© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امام عبادی

 

امام عبادی

 

 

چشمان جانان

 

 

چشمان جانانم،

آن يار جانم،

مثل ستاره ها،

مثل آهوان صحرا،

چون الههِ زيبايی بود...

 

رنگ چشمان جانانم

نه سياه،

نه سبز،

نه آبی،

نه ميشی،

نه دريايی بود...

 

***

 

احوال دقيق است از نسل او

مادرش پنج دختر به دنيا آورد

اما،

چشمان هيچکدام

نه چنان قشنگ خدايی بود...

نه چنان زيبای رويايی بود...

 

***

 

نگاه کردن در چشمان او

عيش جاودان بود

لذت بی پايان بود

 

هرچه در او می ديدی!

هرچه در او می بودی!

همان عيش،

همان لذت،

در خلد برين،

در بهشت خدای نازنين

جاودان بود...

 

مگر، بدبختانه،

و با درد کمر شکنانه،

کان زيبا چشمان را

آن "لولو و مرجان" را

چه زود

در يک شبِ شوم ظلمانی

به وسوسهِ نقاب پوشی

از دست دادم

کاين، همان شيطان بود...

 

هالند

 

 

 


صفحهء شعر و داستان

 

صفحهء اول