© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرتو نادری

 

 

 

 

 

 

پرتو نادری

 

 

 

 

سيد سِردان لالای خداوندگار...

 

 

 

 

 

 

در زنده گی مولانا جلال الدين محمد بلخی می توان از چند شخصيت تاثير گذارنام برد که هر کدام به گونه يي در تکوين ابعادگوناگون شخصيت علمی و عرفانی او اثر گذار بوده و او را در راه رسيدن به حقيقت بر تر پيشوايی کرده اند.

 چنان که امروزه از سلطان العلما ( پدر)، سيد برهان الدين محقق ترمذی، مولانا شمس الدين محمد - تبريزی، صلاح الدين زرکوب وحسام الدين چلبی به نام اقطاب مولانا ياد می کنند.

 

در اين نبشته اشاره هايي داريم با گوشه های از زنده گی سيد برهان الدين محقق ترمذی و تاثيرگذاری او در تکوين شخصيت علمی و عرفانی مولانا جلال الدين محمد بلخی.

 

بدون ترديد زايش دوباره ء مولانا را می توان نتيجه ديدار و خلوت گزينی شمس با او دانست و اما پرسشی که به ميان می آيد اين است که مولانا چگونه آماده گی و ظرفيت آن را پيدا کرد بود تا یک باره به يک چنين تغير بزرگ روحانی تن در دهد ؟

پاسخ به اين پرسش ما را به دوره های ديگری از زنده گی مولانا بر می گرداند. یعنی به روزگاران کودکی و جوانی او در بلخ و قونيه.

 در اين سالها سيد برهان الدين محقق ترمذی را در شهر بلخ می بينيم که نه تنها سر گرم آموزش جلال الدين است ؛ بلکه برادر وار از او مواظبت نيز می کند.

وباز هم سيمای شکوهمند او را در شهر قونيه می بينيم که اين باربامحبت پدرانه مولانای جوان را در زير چتر مواظبت معنوی خود قرار می دهد و او را آماده ء پذيرش چنان تغير بزرگ و شگفتی انگيز عرفانی می نمايد.

از اين نقطه نظر محقق ترمذی بر مولانا و ادبيات عرفانی فارسی دری حق بزرگی دارد. مولانا عبدالرحمان جامی در نفحات الانس او را از سادات حسينی ترمذ می داند.

 

او از همان سالهای نوجوانی در شهر بلخ در حلقه ء مريدان سلطان العلما در آمده بود. در اين سالها او نه تنها چنان شاگرد هشيار و مريد وفادار کمر خدمت و ارادت به سلطان العلما را بست ؛ بلکه چنان برادری مهربان از جلال الدين نير مواظبت می کرد.

ازسيد برهان الدين به نام لالای خداوندگار نيزياد کرده اند. اين امر نشان می دهد که درميان برهان ترمذی و سلطان العلما در آن سوی حس مريدی و مرادی نوع رابطهء فرزند خوانده گی و پدرخوانده گی نيز وجود داشته است.

شايد در نتيحه ء يک چنين رابطه و اعتمادی بود که سلطان العلما پيش از آن که بلخ را هميشه گی ترک کند، مدت زمانی امر آموزش و مواظبت مولانا را بر عهده ء برهان الدين گذاشته بود.

افزون براين سلطان العلما از او خواسته بود که پس از مرگش امر تربيت، سير و سلوک صوفيانه ء جلال الدين را نيز بر عهده گيرد.

داکتر عبدالحسين زرين کوب در کتاب پله پله تا ملاقات خدا می نويسد :

« اعتقاد سيد برهان الدين در حق شيخ خود بهاوًلدين به حدی بود که اشکارا و بی هيچ ترديد و مجامله او را از تمام اوليای که بعد از رسول خدا آمده بودند برتر می دانست.»

چنين است که باری در يکی از مجالس وعظ خويش در قونيه در حالی که مولانا ی جوان نيز حضور داشت در حق او دعا می کند که :

« خداوند تعالی تو را به درجه ء پدر برساناد!»

سيد برهان الدين در ميان شاعران عارف به حکيم سنايي غزنه يي چنان علاقمند که مولانا به شمس.

هرچند مولانا نخستين آموزش ها را از پدر خود فرا گرفته بود ؛ ولی پس از پدر سيد برهان الدين محقق ترمذی نخستين آموزگار او به شمار می آيد.

اساسات زبان وادبيات فارسی دری را هيچ کس ديگری به اندازه ء سيد برهان الدين به جلال الدين محمد آموزش نداده است.

شاد روان فروزانفر در کتاب شرح مثنوی در ارتباط به او می نويسد که« بر هان الدين علاوه بر کمال اخلاقی و سیر و سلوک صوفيانه و طی مقامات معنوی، دانشمند کامل و فاضل مطلع بود. پيوسته کتب و اسرار متقدمان رامطالعه می کرد.»

او از اهل مکاشفه بوده و مردم ترمذ به کرامت او باور داشتند و او را سيد سِردان می گفتند.

 

 هنگامی که سلطان العلما همراه با خانواده و مريدان ديگر شتابناک و غضب آلود بلخ را ترک کرد، ظاهراً سيد برهان الدين در بلخ نبوده و در ترمذ ويا هم در شهر های ديگری مشغول وعظ و ارشاد بود و بدينگونه از کوچ و آواره گی شيخ خويش که می توان از آن به نوع تبعيد سياسی نيز تعبير کرد، بی خبر مانده بود.

 از چگونه گی زنده گی او در اين سالها ی مهجوری اطلاعات چندانی در دست نيست. ظاهراً در سالهای تجاوز مغول او در سرزمين های شام سرگردان بوده است.

 روايتی وجود دارد که در هنگام وفات سلطان العلما برهان الدين در ترمذ به معرفت گفتن مشغول بود، ناگاه درميان سخنان آهی کشيد و فرياد بر آورد که:

 « شيخم از عالم خاک به سوی عالم پاک رفت و فرمود فرزند شيخم جلال الدين محمد بی نهايت نگران من است. بر من فرض عين است که جانب ديار روم، روم و اين امانت را که شيخم به من سپرده است به وی تسليم کنم.»

اين امانت اشاره به همان وصيت سلطان العلما است که در ارتباط به مواظبت از مولانا به او کرده بود.

و اما درارتباط به اين که برهان الدين چگونه به قونيه رسيده است، روايات ديگری نيز وجود دارد. به قول داکتر زرين کوب در همان سالی که بهاًولد در قونيه وفات يافت، سيد برهان الدين به مکه رسيده بود. ظاهراً از طريق مشايخ شام يا حاجيان روم از وجود شيخ خود در قونيه آگهی يافته بود.

با دريغ زمانی که برهان الدين به قونيه می رسد، بهاء ولد يک سال پيش از آن چهره در نقاب خاک کشيده بود.

 ازاين روايت برمی آيد که سيد پيش از رسيد ن به قونيه از خاموشی مرشد خويش آگاهی نداشته است.

برهان الدين در قونيه می ماند تا مولانای جوان را در سير و سلوک صوفيانه مواظبت کند.

 مولانا در اين هنگام بيست و پنج سال عمر دارد ؛ اما از شهرت و محبوبيت گستر ده يی بر خوردار است. مردم او را مولانا خطاب می کنند و به وعظ و ارشاد او با علاقمندی گوش می نهند ؛ با این حال برهان الدين علاقه ندارد که مولانای جوان در همين مرحله باقی بماند ؛ بلکه او می خواهد، مولانا چنين مراحلی را پشت سر بگذارد و به آن مرتبه ء عروج کند که در خور استعدا د بزرگ روحانی اوست. او انتظار دارد تا شاگردش در پهلوی علم قال به علم حال نيز دسترسی پيدا کند و از هر نگاه خود را شايسته جانشينی پدر سازد.

 برهان الدين خود چيزی از مراتب سلوک را زير نظارت و ارشاد بهاء ولد طی کرده بود و به همين گونه در جريان سفر های که به شهر های گوناگون داشته ا ست، نيز با شماری از مشايخ خانقاه ها ديدار های داشته و از آنها ارشاد و تربيت صوفيانه ديده بود.

به گفته ء زرين کوب حضور سيد برها الدين در قوونيه برای مولانای جوان، بازگشت به بهشت گمشده بود. سيد برای او عطر خاطره های بلخ را آورده بود. مولانا در سيمای او تجسم روحی پدر را می ديد وچنين است که مولانا، آن واعظ پر آوازه ء شهر استاد روزگار کودکی و لالای خود را به حيث مربی وپيشوای معنوی خود می پذيرد.

ياران مولانا نيز چنين می کنند و همه گان سيد را به رهبری و مرشدی می پذيرند و در وجود او بهاء ولد را باز می يابند و در او به چشم شيخ و مرشد روحانی خود نگاه می کنند.

 بدينگونه مولانا تا نه سال ديگر در زير چتر مواظبت معنوی سيد محقق قرار می گيرد. سلطان ولد در مثنوی ولدی نتيجه ء اين موظبت را اين گونه بيان می کند :

 

بود در خدمتش به هم نه سال

تا که شد مثل او به قال و به حال

همسر و سِر شدند در معنی

زانکه يک دل بدند در معنی

نا گهان سيد از جهان فنا

کرد رحلت سوی سرای بقا

ماند بی او جلال ِ دين تنها

روز و شب کرد رو به سوی خدا

پنج سال اين چنين رياضت کرد

از سر صدق و سوزو ناله و درد

 

مولانا در مثنوی معنوی از تاثير گذاری سيد برهان الدين اين گونه سخن به ميان می آورد :

 

پخته گرد و از تغيّر دورشو

رو چو برهان محقق نور شو

چون زخود رستی همه برهان شدی

چون که گفتی بنده ام سلطان شدی

 

مولانا به سال 630 قمری بنابه دستور سيد برهان جهت رسيدن به مرتبه ء بلند تر علمی و ديدار با مشايخ روزگار راهی سر زمين های شام و حلب می شود. در اين سفر سيد برهان او را تا شهر قيصريه همراهی می کند.

قيصريه شهری بود آرام و زيبا که يکی از مراکز مهم تجارت در قلمرو روم شرقی به شمار می آمد.

صاحب شمس الدين اصفهانی يکی از بزرگان قونيه در آن روزگار قيصريه را تحت ولايت خود داشت. او در آن جا برای سيد خانقاهی ساخت و خود نيز با اخلاص و ارادت در مجالس سيد اشتراک می کرد.

 

سفر مولانا به شام و حلب هفت سال را در بر گرفت. هنگام سفر فرزند بزرگ او سلطان ولد هشت سال داشت.

سيد برهان در اين سالها ديگر پير و درمانده شده بود با اين حال پيوسته در ميان قيصريه و قو نيه در رفت و آمد بود. او خود را جداً متعهد می دانست تااز خانواده و مدرسه ء مولانا مواظبت کند.

سيد در این چهره بيشتر از اين که يک عارف عابد باشد، به يک عيار و جوانمرد هماننده است.

 

مولانا به سال 637 قمری به قونيه برگشت. او در راه رسيدن به قونيه نخست جهت دیدار مرشدش سيد برهان به قيصريه رفت و از آن جا همراه با او به قونيه باز گشت.

 

علما، بزرگان ومشايخ قونيه با تحسين و افتخار از او استقبال می کنند و از همه مهمتر سيد برهان الدين در ديدار خود در قيصريه و بعداً در قونيه در می يابد که مولانا در علم قال و علم حال به آن مراحلی رسيده است که او آرزو می کرد.

با اين حال از نظر سيد هنوز تربيت صوفيانه ء مولانا به پايان نرسيده است.

عطاءالله تدين در کتاب" مولانا، ارغنون شمس " می نويسد که پس از باز گشت مولانا به قونيه،سيد برهان به او دستور می دهد تا سه چله را در خانقاه پدرش به رياضت بنشيند.

 برخی از پژو هشگران باور دارند که در اين مرحله هنوز شخصيت مولانا در گيرگرايشهای متضادی بوده و سيد برهان در يافته است که مولانا به سبب دانشی که در حلب و شام فرا گرفته برايش نوع حس خويشتن بر تر بينی دست داده است و چنين حسی می تواند برگرايش صوفيانه ء او اثر ناگواری بر جای گذارد.

بناً به او هدايت می دهد تا چنان سالک مبتدی به چله نشينی و رياضت بپردازد و اين امر اوج کمال استادی سيد برهان را نشان می دهد.

سيد برهان الدين واعظ پر شوری بود. او غير ازمجالس وعظی که برای همه گان بر گذار می کرد، مجالس ويژه يي نيز داشت که در آن بيشتر ياران همدل و محرم گرد هم می آمدند و غالباً گفته های او را يادداشت می کردند. امروزه آن چه به نام " معارف " محقق ترمذی وجود دارد، نتيجه ء همان مجالس وعظ است.

 سيد برهان الدين محقق ترمذی در مجالس وعظ پيوسته سخنان و اشعار حکیم سنايي را بر لب داشت، عقيده يي وجود دارد که ذوق شعری مولانا که سالها بعد از خاموشی او چنان فواره يي از نور معرفت و عشق به فوران در آمده، بايد تا اندازه يي نتيجه ء تربيت معنوی سيد برهان در اين زمينه بوده باشد.

به گفته ء آنه ماری شيمل :سيد برهان، معلم سختگير و بسيار زاهد بود. در " مقالات " اوکه از بسياری جهات شبيه مقالات مرشدش بهاءالدين است، می توان به تاثير شديد سنايي بر او پی برد.

از سخنان سيد برهان آنچه که در معارف او بر جای مانده است، سخنانی است کوتاه، پر از حکمت واندرز و پيامبرگونه، چنان که گويد :

« اگر ترا درپای خاری خلد، همه مهمات جهان بگذاری و بدان مشغول شوی، همچنين در حق برادر خود می بايد بود.»

و يا در جای ديگری از او آمده است :

« از هر چيز گریختن آسان است، از نقس خويش گریختن دشوار است ومنبع آفات تو نفس است.»

آمده است که از سيد برهان الدين محقق پرسيدند که راه را پايانی است يا نی ؟

فرمود که :« راه را پايان است ؛ اما منزل را پايان نيست ؛ زيرا سير دو است يکی تا خدا و يکی در خدا. آن که تا خداست پايان دارد ؛ زيرا گذر از هستی است و از دنيا و از خود، اين همه را آخر است وپايان ؛ اما چون به حق رسيدی بعد از آن سير در عالم اسرار معرفت خداست و آن را پايان نيست.»

 

سيد برهان الدين محقق ترمذی به سال 638 قمری در شهرقيصريه چشم از جهان پوشيد.

           

مولانا جلال الدين و صاحب شمس الدين اصفهانی به تعزيه داری او پرداختند. خاموشی او برای مولانا يک بار ديگر یاد آور خاموشی پدر بود.

سيد برهان را همانجا در قيصریه در خانقاهش به خاک سپردند.

آمده است که هنگام مرگ اين شعررا بر می خواند :

 

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

مستم کن و از هر دو جهانم بستان

باهرچه دلم قرارگيرد، بی تو

آتش به من اندر زن و آنم بستان

 

آنه ماری شيمل درکتاب توفان شمس می نويسد که هنوز آرامگاه سيد برهان الدين محقق ترمذی در قيصريه زيارتگاه صوفيان، پرهيزگاران و اهل عرفان و طريقت است. او چنين تصويری از زيارتگاه برهان ا لدين محقق به دست می دهد :

« گل ها، آرامگاه برهان الدين محقق ترمذی را در ميانهء گورستان قديمی در بر گرفته اند و کوه با عظمت پوشيده از برف ارجياس در جنوب قونيه بر فراز آن قد بر افراشته است.

مسلمانان پر هيز گار ترک، هنوزهم به زيارت اين مکان می روند.»

 

پايان

عقرب 1383

شهرکابل

 

 

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول