© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستگير نايل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستگیر نایل

 

 

 

 

 

صبا کابل جان، میرم!

 

 

 

 

وقتی آدم بخواهد از ملک غربت و از دیار بیگانه به وطن، بدیدار دوستان و اهل خانوادهء خود برود، چقدر شوق و آرزو ها که در دل آدم موج می زند! شب، خوابم نبرده بود که فردا به کابل می روم.کابل شهنامه یی، کابل جنگ زده ویران شده و در آتش و خون نشسته؛ کابلی که دیوارها، برج وباره ها و کنگره های قصر هایش هنوز هم خونین، غبار آلود و زخمی اند. و مردمش هم افسرده، غمناک و ماتمزده و مظلوم و رنجدیده اند. و هنوز داغ راکتهای کور و خمپاره ها از دل شهروندان در سوگ عزیزان نشستهء آن نرفته است. ساعت هفت صبح که وارد میدان هوایی کابل شدیم، یک صبح روشن و آفتابی بود. ومسافرانی که به وطن برگشته و بدیدار دوستان و نزدیکان خود رفته بودند، شاد بودند و لبخند شادی و عاشقانه بر لبها موج می زدند. آنطرف ترمینل، کسانیکه برای پذیرایی مهمانان و عزیزان خود آمده بودند، دستها را بلند کرده بودند و فریاد شوق دیدار، از زبانها جاری بود!

 

به میدان هوایی خشک و سوزان و تف زده که نگاه میکردی،غمزده و زخم آلود بنظر می رسید و هنوز هم آثار جنگ و آتش و ویرانی در سیمایش دیده میشد. از ترمینل که بیرون شدم، جاده ها و کوچه پسکوچه های شهر همچنان غبارآلود، کثیف و مملو از تاکسی ها، عابرین خسته و سرگردان، زنان و کودکان گرسنه و عریان بنظر می رسیدند. وقتی چند روز را بگذرانی و در عمق زنده گی مردم فرو بروی، کابل،به یک غمنامه و به قصیده ای میماند که در سوگ ملتی سروده شده باشد. ملتی مظلوم، ماتم رسیده، درد دیده؛ و ستم کشیده؛ ملتی که گویی صد ها سال در آتش رنج و ماتم سوخته و کارد استبداد، تا مغز استخوان آنها رسیده است. در شهر کابل که داخل شوی،خیل بیکاران، معلولین جنگ، کودکان یتیم و بی سرپرست و زنان بیوه که نان آوران خود را طی سالهای جنگ از دست داده و اکنون برای پیدا کردن نانی بخور و نمیر،سرگردان اند. هیچ گونه بهبودی و زیبایی و خوبی در زنده گی آنهاییکه دایم (ملتش) میخوانند، دیده نمیشود. این ملت،همچنان گرسنه، بیکار بی سرپناه و فقیر مانده اند. و سطح زنده گی آنها هرروز زیر خط فقر، بدبختی و دشواریهای تازه تا عمق فرو میرود. آنچه که محسوس و ملموس و شگفتی آور است، داد و ستد های سرمایه،معاملات تجارتی و خورد و برد های کلان از قرارداد های تجارتی، قاچاق و تولید مواد مخدر پولدار شدن رو به افزایش سرمایه داران و تفنگ داران و فقر روز افزون توده های وسیع مردم است. و آنچه که خیلی هم باور نکردنی و حیرت انگیز مینمایند، اعمار قصر های مجلل در زمین های غصب شده از دولت و مردم، مارکیتها و بازار های تجارتی دلالان سرمایه و قاچاقبران هیرویین اند که هرروز، سر به آسمان می سایند. این قصر ها و ساختمانهای مجلل طلایی و ساخته شده از سنگ های مرمر، با نقش و نگار های رنگین و میناتوری شده که چشم هر بیننده را خیره مینمایند، متعلق به رهبران تنظیمهای جهادی، فرماندهان پرقدرت محلی، قاچاقبران هیرویین و وزاری کابینهء دولت آقای کرزی اند که از خون ملت، سر برافراشته اند. لذا در ذهن بیننده این سوال مطرح میشود که اگر این قصر ها و مارکیتهای تجارتی از پول کمک های داده شده به بازسازی افغانستان و غارت دارایی ملت نیست، پس این پولهای باد آور، از کجا بدست آمده است؟ و چرا رییس جمهور و مسولین وزارتخانه ها، صورت مصرف این کمکها را به ملت گزارش نمیدهند؟

 

در شهر کابل و ولایات مهم افغانستان،صدها روز نامه، مجله و رادیو تلویزیون نشرات دارند. و دولت، تعدد اینهمه نشرات و رسانه ها را نشانه ای از آزادی مطبوعات و بیان اندیشه ها و ممثل دموکراسی عنوان کرده اند. کشور فقیر و ناتوانی که نهاد های اقتصادی و تولیدی و درآمد آن بکلی نابود شده و مشکل بودجهء عادی سالیانهء خود را از عواید داخلی پوره کرده نمیتواند، و تقریبا شصت در صد بودجه مالی آنرا کشور های کمک کننده تامین میکنند، اینهمه پول را از کجا میکند که نشرات و تبلیغاتی به این حدود و ثغور دارد؟ اگر برخی از این نشرات و تبلیغات وابسته به انجو ها و کشور های خارجی نیستند، پس کی ها آنان را تمویل مینمایند؟ تلویزیون کابل، که بر نامه های دولتی را نشرمیکند، نسبت به سال گذشته هیچ تحولی نکرده است. نقش زنان و جوانان در آن ضعیف و حتی نامحسوس است.و جز برنامه های گزارشی و خبری و راپورتاژ ها چیز دیگری ندارد. و اگر چند تلویزیون به اصطلاح غیر دولتی (آیینه و طلوع) نشرات نداشته باشند، جنازهءتلویزوین در این کشور را باید خواند. رییس تلویزیون(غلام حسن حضرتی) با وصف آنکه در دسترخوان حزب دموکراتیک آب و نان خورده و پیوسته از نظام دموکراتیک و تلویزیون مردمی سخن میگفت، حالا بفکر آن ارمان ها نیست و «دم» را غنیمت میشمارد. وضع در دانشگاهها و موسسات تحصیلی و تعلیمی همچنان دردانگیز و فاجعه بار است. خوابگاه دانشگاه کابل (لیلیهء مرکزی) هنوز هم زخمی، پردرد، واز جامعهء جهانی و مسولین امور، گله مند است که تا حال یک خشتی بالای خشت های چپه شده و مرهمی بردیوار های زخمی اش نگذاشته اند. ایجاد دانشگاهها در بسیاری ولایات، جز نمایشی به اصطلاح تعمیم آموزش چیزی نیست. در دانشگاه پکتیا کسی به درس خواندن نمی رود چون امکانات آن ميسر نیست. و طالبان و جنگجویان حزب اسلامی از آنطرف مرز داخل شده آنهایی را که برای تحصیل علم میروند، با توپ و تفنگ،نشانه میگیرند و خرمن علم و فرهنگ را به آتش میکشند. و دانشگاه بدخشان به بهانه این که وجوه مالی نیست،بسته شده است. رییس دانشگاه کابل و وزیر تحصیلات عالی بار ها اعلام کرده اند که دانشگاه، جای سیاست نیست! آیا این یکنوع سم پاشی به ذهن تحصیلکرده ها نیست؟ در کجای تاریخ مردم خوانده اند که ازقریه و دهات؛ جاییکه سواد نیست، نور دانش و رنگ قلم نیست، فکر سیاست و مردم شناسی و جامعه شناسی برخاسته باشد؟ حتی در سپیده دم تاریخ تفکر بشر، افلاطون و ارسطو، فکر سیاست و دولتمداری را از اکادمی های خود به مردم یونان و جهانیان رسانیدند.

 

وزارت اطلاعات و فرهنگ،به رهبران تنظیمها ( کمیسیون علماء) صلاحیت داده است تا از نشرات تلویزیون و رسانه ها، نظارت و کنترول نمایند. این هم بسنده نبود. شورای علماء در یک نشستی تصمیم گرفتند که تلویزیونی برای خود داشته باشند که احکام دینی را تبلیغ نمایند. چون حتی همین نشرات را هم غیراسلامی میپندارند. طوریکه در کابل دیده میشود،فرهنگ ها، عادات و طرز دید های نامتجانسی در کشور ما از بیرون وارد شده است.از طرز لباش پوشیدن گرفته تا سر لوحه های دکانها، اعلانات تجارتی، یونیفورم افسری، طرز برخورد پلیس ملی! بامردم، نام گذاری بر موسسات آموزشی، تحصیلی، مکاتب،جاده ها و سوء استفاده های بیسابقه از پاکستان به افغانستان به ارمغان آمده است. زبان انگلیسی، بجای زبانهای رسمی مردم افغانستان، چه در ادارات دولتی و چه در اعلانات و اشتهارات و سخنرانی های مسولین وزارت خانه ها و حتی رییس جمهور، جا افتاده و همه میخواهند انگلیسی دان و انگلیسی زبان باشند. همانگونه که آفت زبان روسی در دهه هشتاد بر سر زبانهای ملی ما آمد. وهر کسی که زبان روسی را میدانست،هم مستوجب پاداش بود و هم مستحق کار و وظیفه و امتیازات فراوان دیگر. حالا هم اگر زبان انگلیسی را ندانی، نه صاحب کار میشوی و نی هم صاحب نان و روزی!! آه که زبان و فرهنگ مردمان ما طی دورانهای تاریخ، چه مصیبتهایی را که ندیدند. یکبار عرب ها قرنها قبل این زبان را دستخوش ناهنجاریها و دیگرگونیها کرد.در قرن نزده و بیست، انگلیسها و در قرن بیست و یکم امریکایی ها میخواهند مردم ما را بی هویت و بی فرهنگ وبی ریشه بسازند. البته آموزش زبان خارجی کار بدی نیست. اما، آن بدان معنی نباید باشد که ما، با آموختن زبان بیگانه، هویت فرهنگی و ملی و زبانی خود را از دست بدهیم. وقتی رییس جمهور کشور لباس به اصطلاح ملی! می پوشد، اما در کنفرانسهای ملی و بین المللی و سفر های خارجی، به زبان های ملی خود سخن نمیگوید و خلاف نورمهای بین المللی و ملی به زبان انگلیسی سخنرانی میکند و مصاحبه مینماید، سر نوشت هویت و زبانهای ملی کشور ما بکجا کشانیده میشود؟ و ما چه توقعی از آنها در انکشاف و ترقی کشور و غنای فرهنگ و زبانهای ملی مردمان خود داشته باشیم؟!

 

( اگست 2005 هالند)

 

 

 

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول