شب، شب يلدای زمستانی است
خانه پُر
از
ظلمت و
ويرانی است
شاه کليد شفق- ای صبحدم
د
رتگ مژگان تو
پنهانی است.
بی تو نه نايی، نه صدای دفی
بی تو
نه جشنی و نه مهمانی است
بی تونه بادی و نه دريا،
نه موج
بی تو
خموشی و پريشانی است
بعد تو- ای قافله ی گمشده …!
دشت پُر
از
گرد
پشيمانی است
بعد تو- ای کاج بلندای عشق
کوه خجل از
غم عريانی است.
واي؛ منم اينکه شده-
شعله/ياک
اين نگهی توست که مرجانی است!
آه؛
منم اينکه شده- آب/ياک
خاطره ی توست که بارانی است!
باز کنيد پنجره ام سوی دشت
های اگر، رحم و
مسلمانی است.!
دردل من غير صدای شما
شور
هزار
شرشره، زندانی است.!