوت

 

پليسها اپارتمان Nathan Powell در منزل ششم (21-07 Borden Ave) را وارسی کردند و پاره های ديگری از پيکر جاويد واصل را از بکسهايی که روی آنها نوشته شده بود:Box 1, Bag A, Box 2, Bag B يافتند. ديری نگذشت که سر جاويد نيز از ميان يخچال پيدا شد.

 

تا اينجا از زبان پليس به گزارشگران روشن است: روز چهارشنبه، سوم اکتبر 2001، جاويد واصل به اپارتمان Nathan رفته است. Nathan پس از شنيدن پيشنهاد چگونگی سنجش پول فروش فلم، با خشم زياد، نوک تيز چوب بليارد را در گردن مهمان فرو برده و به دنبال آن با چند ضربهء ديگر از پشت، او را نقش زمين ساخته است. البته دو ضربهء کشنده که يکی بخشی از استخوان چهره و ديگری جمجمه را از هم پاشانده، زندگی جاويد واصل چهل و دو ساله را پايان داده است. قاتل به زودی با اره کوچک، نخست دستهای دوست را از شانه بريده و سپس پاها، گردن و کمرش را، و به اين گونه پيکر را به پاره های کوچکتر گوشت و استخوان بخش بخش کرده تا بتواند آنها را با آرامش روان زير خاک پنهان سازد.

 

 

آدمکش ميهنپرست!

 

قاتل هنگام بازجويی گفت که جاويد واصل را به دستان خودش کشته و پيکرش را تکه تکه ساخته است. او افزود که اين کار را از ژرفای ميهنپرستی کرده، زيرا "جاويد واصل هم پيش از يازدهم سپتمبر و هم پس از آن سخنانی بر ضد ايالات متحده ميگفت". به گفتهء او، يک بار هم جاويد در تابستان 2001 برای شش هفته کابل رفته بود و ازNathan خواسته بود، سفرش را به کسی نگويد. Nathan گفت: جاويد ادعا کرده بود که ميتواند گفت و شنودی با اسامه بن لادن را سازمان دهد.

 

Thomas Liotti وکيل مدافع قاتل جاويد واصل سخنان ديگری که به يک بار شنيدن می ارزد، دارد: "آقای Nathan Powell پس از رويداد غم انگيز يازدهم سپتمبر در اندوه سوگ همديارانش به روانپريشی schizophrenia دچار شده است. او آن روز نتوانسته بود در برابر گفته های سياسی آقای جاويد واصل جلو خشم خود را بگيرد، زيرا آقای واصل ايالات متحده را در تراژيدی يازدهم سپتمبر ملامت شمرده بود.

 

آقای Fred Klein يکی ديگر از حقوقدانان شهر، اينچنين "دفاعيه" را توهين به بازماندگان قربانيان يازدهم سپتمبر خوانده است.

 

Nathan Powell که اينک در بازداشتگاه Mineola Station House (نيويارک) به سر ميبرد، و به کشتن جاويد واصل اعتراف کرده است، در دادگاه ايالات متحده "آدمکش شماره يک" خوانده نميشود؛ زيرا انگيزهء کشتار، چه ميهنپرستی و چه پولی، نشان ميدهد که پای کين و نفرتی در ميان نبوده است!

 

واپسين تماشاچی

 

روز بيست و چهارم جون 2005، هنگامی که از تماشای "Fire Dancer" در سينمای Woodside شهر تورنتو برميگشتم، نگاهم افتاد به زنی که ميگريست. مريم محبوب و ناجيه طبيبی در دو کنارش ايستاده بودند و به او دلداری ميدادند. کنجکاويم ميخواست بداند آن زن چرا گريه ميکند. پيش از آنکه بپرسم، مريم محبوب گفت: مادر مرحوم جاويد واصل.

 

نميدانم کداميک زودتر آمد: اشک در چشم يا سلام بر زبان؟

 

[][][][][][][][][][][][][][][][]

ريجاينا

20 سپتمبر 2005

 

اشاره ها

 

اين نوشته با تکيه بر نوشته ها و گزارشهايی از نويسندگان زيرين تهيه گرديده است:

 

Rob MacKay, Times News Weekly, October 11, 2002

BBC Online, April 2, 2002

Cathy Dunkley, Variety Weekly, August 26, 2002

Kara Williams/ Lamiah Osman, AGT, January 2, 2003

Zohra Saed, Afghan Journal, February 11, 2003

Matt Keating, Guardian March 19, 2003

Frederic/Mary Brussat, Spirituality and Health, April 7, 2003

Barry Zepel, East Bay New, April 24, 2004

Ed Park, Village Voice, June 1, 2004

Lou Lumenick, New York Post, June 4, 2004

Dave Kehr, New York Times, June 4, 2004

Anthony Kaufmann, Indie-Wire, July 15, 2004

 

 

 

 

 


 اجتماعی ــ تاريخی

 

صفحهء اول