عشق بشر
دوش دستم به قلم می بردم
تاکه در عشق بشر
سخنانیکه به زندان دلم دربندند
پر پرواز دهم
دوش دستم به قلم می بردم
تا که در عشق بشر
ناله هایکه به زندان دلم میپچند
موج اواز دهم
دوش دستم به قلم می بردم
تاکه در عشق همین گم شده ام
ناله ها ساز دهم
دوش دستم به قلم می بردم
که به گوش گردون
سخن از مهر و وفا
سخن از سترو عفاف
سخن از آیینه
سخن از چهرهً گلگون شفق
سخن از خندهً گل های بهار
سخن از نغمهً مرغان هزار
سخن از صبح امید
سخن از عشق وی اغاز کنم
قلمم پرپر شد
دانه های پرو پرواز دگر هیچ نرست
حنجرم نیز به آغوش فنا می پیوست
غم گرفتست از انم که دگر باری دگر
گوش گردون نشنید
عشق در بستر مرگ
مهر در چنگ عذاب
چشم امید به امید امید
آه افسوس
صد افسوس
قلمم پرپر شد!