© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 ظاهر ظفری

 

 

 

قطره

 

 

د ریای  بیکران تمنا ی تاج و فر

سودای  پر شلوغ  هیولای سیم و زر

آهنگ خدشه دار  بگیر و نمان دهر

پرواز خشمناک  طلسم  جنود  شر

فرزند لا وبا ل گذر گاه  دیو و دد

مولای در نقاب و سیاه کنه بد گهر

خون تشنگان رفعت و مال و جلال و جای

گور آ ورا ن چالش آئین کور و کر

سر در کمند یأس به هم وا نشسته اند

نادم ز لغزش و خجل از کردهء بشر

کاین ما چرا فرو شده! سر پا نها ده ایم

اندر میان  قلزم ز قوم  بی  سپر

فرسو ده جان و بسمل وادی یی معذرت

محروم لطف و رحمت و مغضوب دادگر

اشکی و ناله ای به صدا شد که های هان

من قطرهء ضعیف شما را شد م اثر

زین پس عروق بادیه در خون نمی تپد

د ر پایهء د رخشش  ا ین  قطرهء  ظفر

 

تگاب کشم دوم عقرب 1383

 

 

 

 

تکاپو

 

روانم را تکاپویی اثر کرد

که خلقت را چه سا ن زیر و زبر کرد

زمینی لاله ها روید گلستا ن

زمینی لاله گون از خون تر کرد

زمینی تا ثر یا پایه دارد

زمینی غر ق در عمق شرر کرد

زمینی کا ندر و پو یش روان است

زمینی ضد پویش بی هنر کرد

زمینی دور از آلام و پستی

زمینی را مصیبت مستقر کرد

زمینی قسمت و تقدیر روشن

زمینی از جهالت تیره تر کرد

ندانم حکمت فرداش تا کی؟

بدینسان علییت را بارور کرد

 

 سر غیلا ن 18 ثور 1383

 

 

 

 

نا باوری

 

این زما ن آهنگ من از سو ژه ناباوریست

اشک اگر پر خون نه باشد گریه های زرگر یست

د یده ام آ یینه را پر از غبار و دود و گرد

عکسی چون اصلی نباشد رنگ رخ از دیگریست

حجتی از حق زمان را ذلتی از پی شود

ناحق از گر دو نه ما جایگاهش سروریست

دیدم اربا ب تظاهر در لبا س رنگ رنگ

این زمان در پای بوسی آن زما ن در داوریست

روح تز ویر و ریا و چاپلوسی شاد گشت

کو کسان را ادعای مسند پیغمبریست

داد و فریادی ز خدمت حربه کین است و بس

ناخدا را رحمتش در دخمه های دیگریست

معتی عرفا ن به نفس و معنی عزت به جای

شاخه بادی از تنور فتنه های چاکریست

من شوم در وصف این و او شود در وصف آن

عاقبت ا ندر تجمل سلطه را در مانگریست

ای بشر! هشیار شو بیدار باش و راه یاب

ورنه هر آ ن کور دل را نعره های نر خریست

جان  من  آمد به  لب از بس  که دود  و آتشم

ای خدا فرما ن بده روزی که حق را ظفریست

 

شدوج شغنا ن

یازدهم سنبله 1383

 

 

 

بنشین سحر شده

 

هنگامه  تقدس دونا ن  به سر شد ه             بنشین سحر شده

مردم ز مکر حیله گرا ن باخبر شده              بنشین سحر شده

پرواز کبریایی  مردان بد سرشت                 با کرده های زشت

مرقوم  در زباله  تا ریخ  شر شد ه              بنشین سحر شده

طفل  حرامزاده  بزرگ و کبیر شد                اینک  اسیر  شد

نیرنگ  بولهب همه را بی اثر شد ه              بنشین سحر شد ه

طرح  بشر دگر بد و ا زخا لقش دگر              معکوس جلوه گر

رنگ خدا به روی زمین تاج سر شده            بنشین سحر شد ه

الهام من به نیمه شب آمد که چون شو         شیطا ن زبون شود

حزب  پلید  اهریمنان  بی  پدر  شد ه            بنشین سحر شد ه

 

 

جرم  بدخشا ن سو م قوس 1378

 

 

 

 

 

 


صفحهء شعر و داستان

 

صفحهء اول