سپیده ام گذرا بود - رفت، بی
سحرم کرد
و، روشنایی
فرومرد، شب، دوباره سرم کرد
بجرم اینکه تو؛ دیشب به خواب چلچه دیدی
خزان به چنره ام بست؛ تگرگ دربدرم کرد!
همو که چهره ی سبزم همیشه در نظزش بود
پس از تطاول پاییز خیال رهگذرم کرد!
چو از نجابت باران بگوش پنجره گفتم
بگریه داد پیامی، به باد همسفرم کرد
مرانه بازوی زور است و نی زبان ملامت
خجسته باد هرانکو چنین شکسته پرم کرد
به جز، ز نقش قدمها؛ نشانیی دگرم نیست
ببین چپاول پیهم چگونه مختصرم کرد!