© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نذير احمد ظفر

 

فرستنده: فريده مشوق

 

 

 

نذير احمد ظفر فرزند محمد اصغر ظفر، از اهالی زنده بانان شهر کابل، در سال 1336 خورشيدی در شهر گرديز ولايت پکتيا چشم به جهان گشود.

آقای نذير ظفر تحصلات ثانوی را در کابل انجام داده و بعدا در رشتهء ژرناليزم در اتحاد جماهير شوروی سابق درس خوانده. بعد از فراغت از دورهء تحصيل در خارج، به حيث گزارشگر برنامه های اطلاعاتی راديو ـ تلويزيون کابل ايفای وظيفه نموده و چندی در دفتر مطبوعاتی صدارت اعظمی مشغول کار بوده.

موصوف از سال 1352 خورشيدی به سرايش شعر آغاز کرده و اولين مجموعهء اشعارش در سال 1371 توسط مطلبعهء دولتی کابل به چاپ رسيد. مجموعهء دوم شعری وی زير عنوان «شام غزل» در سال 1381 خورشيدی در شهر تاشکند به زيور چاپ آراسته شد.

نذير احمد ظفر تا سال 1383 در شهر تاشکند بسر می برد و نطاق برنامه های فارسی راديوی بين المللی تاشکند بود. فعلا در ايالات متحدهء امريکا بسر می برد.

 

 

در اينجا نمونه های شعر آقای ذير احمد ظفر را پيشکش می کنيم

 

 

آهنگ عشق

 

ای شمع جان! خدارا، پروانه را مسوزان

آهنگ عشق دارد، ديوانه را مسوزان

بنياد مهر باشد اندر دل محبان

دل، جايگاه يار است، اين خانه را مسوزان

ای محتسب! خدا را شرم از نوای ما کن

جانم بگير و برسوز، ميخانه را مسوزان

هندوی من در آتش، زايين خود مينداز

ای لاله بهر «بگون» جانانه را مسوزان

ای باغبان هستی اشجار خشک بر بسوز

ترشاخه های مستيم، مستانه را مسوزان

آزاده مرغ عشقم، دارم هوای بستان

صياد ناجوانمرد! کاشانه را مسوزان

يارب به حق عشقت، درد «ظفر» دوا کن

آتش به خصم انداز فرزانه را مسوزان

کابل، 2/3/1358

 

 

ياد وطن

 

نگهت باد صبا ميدهدم بوی وطن

چهره دلکش گل برده مرا سوی وطن

هوس باغ و گل و بلبل بستان چه کنم

من که دارم هوس دلبر خوشروی وطن

همنوايی کنم از شوق به مرغان چمن

چون منم عاشق و شيدا و سخنگوی وطن

گر به مستی به برم نيست می و باده ببين

ساغر شعر پر از باده و مينای وطن

«ظفرا» تازه نفس می کنم از ياد وطن

زنده ام هر نفس از گلشن خوشبوی وطن

7/7/ 1359

 

 

يکی شويد

 

ای دوستان به ياری کشور يکی شويد!

ای شيرزاده گان دلاور يکی شويد!

چنگال پست تفرقه انداز بشکنيد

با هم برادريد، برادر يکی شويد

تا کی حديث وصلت بيگانه می زنيد

خيزيد بهر ياری ياور يکی شويد

از باده محبت ميهن پياله ها

گيريد و گرد باده و ساغر يکی شويد

ميهن ز کار ما و تو معمور می شود

دستی به هم دهيد و سراسر يکی شويد

از جان و دل «ظفر» به شما ناله ميکند:

بهر رضای حضرت داور يکی شويد

کابل، 25/6/1358

 

 

جواب داغ

 

ساقی فگند در ته ساغر، شراب داغ

دل گشت از حرارت مستی، کباب داغ

مستانه باز ديدمش و حرف گفتمش

زندانه داد خنده سرد و جواب داغ

چون يخ به آستانه گرمی فنا شدم

تابيد چون به چهره من، آفتاب داغ

دل سوخت از حرارت چشمان ساحرش

مسحور يار گشتم و رفتم به خواب داغ

بسيار شکوه از غم دوری مکن «ظفر»

بايد کشيد در ره هجران عذاب داغ

گرجستان شوروی 28/10/1359

 

 

 

 

 


صفحهء شعر و داستان

 

صفحهء اول