© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمود نظری

 

 

 

 

 

پوهنمل محمود نظری

 

 

 

 

اعتماد

 

 

 

مدير عارف دويده دويده خوده به اطاق مجلس رسانداو فکر ميکرد سرش ناوقت شده،از درز  دروازه  به داخل نگاه کرد ، ديد که دست رئيس در رای  گيری کدام شی بالا است، دست مدير عارف همان جا در دهليز اتومات  بلند شد بعد از تک تک و اجازه داخل اطاق مجلس شد و در بين اعضای ديگه  مجلس که دستها آنها نيز بالا بود نشست .بعد از او مدير صمد، مدير اکرم ، مديرپری گل ، مدير جعفر... در حاليکه دست راست همه شان بلند بود يکی بعدی ديگری  داخل اطاق شدند .

 

رئيس که از ديدن مديران  خود که  يک يک دست شان  مثل خودش بلند بود کمی سرخ شود و گفت:

 

ببخشيد! زير بغلم يک دانه برآمده بسيار درد ميکنه نمی تانم دستم را پائين کنم.

خير به  هر صورت مثل ايکه اکثريت اعضا مجلس حاضرهستن پس جلسه را به نام خداوند مهربان رسماً آغاز ميکنم.

 

*****

 

  

 

مامور باشی، رشوت خور باشی ، ايسو بيا!

 

 

در حاليکه دستم را بالا جيب پنديده ام محکم گرفته بودم به بسيار ايتيات (احتياط) به بيروبار کراچی های ميوه نزديک شدم .

با خود گفتم: قطب الدين بچيم! امروز که تنخواه و ماکول گرفتی و جيبت نزديک است بترقه ميوه نگيری، ديگه کی ميگيری؟

گپهای مادر اولادا هنوز در گوشهايم جرنگس می کنه که ميگفت  :

- او مردکه! شير نه دارم طفلک گرسنه است. به زن همسايه ما داکتر گفته شوربا يا ميوه بخو که شيره زياد ميکنه ، ای دفه که تنخواه گرفتی حتماً گوشت گوسفند يا ميوه بياری!

با خود گفتم گوشته خوپارسال روز اول عيد کلان خورديم، ماند ميوه ، پس بايد ميوه بخرم با خود حساب کدم اگر شير پودری بگيرم، پس کرايه خانه، بيل برق،صابون، جارو، تيل، بالتی....را به چه بخرم!

بعد از چرت زياد به ای نتيجه رسيدم که خربزه از همه بهتر است چون دو ماه پيش وقتی که مادر اولادا د توی پری گل خربزه خورده بود به خوشحالی بريم گفته بود:

- او مردکه! ميفهمی امروز چرا طفلک خنده ميکنه؟ به خاطريکه سير است، شو د توی پری گل خربزه خوردم و شيرم زياد شده.

پس تصميم اخيری خوده گرفتم که خربزه ميخرم. به کراچی خربزه نزديک شدم و پرسيدم :

کاکا خربزه سير چندست؟

خربزه والاطرفم تری تری سيل کد و هيچ نه گفت .

از پشت سرم يکی ديگه صدا کد:

سير چند؟

خربزه والا با شنيدن آواز خريدار اصلی بيدون مکث گفت :

دو صد.

آهسته سر خوده پائين کدم و از بغل کراچی خپی کده تير شدم که  خربزه والا مره نه بينه.

هر خربزه از سه چارک، سير کم نه بود با خود گفتم ميوه کلش ميوه است خربزه نی شفتالو . به کراچی شفتالو بسم الله  گفته دل ونا دل نزديک شدم مگر زود فهميدم که شفتالو هم مثل خربزه شيره زياد نميکنه

قربان آدم هوشيار زود درک کدم که ناق ميگن که تربز، زردالو، آم، انگور….شيره زياد ميکنه هيچ کدامش شيره زياد نه ميکنه!

به مغز خود فشار اوردم که کدام شی  ديگه شيره زياد ميکنه د همين چرت بودم که هدايات مامور سرگردان به يادم امد که هر وخت ميگه:اگر ميوه خورهستی از طرف شو ميوه بخر !ايقه ارزان ميشه که چی بگويم!

مه هم عقل خوده به کار انداخته وطرف خانه روان شدم. تنخواه را  د خانه ماندم دل خوده ودل کيسه بر  را هم بيغم کدم

با پول تخصيص شده خود ناوقت شو به بازار کراچی ها رفتم . د بازار کراچی ها جشن بود د سر هر کراچی گيس آويزان بود که تيکه های رنگارنگ چاردور کراچيها و ميوه های رنگارنگه جل وبل ميکد با خود گفتم کاشکی مادر اولادا و اولادا را با خود می اوردم  هم سيل ميکدن و هم در بردن ميوه همرايم کمک ميکدن . با خود گفتم ديگه دفعه ميارمشان.

به بسيار جرت به يک کراچی ميوه نزديک شدم و مثل ديگرا  از ميوه خلطه را پر کدم و منتظر تول کدن ان بودم با شنيدن نرخ ان خلطه از دستم افتاد. نوبت خوده به يک خريدار  ديگه دادم. دست خوده به کله ام گرفته آو گفته دويدم

خريدار های ديگه به افسوس و چوک چوک به يک ديگه خود گفتن کدام شی قيمتی د کدام جای يادش رفته...

 تا يک جای دويدم .و ما که مامور محاسبه هستم با کيلکها خود حساب کدم و فهميدم که گيسها هم تيل ميخوره . از پيش کراچی هاگيس دار موزون قدم تير شدم و چرت ميزدم که چه کنم؟

مغز مبتکر خوده به کار انداختم :

يافتم يافتم بايد کراچی را پيدا کنم که گيس نه داشته باشه پس به جستجو کراچی شدم که گيس نداشته باشه  هنوز ايتو يک کراچی را نه يافته بودم که از دوريک صدا به گوشم رسيد:

مامور باشی، خشره خور باشی ، پيش بيا!

از خوشی دهنم تا گوشم هايم رسيد به خود گفتم که اونه مرا صدا ميکنه وبی اختيار بطرفش دويدم

ديدم که کراچی نه گيس داره و نه اريکين با خود به خوشحالی در حاليکه از چشمم اشک خوشحالی ميريخت گفتم :

 اينه کراچی مامورين مثل مه! آه کشيدم! و به کراچی نزديک شدم  آلوبالو بود  هو هم ارزان

 شکر خدا را به جا آورده  و به عجله خلطه را از ان پر کدم از زير چشم به خريدار ديگه که مثل مه خوش و خندان بود ديدم او هم خلطه شه باخوشی ذايدالوصف پر کده ميرفت، او هم مثل مه مامور مالوم ميشد.

با گردن بلند و افتخارآهسته آهسته با خلطه پر از ميوه بسوی ايستادگاه سرويس روان شدم. زياد معطل شدم مگر درک، مرک سرويس مرويس نشد. تکسی نفر صد صد می ورداشت، پر می شد و ميرفت .

از يکی پرسيدم :

بيادر! سرويس چرا نميايه؟

- کدام  سرويس باز د ای وخت شو برو که باز تکسی هم گيرت نميايه .

تکسی رانها صدا  ميکردنن: صد صد....

با خود گفتم چی ناجوانهای هيچ کدام شان نميگه که مامور باشی بی پيسه باشی پيش بيا!

هر سو خوب به دقت ديدم کدام تکسی بی چراغ هم ديده نمی شد

به اخيرين تکسی که دو نفر کمبود داشت دل نا دل نزديک شدم و به عاجزی گفتم :

 پنجاه اوغانی دارم مامور هستم ديگه نه دارم….

تکسی ران سرتا پايم را از نظر تير کد و به قارو پتکه گفت :

- که تجار است! اخير موتر تيل می خوره او خو نه می خوره

موتر اکسليتر داد و حرکت کرد

بلند صدا کدم :

- همرايم قرض کو.

تکسی ران سر خوده از شيشه دروازه بيرون کد  نسوار خود توپ کد وقاه قاه خنديد و گفت :

مامور و قرض ها ها هوهو.....

 گيربدل کدورفت .

با خود چرت ميزدم کاشکی موتربه جای  تيل او می خورد...

سر سرک ديگه کسی مالوم نه ميشد از دور يک کراچی خالی را ديدم که سوی سرک ما ميامد از خوشحالی به سويش دويدم و دست دادم

د کراچی يکی ششته بود و ديگری آنرا تيله ميکد از مه پرسان کد چه ميگی!

مه به عاجزی و زاری گفتم :

مه مامور هستم همو سو ميرم!

يکش  با بی تفاوتی گفت :

بيا که ميری!

با انها يکجا به دويدن شدم خوش بودم که از گير سگهای کوچه گير خلاص شدم اگه تنها گيرم ميکدن وای به حالم! همرايشان می دويدم  و به خاطر که خلطه ای ميوه ام نه شاره به انها پشنهاد کردم :

هر دو تان بالا کراچی بشنيد و مه کراچی را تيله ميکنم

با خود گفتم بچيم که ميوه ميخوری بايد بدوی که هضم کنی . همو بود تا يک جا با انها و بعد ازو تنها دويده دويده خوده به خانه رساندم.

مادر اولادا ده دروازه خانه منتظر مه استاده بود لب و رويش کشال بود فکر ميکد بيوه شده به ديدن مه از خوشحالی زياد چيغ زد:

 اوشکر خدا که زنده هستی!

مه را در بغل گرفت و زار زار گريست. او به خاطر زنده امدن ام حلوا نذر مانده بود.

بعد از وکه نان خورده شد با غرور خاص مردانه بلند صدا کدم :

-          بيار ميوه را که بزنيم!

با شنيدن ميوه هر سه طفلم مثل سماروق از زير لياف سبزشدند و کورس گويان قوله کشيدن:

-          کو ميوه!.....

به ديدن ميوه رنگم پريد. الوبالو گنده و کرمی بود.بدون ازی که فکر کنم از دهانم بر امد:

 الوبالو کرمی  شيره زياد ميکنه چون ويتامينش زيادست!

مادر اولادا بی سروصدا ميوه را از کلکين بيرون انداخت

چرت مه هم خراب شد رفتم د بسترخود دراز کشيدم .

خوده همراه مامورين دفتر خود در بين کراچی ها میوه يافتم

از هر سو اواز های عجيب و غريب بلند ميشد:

مامور باشی رشوت خور باشی ايسو! ايسو! ايسو....

همه مامورین کلاها خوده بالا سر خود محکم گرفته  بطرف اواز های عجيب و غريب دويدن

مه که هنوز گوش خوده د هوا گرفته منتظر بودم...

مامور سرگردان از دستم کش کد و گفت :

- بيا هوطرف!

- نی.

-بيا هوطرف.

- نی.

مامور سرگردان به قار شد و گفت :

اگه همرنگ جماعت نشی گم ميشی!

دستم سست شد  و هو طرف رفتم و خوده پشروی يک کراچی خربزه اسکلانی يافتم

مامور سرگردان سر يک خربزه خورد دست ماندو گفت :

- ای خربزه!

- نی هو خربزه پايين...

- ای ره میگی

- آه پرتو

- بگیرياالله!

  د همی کشمکش از خواب بيدار شدم

اولادا قوله می کشيدن:

کو خربزه! کو.....

مادر اولادا چيزی ميخواند سرم چوف ميکد

پرسيدم چه گپ است:

مادر اولادا  گفت :

ماچم لياف پاره پاره کدی باز خربزه گفته چيغ میزدی!

به بسيار اطمنان به اولادا گفتم:

- فردا حتماً برايتان خربزه ميارم

اولادا باور کدن زیر لياف شدن

ولی چشمان مادر اولادا لوق لوق برامده بود و به ديده  شک سويم می ديد.

با شنیدن ای وعده چشمان خوده پت کدزود زودچيزی ميخواند سرم چوف میکد.

 

 

 

 


ادبی ــ هنری 

 

صفحهء اول