© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معروف کبیری

 

 

 

نیم نگاهی بر

               "ناوگان وسواس"

                        مجموعه شعری از: نورالله وثوق وحید

 

 

کتابشناسی:

با قطع رقعی، 160 صفحه و حاوی 105 پارچه شعر، در چهره های غزل، مثنوی، قطعه، دوبیتی و گهگاهی هم نیمایی می باشد. که به اهتمام تمیم وحید و در بنگاه نشراتی میوند، به قامت چاپ آراسته شده است.

 

زندگی نامهء فشردهء شاعر در آغازین صفحه این مجموعه نگارش یافته که در آن زادگاه شاعر – هرات- و تحصیل اش در رشتهء ساینس و در نهایت وی از 1376 خورشیدی بدینسو، مهاجر در هالند معرفی شده است.

نخستین پارچه این مجموعه غزلی ست زیر عنوان"چراغ سبز"

صدای پای بهاری زدور پیدا نیست

چراغ جادهء سبز عبور پیدا نیست

و در حوالی رنج هزارو یکشب ما

ستاره ای ندرخشید و نور پیدا نیست

به عمق حادثه ها هر چه جستجو کردم

سوای چنگ پلنگ غرور پیدا نیست

فضای سبزه و گل را چنان لگد کردند

که جز حکایت سم ستور پیدا نیست

کجا روی ز چه جویی که از اهالی عشق

دگر نشانه ای از لوح گور پیدا نیست

بیا و از سر سودایی چمن بگذر

که غیر معرکه ی بوف کور پیدا نیست.

 

مضمون پاره های این مجموعه بیشتر میهنی، اجتماعی و منتقدانه  به نظر میرسد و جلوه های از شیوهء خراسانی در آن هویداست، شاید هم باز گشت!

اما با آنهم در بعضی جایها شلختگی وزنی به چشم میخورد و از بعد زبانی نیز گاهگاهی پای زبان شعر میلنگد و صدای گامهای منظوم بگوش میرسد.

آمد بهار و گلشن جان را بهار نیست

جز ابر و خون به خطه ی دل رهسپار نیست

دور از دیار و یار گرفتار غربتیم

دردی بتر ز دوری یار و دیار نیست

شد سالها که بزم سروری ندیده ایم

کس را نیافتیم که او سوگوار نیست

چشمی نیافتیم که اشکش ستاده است

یک دل به سینه نیست که او داغدار نیست

...

هر چند شعر زمان ما بیشترینه از این دست در جو فرهنگی- ادبی از سوی سرایشگران  ارایه شده بود ولی نیاز میرود که شعر امروز با زبانی نوین و امروزینه قامت آراید.

گفتیم از لحاظ مضمون میتواند کشش های اندیشه ای و جوانه های روشنگرانه را نثار خواننده کند!

درین دوبیتی بنگرید:

مرا سنی نهادی نام و اورا

به نام شیعه از من دور کردی

به هم نزدیک گردیدیم روزی

که مارا زنده در یک گور کردی

ویا:

چرا یاران ز همدیگر بریدند

کبوتر بچه هارا سر بریدند

مگر احساس پرواز از میان رفت

که بال آرزو را پر بریدند؟

 

باید یاد آور شد که جلوه هایی از واژه های عامیانه و محلی را نیز در بعضی شعر های آقای وثوق میتوان دید، که این هم میتواند گونه های از ادبیات فولکلوریک بحساب آید.

به هر حال چاپ این مجموعه میتواند گامی موثر و ممد خوبی برای انگیزه دادن دیگران شاعر باشد تا ادبیات مان پیراسته تر گردد.

ضمن موفقیت بیشتر برای شاعر گرانمایهء میهن مان آقای وثوق، حرکت ادبی شان را به دیدهء قدر نگریسته و استقبال می کنیم.

 

این هم غزلی دیگر ازین مجموعه:

 

چرا نشسته و خاموش و سرد و دلتنگید

تکاوران که به اوج عقاب همسنگید

به فتنه ی که هراسان ز سایهی خویش است

یقین کنید که ناباورانه در جنگید

به آسمان نگاه شما که می بینم

برای لشکر صد آفتاب سرهنگید

مگر قصیده ای از بغض در گلو دارید

بر آورید خروشی که در چه آهنگید

دریغ تان ز تماشای این سلاله ی شب

شما اهالی صبح سپید فرهنگید

غروب خسته ی پاییز را مگر مانید

شما که ابر بهارید از چه دلتنگید؟

مگر تلاطم موج نگاه تان خشکید

هنوز بر سر راه هزار فرسنگید

شما همیشه در آتش ستاده می خفتید

چرا به بستر حیرت فتاده بیرنگید؟

 

 

 


ادبی و هنری

 

صفحهء اول