" نفس جوان "
دستی برخ کشیدم
دیدم که دست روزگار
گل گونه، گونه های مرا ،
به یغما ربوده بود !
آن رنگ شاد را
در زیر چرخ بیرحم ایام
شکسته بود !
برموی من ،
گرد پیری نشسته بود:
ناگه در آئینه شبهی پدید شد،
گفتم بخود :
که کیست ؟
درآئینه آن جوان ؟!
" دل کندن "
مثل تو دلبر ، درین دوران نبود
جان به یاری دادم و جانان نبود
در سفر، گفتم: فراموشت کنم
آه ! که دل کندن زتو آسان نبود!
" دل شکسته "
بیتو، به بزم! ساغر و مینا شکسته است
رنگ می و پیاله و صحبا ، شکسته است
درخلوت تو شادشوند، دل شکسته گان
یکشب بیا، که این دل تنها ، شکسته است
" سرزمین رنگ ها"
سرزمینم! گل زمین رنگ هاست
مهد عشق و منبع آهنگ هاست
لیک، عمری گشته این خاک دژم
بسته ی ظلم و اسیر جنگ هاست
" عیدقربان"
امروز، روزدگر، دیروز را نماند
فرداست، عیدقربان، نوروز را نماند
شب می شود، و فردا، قربان اوشوم من
فرداست روز محشر، امروز را نماند
" اشنای عشق "
آن دل که به عشق مبتلای تو شود
بادرد فراق آشنای تو شود
راضیست اگرچه خون شود در ره ی تو
شاد است اگرچه زیر پای تو شود
" خانه ی خدا"
این گنبد که می نگری خانه ی خداست
دستی بهم بنه که اجابت گه ای دعاست
از شهر سار درد بیا کین حریم دوست
داروست برکسی که بصد درد مبتلاست
" ریشهء بیداد"
روزی بیا به ریشه ی بیداد می زنیم
تیری بسوی خانه ی صیاد می زنیم
ازنقطه ی سکون رویم جانب قیام
از پرده ی سکوت به فریاد میزنیم
" درد دل "
شب که تنها گشتم از غوغای روز
دیده را گفتم : که ای آتش فروز
این دل بیچاره را آزرده ای
گه بداغ و گه به هجر و گه به سوز
"خامهء عشق"
از عشق دود به گرد عالم گردون
آن مرد نوشت نام یارب باخون
اول سبقش نوشته از درد به دار
جزخون نشود زخامه عشق بیرون
" نرخ روز"
سوداست به سود از زیان بایدخورد
از آبله نیست از زبان باید خورد
ازخوان زمانه هرکه افزون خواهد
حقا که به نرخ روز نان باید خورد
" پروانه ماه"
امشب مه و باده درکنار افتادست
پروانهء ماه بیقرار افتادست
ازبسکه به دیده باده گل میریزد
آئینهء آب شعله بار افتادست
" آزادی"
من فارغ و بی خیال چون وچندم
چون گل به نسیم جلوه گر می خندم
بابال نسیم بسته ام تار نفس
چون چلچله ها بار سفر می بندم