© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عارف پژمان

 

داکتر عارف پژمان

 

برای بزرگمرد مقاومت، اكبر گنجي

 

 

در انتظار سپيده

 

 

اوين برای تو كوچك

جهان برای تو تنگ

تويی كه زمزمه كردی نبوت نو را

 

من از معابر دلگير غزنه می آيم

زخيشخانه مسعوديان نشانی نيست

ولی جنازه آن آفتاب را ديدم

كه روی شانه مردم بود

 

همه بلاد خراسان

همه قبايل عشق

جدا، جدا، هريك

جنازه حسنك را برای خود می خواست

هزار مقبره ديدم

هزار نعش كبود

آنهمه برای كه بود

برای نام شهيد؟

وزير غزنويان بعد ازين وزير نبود

شاه دل ها بود

شگفت باديه ای

***

گمان برم كه دگر بار قصه عشق است

من از غبار فراگير واژه دلتنگم

مرا به بركه مبر

مرا به چشمه نياز است ، يار شرقی من

كنون كه ساحل چشمت نشسته در توفان

چه شهر ها كه تماشا گه سپيده تست

 

 

 

 

 

زمان  فاجعه است

 

 

اسطوره شگفتن هستی

در ياد  های  كودکی من

جاری است همچو شط

اين راهيان خسته و خاموش

آدم و دام وپرنده ها

زنجيريان شب

گمگشتگان روز

بايد گذر کنند

از كوره راه عدل

 

بيهوده نيست، آمدن و رفتن

هر گوشه زمين

نسخه پادافره و پاداش

ناموس زندکی است

 

خدا نشسته به ايوان خانه اش يكسر

تلخكام  و عبوس

وچارگوشه  عرش

زمان  خشم  و خروشش بخويش ميلرزد.

فرشتگان همه  تنديس تازيانه و ترس

كه مور آبله پا را کسی نيازارد

كه كس به معبد شيطان نماز نگذارد

ازآن زمانه تصاوير مبهمی باقی  است

 

***

 

كنون زمانه دگر گشت.

زمان فاجعه است.

خدا نشسته به ايوان خانه اش يكسر

بيخشم و بي خيال

سپرده است زمين را به ايزدان فريب

به لات و لوت و منات

بهار مصنوعی است

پرنده مصنوعی است

وعشق، كاغذ رنگين دست طفلان است.

به بين به مويه  مور

به بين به عمق نگاه كبوتر مهجور

زبان دوزخيان را کسی نمی داند

به بين به خواب پريشان كودكان سفيد

به بين به خيمه خاموش قاره های  سياه

زمان  فاجعه است

 

 

 

 


صفحهء شعر و داستان

 

صفحهء اول