© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سالار عزيزپور

 

ســالار عزيزپور

 

 

 

 

مطبوعات آماج گفت وگو  و ديدگاه شماری از فرهنگيان!

 

 

 

در برگيرندهء شماری از گفت و گو های ست پيرامون کارنامه و ديدگاهی دستهء از فرهنگيان و دست اندرکاران مطبوعات.

بی گزافه می توان گفت: با وجود گذشت دو سال واندی از عمر اين گفت وگو ها ارزش اين گفتمان ها بجايش باقی ست.

از همينرو با موافقت دوستان دست اندرکار "فـــردا"، چاپ و نشر آنرا از طريق اين وب سايت، برای نخستين بار روی دست گرفتيم. و ضرورت درميان گذاشتن پرسش هايی از اين دست را برای نهادينه کردن گفتمان های پيرامون مطبوعات يکی از رسالت های بسيار بنيادی و اساسی دست اندرکاران مطبوعات دانستيم؛ بويژه از عصری که آنرا عصر ارتباطات و رسانه هايی همگانی گفته اند.

 

 

 

 

با در درنظرداشت نکات فوق، نخستين گفت و گو را با داکتر «ولی پرخاش احمدی»، نويسنده و پژوهشگر و استاد دانشگاه در  کاليفورنيا، اختصاص داده ايم.

 

 

 

نخستين پرسش: کم و بيش از چگونه گی تلاش های ادبی تان در سالهای پيش بنويسيد؛ سالهای که سرده هايی از شما بچاپ می رسيد و در کنار آن مسووليت روزنامه ليسه استقلال را داشتيد و همچنان نقد و نظر های بر برخی از سروده هايی حزبی می نگاشتيد.

 

پاسخ سوال نخست:

علاقهء من به ادبيات، به ويژه شعر، بر ميگردد به دورهء تحصيل ابتدايی. من در سالهای اول مکتب، شاگردی بودم سخت محبوب و سر به راه. شايد شاگرد کم و بيش با استعدادی نيز بودم، ولی کمتر مورد توجه معلمان قرار می گرفتم، زيرا معيار "شاگرد ممتاز" بودن، جرأت داشتن و "هشيار و بيدار" بودن بود، نه درس خوان بودن. در صنف سوم مکتب معلمی داشتيم به نام «کاشف خان» ـ که اميدوارم زنده باشد و از گزند روزگار به دور. اين معلم نخستين کسی بود که حس اعتماد به نفس را در من برانگيخت  مرا متوجه ساخت که خيلی بهتر از همصنفانم شعر می خوانم و بيشتر از ديگران مطالعه می کنم، و گويا استعدادی در زمينه هايی دارم که قبلا از آن بی خبر بودم. از صنف چهارم تا پايان صنف ششم، برای سه سال کامل، از هر شماره از هفته نامهء کودکان (کمکيانو انيس) مطلبی از من به چاپ می رسيد. مدير هفته نامهء کودکان آقای جلال نورانی بود او اهتمام نشريه به دوش آقای عبدالرشيد آشتی بود. خانم ناديه نيز معاون مجله بود. اين دوستان نيز به تشويق من می پرداختند. من هر هفته نوشته هايم را خودم به ادارهء مجله در ساختمان مطبعهء دولتی می بردم.

 از صنف هفتم که به ليسه استقلال رفتم، علاقه و استعداد من به ادبيات، بيش از پيش، گسترده و پرورده شد. در صنف هفتم (1356) بود که گردانندگی جريدهء ديواری مکتب را بر عهده گرفتم.  جريده زود مورد توجه استادان و شاگردان ديگر قرار گرفت. با کودتای ثور جريان انتشار جريده ها در مکتب متوقف شد. سرانجام، در صنف دوازدهم (1361) بود که موفق شدم تا جريدهء ديواری را دوباره به راه بيندازم. من ويراستار جريده بودم و دوستان خوبم غلام علی و احمد شهير امانی در زمينهء خوشنويسی متون و عناوين مطالب با من همکاری شايسته و ارزنده يی کردند. استاد رهنمای ما نازنين مردی بود به نام غلام حسين خان. (ايشان تا هنوز در ليسه استقلال تدريس می کند.) به خاطر دارم که روزهای نخستين انتشار جريده، بچه ها برای خواندن آن صف می کشيدند. باری، مدير ليسه استقلال ـ آقای عزيز احمد رهمند که از قراری بعد ها از بلغاريا دکتورای تاريخ گرفت و اکنون رئيس بخش تاريخ دانشکده ادبيات در دانشگاه کابل است ـ مرا به دفتر خود خواست و به مناسبت انتشار جريده به تشويقم پرداخت. جالب اين که آقای رهمند از من خواست تا متن يک «تقديرنامه» را عنوانی خودم و همکارانم مسوده کنم و شهير امانی آنرا خوشنويسی کند و سپس شخص مدير مکتب در پای آم امضاء کند و مُهر زند و به ما بدهد! من دو سه هفته بعد تر، در وسط «امتحانات چهارونيم ماهه» از افغانستان خارج شدم و راهی دياران غربت گشتم. البته شنيدم که از «تقديرنامهء» کذايی نيز خبری نشد.

در ليسه استقلال معلم ديگری داشتيم به نام بيژن سلجوقی که ادبيات درس می داد و به کار های من در اين زمينه توجه جدی نشان می داد. همو بود که قصه نويسی و طلا در مس (از رضا براهنی)، ادبيات و ضد ادبيات (از داکترميترا) و ادبيات چيست؟ (اثر سارتر، به ترجمهء رحيمی و نجفی) را برايم می داد تا بخوانم. همين کتاب ها بودند که دريچه های تازه يی را به رويم گشودند و مرا بدان داشتند تا در گسترهء ادبيات شناسی بيشتر کار ورزم. البته متون کهن ادبيات فارسی را نيز مرور می کردم. در صنف يازدهم بودم که استادان من ـ آقای ياسين طهير که گويندهء راديو افغانستان بود ـ وسيله شد تا من با آقايان باباکوهی و سرور انوری در ادارهء هنر و ادبيات راديو آشنا شوم. در نتيجه، من چندين پژوهشواره در زمينه معرفی متن های معتبر ادبيات کلاسيک فارسی دری برای برنامهء راديويی «کاروان ابريشم» نگاشتم و پول حق الزحمه را بيشتر صرف خريد کتاب می کردم.

در زمستان سال 1360 انجمن نويسندگان کانونی برای نويسندگان و شاعران جوان در ليسهء استقلال ايجاد کرده بود و من نيز در آن اسم نويسی کردم. در همان کانون بود که از امحضر اساتيد گرانمايه يی چون استاد واصف باختری و پويا فاريابی استفادهء فراوان بردم. پس از پايان دورهء کانون، من نبشته و سروده هايم را خدمت استاد واصف باختری به رياست تأليف و ترجمهء وزارت معارف می بردم و استاد به دقت همه را می خواند و اين شاگرد حقيرش را می نواخت. در آغاز سال 1361، به ساطت استاد پويا فاريابی، سرودهء از من از مجلهء هنر منتشر شد. اين نخستين ـ و آخرين ـ پرداختهء نيمايی من بود که در داخل افغانستان اقبال چاپ يافت. در همين روزگار دو مقالت از اين قلم به صورت «زيرزمينی» نزد دوستان تکثير شده بود. يکی نقدی بود بر شعر های استاد واصف باختری؛ و ديگری به تحليل شعر امروز افغانستان می پرداخت. البته هيچکدام منتشر نشده است. من نيز که در تابستان 1361 رخت سفر بر بسته و مثل خيلی عظيم از هم نسلان هم ميهنم آواره شدم، هيچ يک از دو نبشتهء برگفته را اکنون در اختيار ندارم.

سالهای نخستين غربت را بيشتر به آموزش زبان انگليسی و تحصيلات دورهء ليسانس گذراندم و وقت کمی به نوشتن و پژوهش ادبی در اختيار داشتم. هرچند رشتهء تحصيلی خود را علوم سياسی و اجتماعی گزيده بودم، ولی همزمان در صنف های ادبيات نيز نام نويسی می کردم. چون زود دريافتم ک علاقهء اصلی ام ادبيات است، در دورهء فوق ليسانس و دکتورا رشته ام را تغيير دادم و ادبيات مقايسی خواندم و مدرک بدست آوردم. برای مدت کوتاهی نبشته هايی از من در مطبوعات برون مرزی به چاپ رسيد، در نشريه هايی چون خراسان و سپس نامهء خراسان، در آن روزگار سياست بر همه چيز سايه گسترده بود، و من نيز چند تبصرهء سياسی نوشتم و همچنان، در چند شمارهء متوالی مجلهء خراسان گزارش آنچه روزنامه های خارجی در بارهء افغانستان چاپ می کردند، فراهم می آوردم. در نامهء خراسان، دو مقاله از من در تحليل ساختاری مثنوی معنوی و غزليات شمس منتشر شد. در سال 1995 تصميم به انتشار «نقد و آرمان» گرفتم که تا اکنون توانسته ام 15 شماره از آن را ويرايش و چاپ کنم.

 

دومين پرسش: پس از نوشتهء پژوهشی در دفاع از "تاريخ فرهنگ"، کمتر اثری از شما خوانده ايم، علتش چه می باشد؟ گرفتاری های دانشگاهی يا مسووليت «نقد و آرمان» يا ديگر مشغوليت ها؟

 

پاسخ سوال دوم:

من تا حدودی با شما موافقم که در سالهای پسين کمتر اثر پژوهشی از اين قلم منتشر شده است، ولی بايد تذکر دهم که بيشترينه فعاليت پژوهشی من به زبان انگليسی بوده است و کمتر فرصت داشته ام تا مقالتی به فارسی دری بنگارم. با اين وصف، می پندارم که چند مقاله يی که از من در نقد و آرمان آمده است، از جمله کار های پژوهشی شمرده توانند شد؛ مثلاً مقالت «شرق انگاری و آسيا انگاری» در بارهء کتاب استبداد شرقی اثر ويتفوگل (شمارهء 4 و 5) و مقالت «از بام سرخ شقايق» که درامدی است بر خوانش شعر واصف باختر (شمارهء 7 و 8). ويرايش و انتشار مجله يی چون نقد و آرمان، آن هم بدون ياری و همکاری، بيشتر وقت مرا می گيرد. من اين مجله را در سال 1995، يک تنه و تنها بنياد نهادم و تا کنون نيز به تنهايی بدان مشغولم. البته دوستان و فرهنگيان ديگر نيز مرا ياری رسانيده اند، ولی در مجموع نقد و آرمان کاری انفرادی بوده است. در کنار آن تدريس تمام وقت در دانشگاه و برآوردن انتظاراتی که از استادان دانشگاه در امريکا می رود، فرصت نشستن و پژوهيدن ونبشتن مقالتی به فارسی دری را غالباً از من سلب می کند.

 

سومين پرسش: می شود از کاستی ها و کمبودی های کار تان در نقد و آرمان بگوئيد؟

 

پاسخ سوال سوم:

من در زمينه های پرداخته های خودم خيلی حساس و تا حدی بيرحمانه سختگير هستم. من هيچگاه از نقد و آرمان، که بايسته است، راضی نبوده ام. به نظرم کمی ها و کاستی هايی در مجله سراغ ميشود که با کار بيشتر و دقيقتر می تواند درست شود. اگر مجبور شوم تا دوباره به انتشار نقد و آرمان دست يازم، ترجيح خواهم داد تا يک سلسله مضامينی که اکنون در مجله منتشر شده اند، اصلاً چاپ نکنم. برای بهکرد مجله لازم می نمايد که آثاری که به شکل دقيق و علمی به جامعه شناسی، مردم شناسی و تاريخ اجتماعی افغانستان می پردازند، در نقد و آرمان منتشر شوند. جای بررسی دقيق، نقد، و معرفی کتاب های تازه يی که در بارهء افغانستان چاپ می شوند، متأسفانه خالی است. همچنان، لازم است تا بخش انگليسی مجله وسيعتر شود و طيف بزرگتری را در بر گيرد. ترجمه شعر و داستان امروز افغانستان به انگليسی ضرورت بزرگی است. نقد و آرمان، با وصف آنکه نمونه های نيکويی از شعر و داسان امروز را در خود گنجانيده است، تا هنوز به گونه يی فراخور از عهدهء اين امر نتوانسته است برآيد.

در «آغاز سخن» شمارهء اول نقد و آرمان نگاشته بودم که "چندينگی و چندآوايی مقال تاريخی حاکم بر فضای روشنفکری ميهن مان ضرورت باز کردن وسيع روزنه های فکری را ايجاب می کند. و در اين راستا پديدآيی و گسترش نامه يی را لازم دارد که بتواند زمينه ساز تقاطی بينش ها و نگرش های متفاوت و ناهمگون باشد. نقد و آرمان بر آن است تا چنين زمينه يی را برای پژوهندگان و دست اندرکاران فرهنگ و جامعه شناسی افغانستان فراهم آورد. و اما، مأمولی يک چنين راه به جايی نخواهد برد مگر اينکه نگرش انتقادی تأملگرا که همزمان به آرمان رهايی نيز پايبند باشد ـ  و هم خود نقاد باشد و هم مورد و موضوع نقد ـ مايه گذارده شود، گسترش يابد و نيرومندی پذيرد. اين آرمان، يعنی وسعت و غنا و توانمندی بينش در سطح کنکاش روشنگرانه در ميان قلمزنان و فرهنگيان هموطن، انگيزهء اصلی انتشار نقد و آرمان می باشد." باری، نگاهی به کارنامهء نقد و آرمان در 15 شماره يی که تا کنون چاپ شده است، نشان می دهد که ما توانسته ايم فقط به پاره يی از آنچه به عنوان آرمان مان اشاره رفته است، دست يابيم. تا هنوز راه درازی پيش رو داريم که بايد نورديده شود. آنچه گفته آمدم، اما، بازتاب فضای آلوده و گاه کشدنده يی است که بر محيط روشنفکری ما افغانان مسلط شده است و عرصهء کار را تنگ کرده است. ما تا هنوز اسير پيش پرداخته ها و پيش فرض هايی هستيم که بايد خيلی پيشتر از امروز آنها را از پرويزن نقد می گذرانديم. تا آنگاه که چنين عملکردی را آگاهانه تجربه نکرده ايم، نقد و آرمان نخواهد توانست تا به آرمانی که دارد نزديک شود.

 

چهارمين پرسش: در تداوم کار تان چه کسانی برای پيشبرد نقد و آرمان همکاری و همنوايی داشته اند؟

 

پاسخ سوال چهارم:

اين که پيشتر ادعا ورزيدم که در کار ويرايش و چاپ نقد و آرمان تنها دستم نبايد چنين تعبير شود که همياران و همکاران ديگری ندارم يا نداشته ام. در سالهای نخست انتشار مجله، زنده ياد داکتر علی رضوی همواره در به شدن نقد و آرمان نظر می دادند و از هيچ مشورتی دريغ نمی ورزيدند. ايشان به ويزه در معرفی نشريه به اساتيد و بزرگان سخت موثر بودند. از موقعی که جناب استاد واصف باختری به امريکا آمده اند، در ويرايش نقد و آرمان با من صميمانه ياری ورزيده اند. به صراحت بايد تأکيد نمايم که در ويرايش شماره های 14 و 15 استاد واصف باختری همان قدر ـ اگر نه بيشتر ـ سهم گرفته اند که شخص خودم. البته دوستان ديگری نيز، به گونه های مختلف، در زمينه ماشين نويسی و تکثير و توزيع نقد و آرمان کم و بيش همکاری کرده اند. در اينجا تذکر چند اسم را لازم می بينم، البته اگر اسمای ديگری از قلم افتاده است، پوزش می خواهم: تراب صورتگر، حامد رضوی، اکرم آذرخش، نصير مهرين، برادرم تيمور احمدی، خواهرم فريبا احمدی،و ( در سه سال اخير) همسرم گيتا. موقعی که تازه به نشر نقد و آرمان آغازيدم، دانشجوی دانشگاه کاليفورنيا در لاس انجلس بودم. مرکز پژوهش های خاور ميانه و ديپارتمنت ادبيات تطبيقی آن دانشگاه تمويل پاره يی از مخارج انتشار مجله را عهده دار شده بودند که بايد اينجا از آن يادکردی نمايم.

 

پنجمين پرسش: گاهی اتفاق افتاده که نقد و آرمان را با گاهنامه هايی همچون «دُر دری» و «افرند» مقايسه کنيد؟

 

پاسخ سوال پنجم:

من اصلاً نقد و آرمان را با هيچ نشريهء ديگری مقايسه نکرده ام و نخواهم کرد. افرند (و پيشتر از آن سپيده) و دُر دری (که اکنون خط سوم شده است) نشريه های واقعاً پيشتاز و برازنده يی بودند و هستند. آقايان مظفری و بهمن را می توان از پرکار ترين دست اندرکاران عرصهء مطبوعات امروز افغانستان ناميد. آنچه کار اين دوستان را به ويژه ممتاز می سازد، افزون بر محتوای پرداخته های شان، ذوق بسيار نيکوی آنان در انتخاب مطالب و طرح و چاپ مجله های شان است. اما، از رهگذر های بسياری، نشريه هايی که بر شمردم با نقد و آرمان تفاوت دارند: نقد و آرمان گروه مشاوران و همکاران  که در ويراستاری مجله مرا ياری رسانند، نداشته است. نقد و آرمان هرچند نشريه يی کاملاً دانشگاهی و تخصصی نبوده است، ولی همواره کوشيده است نشريه يی پژوهشی و تحقيقی باشد.  اما تا کنون عکس و تصوير در مجله نداشته ايم و به ندرت قيدی برای تعداد صفحات نبشته های رسيده گذاشته ايم. ما جز موارد خيلی استثنايی بيشتر از يک داستان کوتاه در هر شماره از نقد و آرمان نداشته ايم و در زمينهء شعر نيز کوشيده ايم به جای انتشار يکی دو سروده از چند شاعر، به کارکرد شاعرانهء يک سخنور بسنده کنيم. با نشر چندين سروده از يک شاعر مشخص خواسته ايم که تصويری کاملتر از کار و کوشش آن شاعر را به دست داده باشيم. البته مؤکداً بايد گفت که من شخصا افرند و خط سوم را بسيار می پسندم و مسوولان آنها را ارج می نهم و پاس می دارم.

 

ششمين پرسش: پر غلط بودن نشريه ها نشانی از افغانی بودن نشريه ها شمرده می شود. چه پيشنهاد مشخص برای رفع اين نابسامانی داريد؟

 

پاسخ سوال ششم:

به گمان من پر غلط بودن نشريه يی را نتوان نشان افغانی بودن آن نشريه پنداشت، بل بايد نتيجهء کم دقتی گردانندگان آن تلقی کرد. نکتهء ساده يی که بايد به آن اشاره ورزيم اين است که هيچ نشريه يی (حتی معتبرترين ها) از اشتباه طباعی مبراء نيست. منتها پاره يی از نشريه ها چنان مشحون از غلط چاپی است که آنرا جز اينکه محصول عدم دقت و پيگيری ويراستار يا ويراستاران آن پنداريم، دليل  ديگری در زمينه نمی توان يافت. از مطبوعات داخل کشور که بگذريم (چون که تا همين چند سال پسين، اشتباه چاپی در آثار مطبوع در کابل يک امر پذيرفته شده بود)، در خارج از کشور نيز اين امر جريان دارد. در بارهء اينکه چگونه ميتوان ميزان اشتباهات را به حد اقل رسانيد، من يک پيشنهاد کوچک دارم: هيچگاه نبايد در چاپ نشريه يی عجولانه عمل کرد و بدون خوانش چند باره (به واسطهء چند شخص مختلف) نشريه يی (يا کتابی) را به چاپخانه فرستاد.

نکتهء مهم ديگری را که می خواهم بدان انگشت بگذارم اين است که در مطبوعات افغانستان (چه در داخل کشور و چه در غربت)، رسم شده است که معانی مفاهيم مختلف را به کدام زبان اروپايی (به ويژه انگليسی) نيز بنگارند. من اصولاً با آوردن معادل های لغات و اصطلاحات از زبان های ديگر به فارسی دری مخالف نيستم، ولی اين امر ايجاب می کند که نيسنده املای درست کلمات را به انگليسی بداند، ورنه معادل تراشی های ناجور و وصله کردن های بی مورد کلمات انگليسی (آن هم به املای غلط) نه فقط به ارزش نبشته يی نمی افزايد، بل به ذوق خوانندهء آگاه نيز می زند و ارزش مطالب و مضامين ديگر را نيز، به گونه يی غيرمستقيمف کاهش می دهد.

من هرگز ادعا نمی توانم کرد که نقد و آرمان غلط و اشتباه ندارد. من، چنانکه قبلاً تذکر دادم، در امر ويراستاری مجله تنها بوده ام و هرچند کوشيده ام تا از اشتباه و تکرار اشتباه جلو گيرم، ولی نتوانسته ام هميشه مؤفق باشم. خوشبختانه، سهولت هايی که ماشين نويسی مطالب در کامپيوتر ايجاد کرده است، امکان اصلاح و تصحيح را نيز فراهم آورده است. در اينجا به صراحت می توانم ادعا کنم که نقد و آرمان از کم غلط ترين نشريه های افغانی است که در داخل و خارج از کشور منتشر شده اند. به خاطر می آورم که يکی از استاتيدی که در افغانستان دو سه مجله کتاب از او نشر شده است، با خواندن يکی از شماره های آغازين نقد و آرمان به من ليست اشتباهات املايی را که در آن شمارهء مجله راه يافته بود، در نامه يی باز شمرد. من، مقابلتاً، خاطرنشان ساختم که تمام اشتباهاتی که در يک شماره از نقد و آرمان موجود است، به گمان قوی، از تعداد اشتباهاتی که در هر صفحه از هر کدام از آثار استاد مذکور که در کابل به زيور طبع آراسته شده بوده، کمتر است!

پيشنهاد مشخصی که من در زمينهء رفع اشتباهات طباعتی می توانم بکنم اين خواهد بود که دست اندرکاران مطبوعات نبايد عجولانه و ناصبورانه در انتشار نشريه های شان عمل کنند. من ترجيج می دهم که نشريه يی ديرتر به دست علاقمندان خود قرار گيرد و کم غلط باشد، تا اينکه با عجله از چاپ برآيد  پر از اشتباه باشد. وضع نقد و آرمان از اين رهگذر تا حدی بهتر است، زيرا ما ضرب العجلی در نشر مجله نداريم، ولی نشريه های ادواری به خصوص بايد متوجه اين امر باشند.

 

هفتمين پرسش: مطبوعات دههء پسين را چگونه می بينيد؟

 

پاسخ سوال هفتم:

من به هيچ وجه خود را قادر نمی بينم که در بارهء مطبوعات دههء پسين افغانی نظری قاطع ارائه دارم. از يکسو، چنان که همه ميدانيم، نشريه هايی در داخل کشور منتشر شده اند و هنوز هم می شوند که متأسفانه به ندرت در دسترس ما در بيرون از مرز های کشور (به خصوص در اروپا و امريکا) قرار می گيرند؛ و از سوی ديگر، مطبوعات برونمرزی نيز هماهنگی و انسجامی ندارد که بتوان هرآنچه منتشر می شود به خوانش گرفته شود. ما شاهد انتشار رنگين نامه هايی بسيار بوده ايم که جز يکی دو شماره بيتشر دوام نياورده اند. در بيشتر مجله هايی که در سرزمين های بيگانه چاپ می شوند، رنگ و بوی يک نوع نوستالژی آشکار و کهنه گرايی محسوس است. الگوی کار بيشتر ناشران هموطن در خارج، همان نشريه های داخل کشور در سالهای پيش از آشوب دو دههء پسين می باشند. از خلاقيت و آفرينندگی کمتر خبری است. مثل اينکه ما هنوز در هوا و فضای بيست سال پيش در داخل کشور نفس می کشيم و آنچه در افغانستان، در سال های گذشته، علاقهء مان را بر می انگيخت، اکنون در محيط غربت نيز ما را به خود خواهد کشاند. ما هنوز نتوانسته ايم تجارب غربت و آوارگی و مهاجرت را چنانچه شايد درک کنيم و در نشريه های خود بازتابيم.

باری، اگر مجله های مردم پسندتر مان اسير نوستالژی مانده اند، نشريه های جدی تر مان با هزار گونه دشواری های ديگر دست به گريبانند. مثلاً، گاهی من جداً در پی توقف نقد و آرمان بوده ام. مشکلات مالی را که اصلاً به يکسو بنهيم، بايد از مشکلات ديگری ياد ورزم. من که در دانشگاه تمام وقت به تدريس مشغولم، مجبورم به کار پژوهش و نوشتن مقالات تخصصی در رشته ام بپردازم. در محيط اکادميک امريکا، «يا چاپ کن يا کنار برو!» يک اصل پذيرفته شده است. اگر من هر سال، سه ماه تمام روی نقد و آرمان وقت بگذارم،  و نه ماه ديگر را نيز به تدريس بگذرانم، چگونه وقت لازم را برای تحقيق و پژوهش و نوشتن بيابم؟ من مطمئنم که دشواری هايی از اين دست موجب ملتوی شدن نشريهء بسيار نکوی «مردم نامهء باختر» (در توارنتو، کانادا) نيز شده است، ورنه د اکتر لطيف طبيبی و داکتر داوود صبا از هر رهگذر قادر به نشر آن نامهء وزين بودند و چند شماره يی که بيرون دادند دال بر اين ادعا تواند بود.

 

هشتمين پرسش: شما که استاد دانشگاه های امريکا هستيد و با معيار های جهانی نه تنها آشنا بلکه همواره سرو کار داريد، چگونه می توان به يک نشريهء مطابق به معيار های جهانی دست يافت؟

 

پاسخ سوال هشتم:

اينکه چگونه می توان به يک نشريهء مطابق به معيار های جهانی دست يافت، پرسشی ساده نيست. اين سوال خود پرسش برانگيز تواند بود: چه موازينی در معيارگذاری ها در نظر گرفته می شوند؟ چه کس يا کسانی در ساختن و پرداختن معيار های جهانی نقش کليدی دارند؟ من مخالف پايبندی به معيار های پذيرفته شدهء اکاديميک نيستم، ولی می پندارم که لازم نخواهد بود که نشريه های خودی بايد حتماً خود را با اين گونه معيار های عيار سازند، و اگر جز اين است، ارزشمندی بايسته نخواهند داشت. من، اما، سخت بدين نکته پافشاری می کنم که ما در هر حال بايد يک سلسله موازين و معاييری داشته باشيم که همواره راهنمای کار ما باشند. اين موازين و معايير می توانند کاملاً خودی باشند. آنچه خيلی اهميت دارد اين خواهد بود که بايد پيوسته و به صورت نظاممند به کار بسته شوند و راهنمای کار ويراستاران، نويسندگان و ناشران ما باشند.

 

*****

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول