© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

عبدالله کيانوش

 

 

 

در خانهء شاعر

 

 

 

 

آپارتمان شماره 10 بلاک 23 الف مکروریان است...آمده ام خانه سمیع حامد برای مصاحبه برای نشریه خود – دریچه ــ جالب این است که نشریه ما البته پیش شماره آن قرار است چاپ شود و به همین سبب به گفته داکتر حامد هنوز فقط یک نام است نه نامه و باز هم به گفته او در افغانستان نامها بیشتر از نامه ها هستند. چندین دوست کار دارند خالد نویسا آمده است برای مصاحبه در باره غزل معاصر و از سمیح حامد میخواهد بروند اتاق خلوت و گفتگو را تمام کنند. خوشبختی من دو چند میشود که خالد نویسا را میبینم.او از داستان نویسان طراز اول مااست.خوبی خانه داکتر حامد و ویژه گی منحصر به فرد آن همیشه این بوده که آدم میتوانسته در آنجابا شخصیت های مختلف از رشته های مختلف آشنا شود...فرهاد دریا را همانجا میابی.امیر صبوری را میبینی. با استادرهنورد  زریاب معرفی میشوی..محسن مخملباف را ملاقات میکنی ..معروفترین نقاشان را میبینی و سرانجام با تکوانده کاران ماهر روبرو میشوی...شاید این به  چند بعدی بودن شخصیت هنری و فرهنگی حامد ارتباط دارد اما چه بهتر سوالم را راسا از همین جا آغاز نمایم و خوب است که مصاحبه را شروع کنم ورنه نوبتم را پیشتر نویسا گرفت و حالا گزارشگر اقتدار ملی منتظر فرصت است ..از داکتر حامد میپرسم آیا این پراگنده گی در کار ها به آثار شما ضربه نمیزند..شعر میگویید. کارتونیست و طراح استید..آهنگ میسازید...طنز و از همه خطرناکتر تکوانده میکنید...حامد میخندد و میگوید: آری زیاد احتمال دارد که این پراگنده گی به گنده گی بیانجامد...انگلیس ها در باره همگنان من یک گفتنک جالب دارند میگویند این شخص //جک// تمام رشته هاست اما استاد هیچ...من نیز استاد هیچ استم اما فکر میکنم این مشکل ناشی از کار من در چند رشته نیست ...مشکل در پراگنده بودن خود من است ...نبود یک دسپلین برای کار و این یک مشکل بنیادی در بین هنرمندان و نویسنده گان ماست...بی برنامه گی...من بیشتر کار صاعقه یی میکنم و این واقعا درست نیست و همیشه رنجم میدهد...حالا خود تان فکر کنید مخاطب های مرا چه رنجی خواهد داد...برای شان صبر جمیل میخواهم!

 

مخاطب های شما کی ها هستند؟

من دو گونه مخاطب دارم   در کارهای  هیجان دارم  به گونه نمونه در شعر-شعار ها در بیشتر کارتونها و طنز ها و از این قبیل و قبیله مخاطب من آیینه های شهروندی من هستند اما در شعرهایم مخاطب خودم هستم برای خود میگویم و میمویم...

 

یکی از انتقاد های روی نقد ها و نوشتار های شما این است که شما زیاد از اصطلاحات استفاده میکنید و این برای خواننده مشکل ایجاد میکند باید یک دیکشنری نزد او باشد تا حرف شما را بداند آیا این درست است؟

 

نخست باید مخاطب های  آن نوشتار ها مشخص شوند...مخاطب آن نوشتار هاخود نویسنده گان و خواننده گان جدی ادبیات

هستند.این که نویسنده یی نرفته  دود چراغ نخورده و با آن زبانزد ها نا آشنا است مشکل من نیست .من در آن نوشتار ها با فرهیخته گان روبرویم..با کسانی که ده ها کتاب در زمینه نظریه های ادبی و نقد خوانده اند...و نیازی نمیبنم که برای آنها توضیح واضحات دهم اما در کنار آن در نوشته هایی که برای آموزش بوده  بیانی تشریحی داشته ام و به ویژه در کارگاه های

آموزشی  با زبانی آموزگاری حرف میزنم...من سال گذشته یک سال  تهیه کننده برنامه خانه آیینه در شبکه طنین بودم و ده

ها برنامه زیر نام صنف ادبیات ساختم که با همان زبان آموزگاری بود...البته یک پرش دیگر که شاید آماج شما هم بود این است

 

که چرا از زبانزد ها یا اصطلاحات فرنگی کار میگیرم ...میپندارم مسله بسیار روشن است ...این زبانزد ها یا اصلا در گستره نقد ما نبوده و یا همآرش دقیقی ندارندو اگر دارند هنوز معمول نیست و من آن آیینه را در کنار آن میگذارم...

 

چرا خود تان زیاد نقد نمی نویسید البته در مصاحبه ها و سخنرانی ها ی تان با صراحت حرف میزنید اما نمی نویسید؟

به یک دلیل ساده نمیتوانم...نثر من با نقد آموخته نیست و تلقی من از نقد با دیگران  فرق دارد...آنچه این جا و آنجا زیر نام نقد چاپ میشود از دیدگاه آموزشی برای نوخامه گان ارزشمند است اما نقدادبی نیست...

از نظر شما مشکل اساسی ادبیات ما در کجاست؟

 

در دو زمینه...ما با مشکل //کشف// و// ساختار// مواجهیم.همان مشکل کهن //یافت// و //بافت//...نویسنده گان ما یا در یافتن

تنبل هستند و یا در بافتن کاهل...این مشکل فقط مشکل ادبیات ما نیست در نقاشی...در موسیقی و دیگر زمینه ها نیزهمین بیماری  واگیر است...مثلا هنگامی که نقاش ما بخواهد در باره جنگ یک اثر بسازد بدون جمجمه نیست و اگر بخواهد در باره

صلح کار کند بدون کبوتر سپید... انگار برای اکثریت هنرمندان ما صلح فقط سفید و جنگ فقط سیاه است...در این زمینه کور رنگی داریم...

 

فکر نمیکنید مردم این را میخواهند و این خواستن در شکل دهی آثار مهم است؟

 

همین مردم نمیخواهند هم بیشتر یک بهانه است ...کجا کار تازه بیرون آمد که مردم نخواستند...ما اگر مردم را بشناسیم میتوانیم با کار های عالی با آنها پیوند یابیم...آنها ذهن حساسی دارند...چندی پیش یک آوازخوان شکایت داشت که مردم قدر هنر اصیل را نمیدانند و مثلا در عروسی ها آهنگ های مست مست و جلف فرمایش میدهند .گفتم از نظر من شما باید فراروایت خود را دگرگون کنید...اول این که وقتی میروی عروسی منتظر نباشی  که بیشتر مردم آهنگ آرام بشنوند دوم این که فکر نکنی آهنگ آرام بهتر از آهنگ مست است ...آهنگ بد آرام و مست ندارد و آهنگ خوب مست و آرام ...سوم این که گناه را به گردن مردم بیچاره نینداز برو و مثل مرد روزگار امیر صبوری یک آهنگ آری فقط یک آهنگ بساز و بعد ببین مردم چگونه تشنه تشنه ترا میشنوند...چرا سی دی تازه صبوری با اقبال و استقبال بی سابقه مردم روبرو شد... البته مشکل یافتن و بافتن مبحثی است  بسیار ژرفتر از آنچه گفته آمد...

 

میخواهم کمی در باره  شعر های تان حرف بزنیم...مثلا یک شعر دارید که در مجموعه بیست و چهار ساعت زنگدار آمده و چنین است:

شبدر

شبنم

شبیخون

شب... در... خون

یا مثلا یک شعر دیگر دارید که چنین است:

گنجشک

 از پشت پشت نغمه خود میپرد

خواننده چگونه با این شعرها ارتباط بر قرار کند...

 

/خواننده ادبیات کاشف است...شکاری است...تنبل نیست و شبکه تداعی ها را ردیابی میکند البته این خواننده ازاولا از توانش ادبی برخوردار است وثانیا ذهنی جستجوگر و جسور دارد...من به همین باورم...خوانش من از شعر نخست در این دایره هامیچرخد : شبدر پیوند با شبدر دارد و قرینه شبیخون سبب میشود که ما این شبنم و شبدر را نمادین ببینیم...شبدر  و شبنم میتوانند عاشقان هم باشند...شبدر میتواند مادر شبنم باشد ...یا میتواند سرزمین شبنم باشد...هنگامی که این شبنم و شبدر با هم هستند شبیخون رخ میدهد...هر گونه شبیخونی میتواند باشد...و سر انجام چه میماند:شب...در...خون. در اینجا ما در «شب...در...خون» شبدر را هم از لحاظ آوایی داریم و هم از دیدگاه بصری اما شبنم را نداریم و به جای آن خون را داریم.آیا این «شب...در...» شبنم پاره شده نیست آیا این خون همان شبنم نیست؟ فقط خدا میداند و« متن»...اما یک خوانش من چنین است...در شعر دوم یک لحظه هایکویی ثبت شده است...پرنده یی در حال پرواز آواز میخواند...مثل این است که آواز خود را دنبال میکند...من چنین لحظه ها را زیاد ثبت کرده ام مثلا:

توبه!

جاروبی

         بر خاکروبه

 

شما از غزلسرایان نامور کشور ما هستید...در باره غزل معاصر چه نظر دارید؟

 

غزل یک بخش قابل ملاحظه  شعر معاصر ما را میسازد.باید بگویم که وقتی ما غزل میگوییم دو آماج میتوانیم داشت:غزل چونان یک قالب و غزل چونان یک محتوا...در هر دو زمینه شاعران ما تجربه های موفقی دارند...در آغاز ها بیشتر غزل تصویری معمول بود اما حالا غزل تعبیری وحرفی و غزل نو نیز معمول است و من تلفیقی از همه را دوستتر دارم اما در زیر دلم زمزمه یی بلورین جاریست که تا عاشق نباشی اصلا بهتر است غزل نگویی...اما باز میگویم بدون عشق چه میتوان گفت...

 

 

میخواهم از داکتر حامد در باره عشق بپرسم که یک گروب از دوستان هنرپیشه می آیند و پدر تیاتر افغانستان استاد بیسد با آنها است...آذریون برادر داکتر حامد چای می آورد اما پیاله ها برای همه نمیرسند...داکتر سمیع حامد میگوید ما در این خانه «بی آب» «بی پرده» و «کم ظرف» هستیم...همه میخندند و در میان همین خنده هاست که هنرمند خوب حفیظ وصال داخل میشود و میگوید:باز چه گپ است...آهنگ تازه وصال این روز ها سر زبان هاست...شعرش از داکتر سمیع حامد است و چه بهتر که با همان شعر این مصاحبه پایان یابد:

 

گر جهنم ساختم فردوس هم میسازمت

ای وطن میسازمت آخر خودم میسازمت

این قدر هایی که میگویند تنبل نیستم

با تفنگت گر شکستم با قلم میسازمت

هر که آمد بر سرت بم ریخت اما غم مخور

من از آهنپاره های سرخ بم میسازمت

غم مخور ای خانه ویران ولی زیبای من

با نفسهای امیدم دمبدم میسازمت

تا تو زیباتر شوی گل میشوم گل میشوم

باورم کن یک رقم نی یک رقم میسازمت ؟

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول