© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستگير نايل

 

د ستگیر نا یل

 

 

 

نهالی تازه، در باغستان شعر تاجیک

 

 

 

 

 

 

روز بیست ویکم ماه اکتوبر سال 1997 میلادی در دفتر انجمن شاعران و نویسنده گان ولایت لینن اباد، در حالیکه هیات رهبری این انجمن تشکیل جلسه داده بودند، در کار اجندای ان ، سه تن از شاعران و ژور نالیستان این ولایت؛ افتخار عضویت انجمن نویسنده گان و شاعران تاجکستان را بدست آورد ند.

 ییس انجمن، محقق و ادبیا ت شناس جناب ا ته خان سیف الله یوف، این سه نفر را به اشترا ک کننده گان مجلس معرفی کرده کارکرد های ادبی وفرهنگی هر یک را بر شمرد و تلاشهای آنها را ستایش نمود. استاد اعظم صدقی، درامه نویس وادبیات شناس و مدیر مجله «خجند» نیز ضمن متوجه نمودن تعهد ومسوولیت های ادبی و فرهنگی آیندهء ا ین سه تن را د ر شرایط موجوده جمهوری تاجکستان، عضویت انها را در دایره  ادبی وفرهنگی، تبریک گفت.

از جمله ء این سه تن یکی شهنازه نظیرووا بود. من به سببی بشمولیت شهنازه مکث میکنم و می خواهم در بارهء او چیزی بنویسم که شهنازه، شاعره بسیار جوان است و هم اکنون(1997 ) هژده سال عمر دارد.

برای او ا فتخار عضویت ا نجمن نویسنده گان در چنین سن و سالی، یک قدم نهایت بزرگ و با اهمیت است.

در همین سال ، گزیده ای از اشعار شهنازه از طرف انجمن نویسنده گان ولایت اقبا ل چاپ یافت که «میلاد ارزو» نام دارد. شهنازه، عموما شاعرهء نوپردازاست و به سرایش شعر امروز ، بیشتر از هرنوع قالب دیگر شعر دلبستگی دارد و بیش از همه، متاثر از سروده های فروغ فرخزاد است که سایه وار تما م اندیشه و طرز دید و هنر شاعری او را دنبال میکند.

در شعر های شهنازه، نوعی سورریالیزم، نوعی عرفان و درونگرایی انسا ن دیده میشود؛ و نوعی آزاده گی ؛ نوعی پرواز بسوی بیکرانگی و اوج. او، در ضمیر ناخوداگاه خود، در درون خود؛ روشنی یی را میبیند که گفتنش برای او ممکن نیست. اما این روشنی، ا ین نور، بیرون جهیدن میخواهد؛ فریادی و شوری در اندرون دل او هست که ناله سر کردن میخواهد؛ آرزو میکند که دریچهء قلبش باز شود و او را از درون دلش صدا بزند که: اینست راه بیرون رفت؛ اینست راه نجا ت؛ اینست راه تجلی. بقول حا فظ:

 

در اندرون من خسته دل ندانم چیست؟

که من  خموشم و او، در فغان و در غوغاست

 

شهنازه میگو ید:

 

چیزیست در نهادم          روشنتر از دل و جان

چیزی که نیست شاید      اندر وجود ا نسان

ای یار، سوی قلبم          صد ها دریچه واکن

چشمی بنه به چشمم        از من، مرا  صدا کن

 

شنهازه با وصف آنکه شاعره ای نشسته در تنهایی رو یا هاست، و در همین سالهای جوانی خود را با درد فراق و دوری از محبوب خود احسا س میکند، و این جدایی، روح عصیانگر او را می آزارد، اما شب نورد راه حقیقت ا ست. مسا فر آواره در سرزمین خورشید است. او، بی هدایت راهنما به شهر روز، نمی رود و بی عنایت دوست، که بی فروغ او کوچه های دلش تاریک است، به این سرزمین؛ پانهاده نمی تواند:

 

من شب نورد یا د تو می باشم

یادی که شب ترانه ء تردید است

چشما ن من مثال کبوتر ها

آمادهء رسیدن خورشید است

بیتو به شهر روز، نخواهم رفت

بیتو مراست ، کوچهء دل تاریک

کی میرسد پیا م درود تو؟

ای دور دور، دورترین نزد يک!

 

شنهازه، عاشق سرزمین خورشید است. و در اغلب شعر هایش این واژه را بکار برده است. در اشعار شهنازه کلمهء خورشید، سمبول حقیقت است، رمز دوستی و راستی و صداقتهاست. او میخواهد به خورشید سلام مردم خود را برساند و از خفاشا ن شب پرست که پشت به آفتاب داده اند، دوری گزیند:

 

بروم بسوی خورشید، برسانمش سلامی

زتمام رهنوردان، که نبرده اند، گامی

همه گان شبه پرستند و پشت بر آفتا ب دادند

منم آن عزیز خورشید، که نشسته روی بامی

 

شهنازه در قطعه «همنژاد» اندوه همنژادان وهمزبانا ن خود را منعکس میکند که نوازش پرتو خورشید بهاری را ندیده اند ومانند برگ درختان خسته، سرنوشت شان بدست باد خزان است:

 

ای آفتاب پیر خزان دیدهء غروب

ما هردو هم طلیعه و همرنگ دیگریم

ما طفل پاییزیم و نوازش نیافتیم

ما هر دو همنژاد چو از شهر خاوریم

 

تسبیح مرگ ماست به انگشت بادها

این مهره های برگ درختان خسته جان

در انتظار ماست، دهان ستیغ ها

نا سیر از تنا ول صد ها ستاره گان

 

ترکیب های «آفتاب پیر خزان دیدهء غروب»، «تسبیح مرگ»، «انگشت باد»، «درختان خسته» در همین قطعه ودر قطعه «رشته عشق»، «حریم شرم دخترانه»، «درخت ها چو زاهدان پیر»، ترکیب هایی اند زیبا و نو و با همین تجربه های نخستین شاعرانه اش، این بافت ها و ترکیب ها را بکار برده است. نمونه از «رشته عشق» :

 

نسیم صبح، با صدای نرم

بگوش آسمان چکامه می سرود

زچهر تازهء شگوفه ها

حریم شرم دخترانه ، می کشود

درخت ها چو زاهدا ن پیر

نماز بامداد، می گذاشتند

پرنده گان کوچک این پگاه

چه حرفهای عاشقانه داشتند

 

در اشعا ر شنهازه، گا ه گاهی بی و زنی هم دیده میشود. اما این بی وزنی ها لطف سخن او را نمی کاهد.  هرچند که وزن، یکی از ارکا ن مهم شعر ا ست؛ بخصوص در شعر عروضی. دو بند از قطعه «سرودترانه» او را با هم میخوانیم:

 

من یک ترانه ام که تو، ایجاد کرده ای

من سر کشیده ام ز دل پاک و نرم تو

من یک ترانه ام که سراپا بریختم

در پای بوس باد نفس های گرم تو

  

من یک ترانه ام که تو او را سرودهای

در بامداد صادق اردی بهشت ماه

معصوم و بی غبار و پر از مهر کودکی

در سایهء نگاه تو بگرفته ام پناه

 

«در پای بوس باد نفس های گرم» محبوب خود افتید ن و در «سا یه نگاه او پناه جستن» واقعا تشبیها ت و ترکیب های زیبایی اند که از شاعرهء جوانی مانند شهنازه امید گفتنش نمی رفت. ا ین شعرها هرچند آغازین مرحله سخن سرایی او هم باشد، پیام شاعر به خواننده و ارمان او به مردمش معلوم است. شاعران خوب را مردم بیشتر از ارمانهای بزرگ و پیام انسانی هنر شان می شناسند ؛ تاتکنیک ها و فرم های شعر شا ن.

امید اینست که شهنازه روزی خودش صاحب سبک و مکتبی باشد برای دیگران. و از بند قوافی و قالبهای شعری دیگر شاعران، خود را آزاد احسا س کند . تا نسل جوان ، گوهران شعر او را آویزه ء گوش خودگر دانند. زیرا به قول ادبیا ت شناسی: «هنرمندی میتواند دعوای آزادی کند که ذوق و سلیقه و فکرش، اسیر دیگری نیست... هنرمند آزاد، کسی است که با اعتماد به خویش، میتواند ذهن خود را ا ز آنچه دیگران به او بخشیده اند، بزداید. گما ن کند که پیش از او، کسی به وصف این د نیای پهناور، نپرداخته است؛ واو، نخستین بار مامور است که جهان را بشناسد...»

 

(اکتوبر 1997)

 

 


صفحهء شعر و داستان

 

صفحهء اول