بخاطر نبود ليلا
گفته اند:
وقتی ليلی را
ساربانان
از پيش چشمان
قيس بردند
او از همه
بريد
سر به کوه زد
و به صحرا
خزيد
ليلی، ليلی
گفت و ديوانه شد
مجنون شد و از
عقل بيگانه شد
و شهرت مجنون
هم
بعد از نبود
ليلی شد
چون سمبول
پايداری
چون دژ
استواری
در وفاداری،
ودر عشق.
و قصه ش تا
اين زمانه
افسانه شد.
***
و ترا هم ای
ليلای شاعر!
که تازه به
آسمانها
و به بهشت خدا
برده اند.
با کوله باری
مملو:
از شعر و
هنرت،
قلم و دفترت،
با عالمی
احساس درونی د گر
گفته و
ناگفتنت
از
درد های وطنت
از ويرانی
تاکستانهاش
چمن و سبزه و
باغهاش
از شکست
آسمايی در غم کابل
از خرابی
ديوار ها
و کوچه، کوچه
های کابل
از خون آدم ها
از خاکستر
خانه ها
که همه هستند
ماندگار
از انعکاس ظلم
ستمگران عصر ما
در هر شعر و
هنر دفترت،
و در رگ، رگ
پيکرت
از شنيدن مرگ
تو،
پرپر شدن
گلبرگ تو،
دوستان شعر تو
و هنر تو،
مويه می
کنند...
و " شــبانه "
در خواب
ناله می
کنند...
و از تو چه
پنهان ليلا،
ای غزل سرای
نامراد!
بعضی مردان
شاعر
دراين غربت
سرا هم
دزدانه اشک می
ريزند
و گيريه می
کنند...
در مرگ تو.
***
ببين ليلا!
بخواب آرام
ليلا!
که دوستداران
شعر تو
پاسداران هنر
تو
در نبود تو
چه زود مجنون
و ديوانه شدند...
هالند.