© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سالار عزيزپور

 

ســـلار عزيزپور

 

 

مطبوعات آماج گفت وگو  و ديدگاه شماری از فرهنگيان!

 

سومين بخش ار گفتمان مان را اختصاص داده ايم به نويسنده و سردبير دوهفته نامهء «زرنگار»؛ بانو مريم محبوب.

 

 

 

 

 

 

1  ــ چگونه از داستان نويسی به ژورناليزم (نامه نگاری) رو آورديد؟

 

ــ نخستين کار های مطبوعاتی را در بين سالهای 1352 و 1353 خورشيدی از طريق روزنامه انيس آغاز کردم. در حاليکه اندک ترين تجربه عملی و بينش مسلکی در مورد ژورناليزم نداشتم، نمی دانم چه انگيزه يی بود که برای کار در دفتر خبرنگاران روزنامه انيس، به وزارت اطلاعات و کلتور مراجعه نمودم. در آن هنگام شادروان صباح الدين کشککی، فرد جدی، پرکار ،  استاد ژورناليزم و در عين زمان وزير اطلاعات و کلتور بود. دولت وقت صلاحيت های بيشماری در رشد و انکشاف نشرات و مطبوعات کشور برايش داده بود. به همين دليل در زمان او بود که تحولات دگرگون کننده يِی در مطبوعات کشور بوجود آمد.

دفتر خبرنگاران روزنامهء انيس که «رهنورد زرياب» نويسندهء معاصر افغانستان، مديرت آن اداره را به عهده داشت، محيط بسيار مساعدی برای شغلی بود که انتخاب کرده بودم.

تا زمانی که کار در مطبوعات را عملا تجربه نکرده بودم، ژورناليزم يا (نامه نگاری) را پديدهء مجرد و تفننی يی می پنداشتم که به ساده گی می توان از عهدهء آن بيرون شد. ــ هر چند که تربيت سنتی ادارات بخصوص مطبوعات، هم در داخل افغانستان و هم در بيرون از مرز ها، تا کنون چنين بوده و در کليت، ساده نگری و سهل پنداری از خصوصيات بارز ما در زمينه های مختلف نامه نگاری است ــ در حاليکه ژورناليزم و کار مطبوعاتی، مستلزم داشتن تحصيلات عالی دانشگاهی و بينش اکادميک و مسلکی است و در پهلوی آن، تجارب کاری نيز می تواند در اين راستا مددگار و ياری رسان باشد. اما من، مانند دها کارمند ديگر مطبوعات با چنتهء خالی و بدون اندک ترين تجربه يی، به کار مطبوعاتی آغاز کردم. خوشبختانه علاقمندی، تداوم کار و شخصيت های فرهنگی يی که در زير نظر آنها کارم را آغاز کرده بودم، نه تنها زمينه های پيشرفتم را در روزنامه نگاری فراهم ساختند، بلکه به مدد آنها توانستم برای ادامه تحصيلات عالی در رشته ادبيات کلاسيک دری به دانشگاه تهران ثبت نام نماييم. اين در زمانی بود که کارمند رتبه 10 مجله هفتگی ژوندون بودم. لازم می بينم که در اينجا از تلاش ها و دلسوزی های روانشاد نجيب الله رحيق مدير مجلهء ژوندون ، انسان آزاده و پرخاشگری که افکار بشردوستانه اش که ضديت آشکاری با عمال و مزدوران خلقی و پرچمی داشت و نيز معاون مجله روستا باختری نويسندهء کتاب «پنجره» که فعلا در کشور آلمان زندگی می کند (شادروان روستا باختری سال گذشته در آلمان چشم از جهان پوشيد. «فردا»)، ياد نمايم.  ــ نجيب الله رحيق بعدا توسط فردی از اهل مطبوعات که متأسفانه از جمله دوستان نزديکش نيز بود و مخفيانه برای ک. ج. ب. جاسوسی و خوشخدمتی می کرد، با اعضای خانوادهء خواهرش به دام افتاد و به شکل بسيار نامردانهء در يکی از دفاتر «خاد» زير شکنجه کشته شد ــ در آن زمان مجله ژوندون يکی از پر تيراژترين مجلات خانوادگی بود در بيش از 100 صفحه زير نظر رياست روزنامهء انيس به نشر می رسيد.

اما قبل از اينکه وارد مطبوعات شوم، داستانواره هايی نيز نوشته می کردم. داستانواره هايی که پيامد گذرم از پل های لرزانی بود که بسا از نويسنده گان نيز در ابتدای نويسندگی شان از روی آن پل عبور کرده اند. (من در اينجا مطالعه آثار اتبدايی ولی هيجان برانگيز نويسندگانی چون جواد فاضل و حسين قلی مستعان و يا آثاری چون «مادر»، «فولاد چگونه آبديده شد»، «پاشنه آهنين»، «آدم فروشان قرن بيست» و... را به پل تشبيه می کنم.)

در آن سال ها، بخصوص در دهه قانون اساسی که هرچند قانون  احزاب سياسی توشيح نشده بود اما احزاب و گروه های مختلفی که نبض سياسی شهر کابل را به تپش درآورده بودند و با تظاهرات دانشگاهی و مکاتب، شهر را در جوش و خروش خود کر کرده بودند، مطالعه اين کتاب ها مد روز شده بود و بين جوان ها، دست بدست می شد و هر کسی بگونهء به مطالعهء اين کتاب ها روی آورده بود. ما در داخل مکتب حلقه پنج نفريی را تشکيل داده بوديم که در نوع خود بی نظير بود. هريک از افراد اين حلقه دارای انديشهء متفاوتی بودند. تمايلات نه چندان عميقی و آگاهانه يی به يکی از احزاب داشتند. ولی از آنجايکه جوان بوديم و عامل عمدهء تشکيل اين حلقه همان دوستی های پاک و معصومانه دوران مکتب و جوانی بود به اين دليل، نوعی همکاری های فکری و ادبی بين حلقهء ما در مکتب ايجاد شده بود. اين حلقه بدون اندک ترين تشويق و زمينه سازی يی از سوی مديريت مکتب و يا معلمين، برنامه ريزی های خود را داشت و در هر هفته، فردی از اين حلقه، بنوبت شعری و يا داستانی و يا گزارشی تهيه می کرد و در ساعات غيردرسی، آن را به ديگران می خواند. روشن است که محتويات چنين نوشتجاتی بيشتر تأثيرپذير از فلم های بازاری هندی و دارای ابعاد عاشقانه و سطحی و گاهی هم سياسی بود.

اکنون که می انديشم، در آن سالها جامعه ما دچار فقدان های بيشماری بود از جمله کاربرد آثار  و ديدگاه های نويسندگان و شاعران ما دارای چنان فضای تنگ، محدود و بی ريشه يی بود که آثار اکثر نويسندگان، فقط در چارچوب مطبوعات و خوانندگان انگشت شمار خود، باقی می ماند و تاثير انديشه ها و بينش های شان فراتر از چهارراه «پل باغ عمومی» نمی رفت. نويسندهء ما فکر می کرد که قلمرو وزارت اطلاعات و کلتور و نشرات محدود آن، همان وسعت تمام افغانستان است.  به همين دليل نويسندگان و شاعران ما تا کنون ــ البته استثناآتی وجود دارد ــ  نتوانسته اند، با آثار خود نقبی در ميان مردم زنند و جذابيت وسيع و گستردهء مردمی داشته باشند. هرچند که اکثريت نويسندگان و شاعران از ميان مردم برخاسته بودند، اما روابطی عميقاً مسوولانه و انديشمندانه با مردم نداشتند. اتحاديه نويسندگان و شاعران وجود نداشت. بازتاب نهاد های فرهنگی خيلی ضعيف و کم تشعشع بود. روابطی که بتوند پيوند های تنگاتنگ مردمی داشته باشد و توجه نسل جوان را به خود معطوف بدارد، وجود نداشت. روابط افرادی که در زمينه ژانر های ادبی کار و يا تحقيق و پژوهش می کردند با نسل جوان، همان روابط سنتی کهن سالاری بود. کسی را جرأت داخل شدن در حريم شان نبود. مرجع معينی نبود که از نظر فکری و يا روش کار، به آن عده جوانانی که علاقه و استعداد داشتند شعر بسرايند و يا داستان نوشته کنند، ياری برساند. دليل اين همه کمبود، در نهايت نظام فرهنگی و سياسی بی تفاوتی در کشور بود که چندان دلسوزی مسوولانه يی به جوانان و رشد شان در زمينهء کار آفرينشی و خلاقانه نداشت.  بگذريم.

«چاق ها و لاغر ها» اولين داستانی بود که جرأت نمودم آنرا از نظر جناب رهنورد زرياب بگذارنم و در چهار شماره ژوندون بدست نشر بسپارم. در نتيجه، کار داستان نويسی و نامه نگاری را همزمان با هم آغاز کرده ام.

 

 

2  ــ آيا اشتغال شما در گسترهء ژورناليزم و مديريت دوهفته نامهء «زرنگار» ممدی برای تلاشهای آفرينشی (داستاننويسی) شما نبوده است؟

 

ــ «زرنگار» نتيجه کار ما در شرايط غربت است. زمانيکه ضرورت نشر چنين نشريه يی را  در کمونيتی افغان ها در کانادا احساس کرديم، به نشر «زرنگار»  اقدام نموديم. از سوی ديگر، شرايط زندگی در غربت طوريست که اگر فردی تجارب کاری و تحصيلات دانشگاهی در کشور ميزبان نداشته باشد، محالست که بتواند شغل مورد علاقه اش را در آن کشور بدست آورد. من برعلاوه مصروفيتی که در يکی از نهاد های اجتماعی دارم، نشر «زرنگار» را به ياری باباکوهی روی دست گرفتم. خواهی نخواهی، چنين کار پر مسووليتی، وقتگير و دردسرآور است. بدان معنی که کار نشراتی و نامه نگاری در رابطه به کمونيتی افغان ها چندان آسان نيست. بخصوص اينکه نظر به عواملی، مردم ما به دستآورد های فرهنگی و نشراتی ارجی قايل نسيتند و برای همايت کار هايی از اين دست آمادگی ذهنی ندارند. اين گفته بر می گردد به همان ناآگاهی و و دور بودن و بيگانه بودن مردم از نشرات و مطبوعات در داخل کشور که حتی تا ساليان اخير مطبوعات افغانستان کمتر دارای پيوند های مردمی بود. صدا و سيمای مردم در مطبوعات افغانستان کمتر انعکاس داشت و نيز عامل بيسوادی می تواند يکی از عوامل ديگر آن باشد. در چنين جامعه يی، زمينهء پذيرفتن نشريهء که منعکس کنندهء نظريات مخالف و موافق باشد و از مشی مستقلی پيروی کند، کمتر ميسر است. به همين دليل ما بايست شب و روز خود را وقف «زرنگار» می کرديم تا دستآورد های ما با اصول ژورناليزم و خواسته های کمونيتی، نزديک شود. عمده تر از همه، تلاش های ما بيشتر بدان منظور بود تا «زرنگار» ته تنها مورد توجه نويسندگان، شاعران، و افراد فرهنگی و رشنفکران جامعه افغانی در کانادا قرار گيرد، بلکه بايست عام مردم صدای ما را لبيک می گفتند. بدان معنی که اگر مردم به گرفتن و مطالعه کردن نشريه يی عادت نکنند، غيرممکن است که آن نشريه بتواند حمايت مردمی داشته باشد و اين زمانی ميسر می شود که توانايی آنرا می داشتيم تا بين مردم و «زرنگار» روابط تنگاتنگ و گسست ناپذيری برقرار نماييم. خوشبختانه بعد از  مدتی موفق شديم چنين فضايی را ايجاد نماييم. متاسفانه در طول سالها  بنا بر دلايل مختلفی از آن جمله کار وقتگير «زرنگار» ، باعث شد که کمتر فرصتی برای داستاننويسی داشته باشم. ولی در اين خلال توانستم مجموعه داستانی «گم» را به چاپ برسانم و عنقريب مجموعه داستان هايی را که اخيرا نوشته ام، زير چاپ خواهد رفت.

 

 

3 ــ از مطبوعات بيرون مرزی چه ميدانيد و تلاشهای فرهنگيان مطبوعاتی مانرا چگونه می بينيد؟

 

ــ مطبوعات بيرون مرزی افغانستان می تواند، نمايانگر و انعکاس دهندهء چگونگی وضع کمی و کيفی مطبوعات در داخل کشور باشد. ديده می شود ناهمواری ها و موانعی وجود دارند که مطبوعات در داخل افغانستان تا کنون نتوانسته پايه های محکمی داشته باشد. اما در بيرون از مرز ها، کار مطبوعاتی وابسته به امداد های پولی است. مثلا گاهنامهء «در دری» که يکی از پرمحتواترين نشرات بيرون مرزی است، با تمام افراد مسلکی، شاعر و نويسندهء که اين مجله را سازمان می دهند، پيشرفت کار و نشر منظم آن وابستگی شديدی به کمک مالی ديگران دارد. به همين دليل آنعده نشراتی که نتوانسته اند منابعی و تکيه گاه پولی برای خود جستجو کنند، بعد از يکی دو شماره از نشر باز مانده اند. اما «زرنگار» به اساس کوشش و تلاشی که در نشر متداوم آن صوت می گيرد، خوشبختانه توانسته است اثرات مثبتی در کمونيتی افغانها در کانادا و بسا ممالک اروپايی  داشته باشد. و نيز توانسته است که اعتماد منابع افغانی را جلب کند و از اين طريق منبع پولی برای مصارف خود داشته باشد.

در ادامهء پرسش شما بايد بگويم که کار های فرهنگی  افغان ها در بيرون از کشور مفيديت ها و اثرگذاری های خود را داشته است. اما از نقطه نظر کميت و کيفيت، چنين اثرگذاری کافی نيست. بايد بيش از اين باشد و اين بيش خواهی احتمالا زمانی ميسر خواهد بود که پيوند های فرهنگی نزديکی ميان جوامع فرهنگی افغانها در خارج و در داخل کشور برقرار گردد.

 

 

4 ــ در گزينش نبشته ها و سروده ها به معيار های ادبی و فرهنگی توجه ميداريد و يا واکنش های بيمارگونهء بخشی از جامعهء فرهنگی ما؟

 

ــ  مسلماً که آثار و مطالب فرهنگی و اجتماعی که مسايل را در وسعت ديد و دور از تعصبات مطرح کرده باشند، برای نشر در «زرنگار» در رديف اول انتخاب قرار دارند و به  واکنش های ـ بيمارگونه نمی خواهم بگويم ـ محدود گروهی و جناحی که قضايا را از ديد خاص و مطابق به منافع خاص خودشان مطرح می کنند، توجهی نمی شود. در «زرنگار» همواره کوشش ما اين بوده تا مسايل فرهنگی و تاريخی و سياسی در ابعاد وسيع تحليلی و آفاقی، به پژوهش و تحقيق گرفته شود.

 

 

5 ــ آنگونه که شاهد هستيم سيمای فرهنگی جامعهء ما چندان هم پيراسته و آراسته نيست، مانند ابعاد ديگر اين جامعه، پراگنده است در اين ميان شماری از دست اندرکاران فرهنگی مان سرگرم تصفيه حساب های شخصی و گروهی می باشند، از چنين جامعه يی چه انتظاراتی می توانيم داشته باشيم؟ البته در گسترهء مطبوعاتی آن.

 

ــ از چنين جامعهء ناپيراستهء فرهنگی، چندان انتظاری هم نبايد داشت. چرا که پراگندگی اجتماعی و فرهنگی چنين ناپيراستگی های را بار می آورد و طبيعی هم است. بخصوص زمانی که تشتت فرهنگی با پراگندگی سياسی و آواره گی جامعهء فرهنگی همراه شود، بحران فرهنگی وسعت می يابد.

در اوضاع ايجاد شدهء کنونی،  زمانی که نوعی رابطه های سياسی و فرهنگی انسان دوستانه، ميان جوامع افغان های بيرون مرزی و محراق های عمدهء فرهنگی و سياسی در داخل کشور برقرار شود، احتمالا در کاهش تشتت فرهنگی کمک صورت می گيرد. از اينرو بايد پيوند های خود را هرچه سريعتر و انسانی تر جستجو کنيم.

 

 

6 ــ اگر از ميان نامهء خبری سياسی و نامهء پژوهشی يکی را انتخاب کنيد، کدام يک را بر می گزينيد؟

 

ــ يقيناً اگر انتخاب و گزينشی در ميان باشد، با نشريهء ادبی فرهنگی ميانهء خوبی دارم و آنرا بر می گزينم ولی در حال و احوالی که «زرنگار» دارد و بيشتر يک نامهء کمونيتی و خبری است، ناگزير بايد به خبر ها و گزارش های سياسی و انعکاسات مسايل کمونيتی پرداخت. از نظر من به مجردی که يک نشريه با محتويات سنگين تحقيقی و پژوهشی و اکادميک، زير چاپ رفت، بلافاصله روابطش با مردم قطع می شود و خواننده اش محدود به افرادی می گردد که علاقمند چنان گاهنامهء اند. اما روابط وسيع و گستردهء «زرنگار»  و پيوند های مردمی اش نمی تواند در چنين مسيری، تغيير جهت دهد.

اميد است در آينده فرصتی پيش آيد تا در نامه يی پژوهشی و اختصاصی نيز کار نمايم.

 

 

 

پايان

فبروری 2003 ــ تورنتو

 

 

 

 


صفحهء شعر و داستان

 

صفحهء اول