© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عبدالرحيم غفوری

 

 

 

 

مصاحبه از:

رحيم غفوری

 

 

 

گفتگو با ملالی احمدزی،

 يک جوان نمونه و پرتلاش

 

  

 

 

کنفرانس سالانه کميتهء سويدن برای افغانستان در شهر گوتنبرگ برگزار بود، و در آنجا دکتور ملالی احمدزی را که بدعوت کميته سويدن برای افغانستان، در اين کنفرانس شرکت داشـــــت، ملاقـــــات نمودم. حضـــور برجســته و پردرخشش اين دکتور جوان، با طرحهای بسيار عالی و خدمات انسانی که او تا کنون در داخل کشور انجام داده است، دراين کنفرانس برای همه شرکت کننده گان سويدنی و افغانی، محسوس بود. و من که خود نيز يکی از شرکت کننده گان اين کنفرانس بودم، خواستم شما خوانندگان فردا نيز با چهرهء پر تلاش يک جوان تحصيل کرده و با درد کشور، آشنا شويد و اين بود حاصل گفتگوی بسيار دوستانه ما در شام آخر سفرشان در استکهلم.

 

 * * * * * *

 

 ـ  در اول از شما تشکر ميکنم که علی الرغم گرفتاری های زياد و همچنان خستگی حاصل از شرکت در کنفرانس های مختلف و ديدار های رسمی که با موسسات تمويل کننده، برای تامين بودجهء طرحهايتان داشتيد، بازهم اين گفتگو را با من پذيرفتيد.

 

 ـ  خواهش می کنم، من خود نيز مشتاق بودم تا پيامم را از طريق شما به هموطنان خوبم در خارج از کشور برسانم.

  

 ـ همانطوريکه می دانيد، ما نيت داريم که با معرفی چهره های نمونهء مانند شما که هم جوان و هم خانم، به آنعده از دختران جوان و خانم های جوان که ديگر باور کرده اند، صرفا خانم خانه باشند ، اين مهم را ثابت کنيم که انسانها، چه زن و چه مرد از قابليت های انسانی مساوی برخودار اند و با انتقال اين باور، جمع کثيری را که ديگر در عرصه های اجتماعی فعال نيستند، به صحنه بکشيم، لذا با پيروی از مصاحبه های معمول از شما ميخواهم کمی بيشتر خود را برایم معرفی کنيد چه سخت مشتاقم بدانم که با اين ظاهر جوان و آراسته و الحمد الله زيبا، کی هستيد و چی هستيد و از کجا مياييد؟

 

 ( با خنده ء مليحی آغاز ميکند)

ـ اسم من ملالی احمد زی است و باشنده ء ولايت لوگر افغانستان، هستم .  و فعلاً در موسسهء کميته سويدن برای افغانستان ، در بخش صحت باروری که قبلاً بنام صحت طفل و مادر ياد ميشد، بحيث دکتور مشاور کار ميکنم. من تحصيلاتم را تا سطح ( ام ـ دی) يا داکتری به پايان رسانديم، و فعلاً مشغول سپری کردن آخرين روزهای دوره ماستری  در زمينه ( مينجمنت  صحی) هستم. دفتر مرکزی ما در کابل قرار دارد ولی کارهای ما در دوازده ولايت افغانستان بشمول وردک و کندز جريان دارد. ما 39 کلينيک حمايت طفل و مادر داريم که از جمله چهار کلينک از آنها خدمات بيست و چهارساعته به مردم عرضه می کند. غرض اينکه وظيفهء  ما کمک به اين کلينيک ها و از طريق آنها به زنانی که در اطراف اين کلينيک ها زندگی می کنند، ميباشد.

 

 با توجه به سن شما و موقعيت علمی ی که دارين، و از طرف ديگر، در موازات اين زمانی که شما طی کردين، در افغانستان، آسمان گاهی ابری بوده و  گاهی تاريک ظلمانی، در بارهء اين راه دراز تا دکتور شدن، اگر برای ما کمی بگويين، که چگونه رسيدين؟

 

 ـ بسيار مشکل بود، چون زمانی که مه در کابل در صنف های هفت و هشت بودم، کابل هر روز راکت باران ميشد، مکاتب گاهی رخصت و گاهی  رفتن و رسيدن به مکتب، غير ممکن بودو همچنان بعد از سقوط نجيب الله و حکومت اسلامی، بازهم همان مشکلات و حتی بدتر از آن جريان داشت، که اجباراً بخشی از تحصيلاتم را در لاهور پاکستان سپری کردم، و دوباره به کابل آمديم به اميد اينکه شايد بتوانم تحصيلاتم را ادامه دهم، اما از قضا با آمدن طالبان، ديگر همه اميد ها به يأس تبديل شد، و دوباره مجبور شديم، به لاهور رفتيم و در آنجا بقيه تحصيلاتم را تا دوره صنف دوازده تمام کردم و سپس در فاکولته طب افغانی در شهر پشاور، تحصيلاتم را تا سطح »ام دی« به پايان رساندم و دوره »استاژ« خود را نيز در شفاخانه های برای مهاجرين و بخشی از آن را در شفاخانه های راجستر شدهء پاکستانی گذراندم .

مشکل ترين قسمت تحصيل من و امثال من، نبودن امکانات و حمايت دولتی بوده و همچنان در کشور بيگانه و بدون تشويق و توجه لازم،  و جالب است اگر بگويم که در تمام فاکولته فقط سه نفر دختر افغان درس ميخوانديم و گاهی با شرايطی مواجه ميشديم که دروازه فاکولته را بر روی ما ميبستند، و فشارهای از اين قبيل چه در جريان درس و چه در محيط، مانند، مشکلات کلتوری، و سنتی، اقتصادی و غيره، هر روز بر ما آورده ميشد. اما علی الرغم همه آن فشارها و مشکلات، اراده کرده بودم که بايد به تحصيلم به هر قسمی ميشود، ادامه بدهم. و با هر مشکلی که مواجه ميشدم، او مشکلات را طوری قبول ميکردم دليلی برای پيشرفت من است و هر مشکل ، بهانه برای جزم ارادهء من ميشد و به من رمقی برای مبارزهء بيشتر و تلاش و زيادتر می بخشيد. حتی زمانی که نمی دانم به چه دليلی، دروازه های پوهنتون را بر روی ما بستند، تقريباً بخش عمده از همصنفی هايم به رشته ديگر آغاز کردند از جمله کمپيوتر ساينس و بعضی ها ، به خارج رفتند و بطور کل از تمام صنف ما بيست نفر بيشتر نماند چه بسياری ها طب را ترک کردند و اما مه اميد خوده از دست ندادم و ، به کارهای عملی در شفاخانه ها پرداختم و به تدريس  پرداختم و همچنان به نوعی خود در رشته ام حفظ کردم تا اينکه بالاخره دوباره شرايط مساعد شد و تحصيلاتم را به پايان رساندم و دوره استاژ خود را نيز همانطوريکه گفتم ، با کميته سويدن برای افغانستان همکاری را آغاز نمودم، مشکلات زيادی فرا راه من قرار گرفت ، بعضی اوقات وقتی به آنهمه مشکل فکر می کردم، ديپريشن برايم پيداد ميشد و متردد ميشدم که چرا اين رشته را ادامه دادم و يا انتخاب کردم. وقتی به آنهمه امکانات در کشور های ديگر و بخصوص در ارتباط با کميته سويدن برای افغانستان ، ميديدم  از وضع خودما ، حسرت تمام وجودمه فرا ميگرفت، بسيار از دختر ها ترک تحصيل ميکردن و بدليل مشکلات اقتصادی به معلمی و کارهای ديگر می پرداختند و درحقيقت يک حيثيت علمی را از دست ميدادند و يا اينکه در صنف سوم و چهارم ازدواج ميکردند و دنبال زندگی فاميلی ميرفتند و يا اينکه بنوعی و به اجبار به ازدواج با کسانی که اصلاً نمی شناختند وادار ميشدند و به خارج ميرفتند. و بخصوص در دورهء طالبان که فشار دولت پاکستان نيز بر افغانها بيشتر شده بود و در حقيقت به نفع طالبان عمل ميکردند و هر اقدامی عملی و موثر را را خنثی و يا معدوم ميکردند که از آن جمله امر تحصيلی افغانها در پاکستان ميباشد. خلاصه مشکلات آنقدر زياد بود که نميشود با اين چند جمله خلاصه اش کرد ولی با توکل به خدا و اراده محکم توانستم تحصيلم را به پايان برسانم  و يا در حقيقت به اينجا برسم.

 

ـ از آنجاکه اين قسمت زندگی شما بسيار مهم و جالب و آموزنده است چه با تحمل زحمات و مشکلات بسيار زياد ، اراده ء شما تضعيف نشده و به پيش رفته ايد، بيشتر به همين قسمت زندگی شما پيردازم، ميپرسم که بار اول کدام سال مجبور به ترک تحصيل و ترک وطن نموديد؟

 

ـ در زمستان سردی، يک سال بعد از آمدن حکومت مجادهدين به دليل حملات گستردهء جناح گلبدين مجبور به ترک خانه و تحصيل شديم اما ميتوان گفت در داخل کشور آواره شديم، يعنی خانه داشتيم بی خانه بوديم، وطن داشتيم بی وطن بوديم ، مکتب داشتيم بی مکتب بوديم. خلاصه زمستانی سردی بود و وحشت و تخويف و تهديد مرگ، لحظه لحظه های زندگی پر درد ما را پر کرده بود.

هر چند قبل از اين دوره نيز خانه ء که در کارتهء پروان موقعيت داشت بدليل جنگ در آتش سوخت و ما مجبور ترک شهر کابل شديم و مدتها در داخل کشور آواره بوديم و بار دوم که باز خانه را باز سازی کرديم، نيز جنگ های داخلی ما را به ترک آن وادار نمود. و اينبار بالاخره به ترک وطن انجاميد که راهيی لاهور شديم و تا آخر سال 95 در شهر لاهور بودم و بعد از آن دوباره به کابل آمديم با يک عالم اميد اما حضور طالبان امکان زندگی را در آنجا بکلی از بين برده بود لذا دوباره ترک وطن نموديم و در اين نوبت به شهر پشاور رفتيم و من تحصيلاتم را در رشته طب اول در دانشگاه پاکستان، آغاز نمودم .

 

 ـ طوری که من اطلاع دارم، دانشگاه های افغانی در پشاور توسط احزاب اسلامی بنيان گذاشته شده بود، آيا آنها با استندرد های بين المللی مطابق بودند؟

 

 ـ بله در اول دو سه دانشگاه افغانی توسط مجاهدين پايه گذاری شده و به فعاليت های خود آغاز نمودند و بعدها اين دانشگاه ها بدلايلی يکی پس از ديگر بسته شده و مسئولين و کدر های علمی آن دانشگاهها دوباره طی يک اقدام هماهنگ اتحاديه را تشکيل دادند و، دانشگاه ديگری را مطابق با سنتندرد های جهانی، ايجاد و دولت پاکستان رسما به اين دانشگاه اجازهء فعاليت داد و برای اصولی ساختن امور اين دانشگا، دوباره از محصلان امتحان گرفته شد و دوباره محصلان به تحصيلات خود ادامه دادند که بعد از ايجاد اين دانشگاه بود که من از دانشگاه پاکستانی، بعد سه سال تحصيل، به آن  دانشگاه افغانی، انتقال کردم و ادامه تحصيل دادم که بعد از سقوط طالبان، اين دانشگاه بنام دانشگاه خوست، بصورت رسمی از طرف دولت افغانستان پذيرفته شد  و انتقال داده شد به داخل کشور و محصلان دختر به دانشگاه کابل  جذب شدند و محصلان پسر در همان دانشگاه ادامه دادند، و فارغين نيز با ستندرد های دولتی افغانستان، فارغ محسوب شدند. از نطر من اين کمک بزرگی به جامعه علمی افغانستان بود، چرا که يک دانشگاه کامل با کدر علمی مجرب و کارا و همچنان، از حيث امکانات ، تقريبا کامل ، درست در آغاز پروسه بازسازی وطن، بدون کدام مشکلی کار خود را ادامه داد.

 

 ـ چرا طب را انتخاب کرديد، آيا اين انتخاب متأثر از آنست که در جامعه مُد است و يا خواست تقريبا 99% والدين اين بوده و است که فرزند شان يا داکتر و يا انجنير شود، بدون توجه به اينکه، ما به مسلک های ديگر نيز به همان اندازه نيازمند هستيم، که به داکتر و انجنير نيازمنديم. در مورد شما چگونه است؟

 

 ـ  من با شما همنظر هستم، چون در اول همان خواست پدر و مادر و تشويق های آنها تاثير بسزای داشت و ثانياً شاگردی که در مکتب لايق تر بوده به نوعی تشويق ميشده که داکتر و يا انجنير شود و يا اينکه در کنکور نمرهء بالاتر ميگرفته، خوب نمره بالاتر کنکور ، يعنی طب. اما وقتی شرايط بد مهاجرت و گرفتاری و مشکلات ديگر اجتماعی را ديدم، به يقين رسيدم که بدليل همان سنت ها و رسم وراج های خاص اجتماعی ما، امکان رسيدگی مردم  به يک زن به عنوان معلم، نرس، داکتر، بيشتر و آسان تر است، تا اينکه من يک اقتصاد دان، روزنامه نگار و يا انجنير باشم، چون افراد دارای  اين رشته ها و مسلک ها کمتر در تماس مستقيم با مردم ميباشند. و لذا خود بخود در يک انزوای کاری قرار ميداشتم، در حاليکه رسيدن به مردم و کار در بين مردم، جزء آرزوهای من بود، البته من نمی گويم که آن رشته های ديگر مفيد نيستند و بدرد نمی خورند، هر کاری بجای خودش ارزش دارد، اما داکتری از نظر من مردمی تر است و تماس بيشتری با مردم  ميداشته باشد.

هر چند حالا من در بخشی کار ميکنم که بيشتر پلان سازی ميکنيم و در آنجا تماس ما مستقيما با مريض و نهايتاً با مردم نيست مردم به در آنجا بگونهء ديگر ديده ميشود، غرض اينست که ما به ضروريت های آنها می بينيم و ميتوانيم با پلانگذاری خوب و دقيق، از طريق داکترها، آنها را برطرف نماييم. يعنی با اينکه من در يک بخش اداری، مشغول کار هستم، اين چانس را دارم که برای رفع ضروريات مردم، کاری بکنم و اين چانس را دارم، که اگر روزی در موقعيت های بالاتری برسم، صدای مردم را بهتر انعکاس دهم چه ضروريات و نيازمندی های آنها را بهتر ميفهمم. ما داکتر های زنی بسيار خوبی داريم و اما متاسفانه زنهای که در سطح بالاتری فکر کنند، پلان گذاری کنند، ستراتيژی بسازند، در پارلمان باشند و از حقوق مردم دفاع کنند، بسيار کم داريم ، من مشکلات را درک می کنم، اما معتقدم که تنها پوشيدن چپن سفيد، داکتری مشکل را حل نمی کند، بايد فراتر انديشيد.

 

موقعيت  کاری و ديدگاه های شما برای من جالبتر شده ميروند، با اين شناخت و ديدگاهای بسيار ارزشمندی که داريد، برای مردم تان چه پيامی خواهيد داشت و از آنها چه خواهيد خواست؟

 

بسيار مشکل است که همه خواسته هايم را به اين ساده گی بازگو کنم و اما شايد تمام آنها را به صفت يک داکتر بتوانم در قالب يک خواستم، خلاصه کنم، آن اينکه از مردم بخواهم، مانند يک انسان آزاد بينديشند، نه در قالب يک پشتون، هزاره، تاجيک ، شيعه و يا سنی و يا دسته های گوناگون ديگری که وجود دارد، به مردم فقط به عنوان انسان ببينند و احترام بگذارند، بالاترين ارزش انسان و حقوقی که دارد، در انسان بودنش است، دسته ها و گروپ سازی چيزی را نبايد تحت تأثير قرار دهد. و شايد صحبت من علی الرغم اينکه عمومی است، بيشتر متوجه آنهای ميشود که برای ديگران تصميم می گيرند، روشنفکران، سياست مداران، و آنهاييکه بنوعی سرنوشت جامعه بدست آنها رقم ميخورد، فراموش نکنند که اين جماعت بزرگ انسانی به آنها اعتماد کرده اند و آنها مسئوليت دارند که حقوق آنها را مد نظر داشته و برای رفای بيشتر آنها بینديشند. همه را بخاطر انسان بودنشان، يکسان ببينند. منظورم اينست که بالاتر از مسايل سياسی بينديشند، يعنی انسانی تر و اين  خواست من زياد هم بدور نيست چه در جوامع ديگر، ميتوان بصورت نسبی اين توفيق را سراغ کرد، لذا بر آن عده که پلان گذاری ميکنند و سرنوشت جامعه را ميسازند واجب است که  به آن نمونه ها توجه داشته باشند و يا خود مطابق معيارهای جامعهء خودمان به اين مهم توجه کنند.

من ديروز در يک سخنرانی که برای محصلان دانشگاه اپسالا داشتم، وقتی گزارش مرگ و ميرهای زنان باردار را در افغانستان بدلايل کمبود دوا و امکانات تشريح کردم، بسياری ها حالشان بهم خورد و شوکه شده بودند، و بخصوص وقتی ميفهميدند که 86% از اين موارد قابل تداوی بودند ولی با اين حال از دست رفته اند. و اين موارد تنها در زمينه طب بوده و فکرش را بکنيد، در موارد مختلف مانند تعليم و تربيه، اقتصاد و غيره نيز با مشکلات شايد بدتر از طب مواجه هستيم، لذا ما نياز به يک ستراتيژی درست داريم تا همه اين مشکلات بصورت بنيادی حل شود. و برایش فکر اساسی صورت گيرد.

 

ميخواهم يک سوال دگرگونه داشته باشم، و آن اينکه اگر، در طی اين دو دهء جنگ، وحشت و تخويف، که شاهد بوديم و بسياری از جوانان، مجبور به ترک تحصيل شدند و يا اينکه اصلاً زمينه تحصيل فراهم نبود، و يا مجبور ازدواج کردند و به گونهء از تحصيل باز ماندند و يا جمعی که با از دست دادن پدر و مادر، مسئول سرپرستی يتيمان فاميل شدند، شما هم کاملاً بی سواد می بوديد، خود را چگونه تعريف می کرديد؟ 

        

شخصی که تمام حقوقش را از او گرفته اند، مانند ماشين از او  برای اولاد دار شدن، رسيدگی به اولاد ها و رُفت و رُب خانه استفاده می کردند و به محض اينکه پرزهء از اين ماشين خراب ميشد، بدور مينداختندش، و بدون اينکه به مشکل آن رسيدگی کنند، جايش را با ماشين ديگر تبديل می کردند.

وحالا بقول شما همين ماشين، و يا بقول من زن بيسوادی، که ميتواند همسر باشد، مادر باشد، خواهر باشد، ولی  از همه حقوق خود محروم است، بازهم چه آرزوی ميداشتيد، برای خود و آنهم در جامعهء مانند افغانستان؟

 شايد تنها آرزوی که ميداشتم اين می بود، که شرايطی را داشته باشم، که بتوانم زمينه تحصيل و تربيت درست فرزندانم را فراهم نمايم، تا دخترم به سرنوشت من دچار نشود، ديگر اينکه خدمات صحی برای من فراهم ميبود، آخر بيسوادم، اما انسان که هستم. وآرزويم اين ميبود که دری باز ميشد تا من هم از ظلمت بيسوادی بدر آيم و شايد تنها آرزويم اين ميبود با من مانند يک انسان برخورد ميشد.

 

 شايد برايتان اندکی تعجب آور بوده باشد، که چرا همچون سوالی طرح کردم، چون مشکل است که آدم خود را در جای ديگران، قرار داده و نظر بدهد، و آرزو کند، اما از آنجاييکه شما گفتيد، شغل داکتری، زمينهء اين را برايتان فراهم نموده است تا با پايين ترين قشرهای جامعه و درد مند ترين افراد جامعه همکلام شويد و بدرد دلهای آنها گوش بدهيد و بعنوان يک داکتر از مشکلات آنها خبر شويد، خواستم زبان آنها شوييد، و حالا از شما ميپرسم، راه برآمد از اين شرايط موجود را بسوی يک زندگی حداقل انسانی، در چه مي بنيد؟

 

 ذهنيت ها را تغيير دهيم، قشر عظيم فلج شدهء جامعه را فعال بسازيم، زمينهء حضور آنها را فراهم نموده فرصت انديشيدن، آزادی عمل و بيان را به آنها بدهيم و آنجاست که اينها جامعه را بسوی وضع بهتری رهنمون خواهند شد.

مثلاً ديگر مرد با سوادی ، بازوی خود را که زنش است، خانه نشين نخواهد ساخت، و آنوقت جای اين کمبود، با حضور زنهای کارا ، پر خواهد شد. البته منظورم سواد آن سواديست که توانسته باعث رشد شخصيتی فرد بسوی يک انسان کامل شود، چه ديديم داشتن حتی مدارک بالای علمی، جمعی کثيری مرد های ما را از همان ذهنيت عقب افتاده سنتی، بدر نکرده است، هنوز که هنوز است زن ستيزند و با دست خود نيمی از جامعه را فلج نگهميدارند.

تنها سواد کفايت نمی کند، شعور انسانی داشتن مهم است و ضرور. ما بايد کاری بکنيم که هر دو ، چه زن و چه مرد حقوق و جايگاه خودر را بفهمند، راه رسيدن به زنها، مرد نباشد، خود زنها باشد و اين شناخت و آگاهی ضرورت دارد. تا بتواند از حقوق خود چه بعنوان يک زن مسلمان در جامعه اسلامی و چه بعنوان يک زن افغان در جامعهء افغانی دفاع کند. تا کی زن بايد مديون احسان مرد باشد که اين اوست که به زن اجازه ميدهد تا در جامعه حضور داشته باشد، کسی باشد و کاری بکند. و البته نظر من اين نيست که اين دو قشر را در مقابل هم قرار دهيم، نه اين دو بايد باهم باشند و در کنار هم و با احترام به حقوق هم، و بادرک ارزش هم، جامعه را بسازند.

 شما شايد روزهای را از کابل بياد داريد که هنوز آسمان وطن تيره و تار نبود، و شما صبحها خوش و خندان با قلب مالامال از آرزوهای شيرين و پلان های دور و دراز برای يک آينده خوب، بسوی مکتب ميرفتيد ولی بعد طوفانهای پی در پی، همهء آن امکانات هر چند محدود را نيز از ما گرفت و روزها و شبهای ما در آتش جنگ سوخت و تباه شد، و بعد از 11 سپتمبر ، تراژيدی جديد در قالب های جديد آغاز شد، شما که همهء اين دوره ها را، چه دوره چپ ها، مجاهدين و طالبان را بنوعی شاهد بوده ايد و يا درد و رنجش را از نزديک لمس کرده ايد، چه فرقی بين امروز و ديروز ما می بينيد.

 هنوز درد و داغ آن دوره ها چنان عميق وکاری است که با اينکه ديگر ظلمت طالبانی و يا دوره های ديگر ظاهراًاز سرما مردم بدور شده است، اما رمق سر پا ايستادن هنوز نيست، هنوز شايد باور نکرده ايم، و يا اينکه هنوز آثار عميق آن ظلمت های قيرگون در رگ وپوست ما باقيست، شايد درقالب غريبی  و فقر ـ وحشت و بی امنيتی ـ  بی خانگی و آواره گی ـ نبودن خدمات اجتماعی و دهها مورد ديگر. تنها تعداد محدودی که با دلار داخل کشور شدند و اينجا و آنجا سرمايه گذاری ميکنند و يا جمع محدوديکه از دوره های قبل سرمايه اندوخته اند را نمی توان، شاهد مثال آورد. درست که اقداماتی صورت ميگيرد، تلاشهای است، اما کافی نيست و هنوز فقر و غريبی نه تنها در شهر ها و ولايات بيداد می کند که حتی در خود کابل نيز عظيم است.

 

 آيا با آن وعده های بين المللی و پولهای کلان کلانی که سرازير شده است، آثاری از بهبود و تغير در جامعه رونما شده، و بيشتر در چه زمينه های، نمود بيشتر داشته است؟

 

 کارها و تلاشهای جريان دارد و خدماتی صورت می گيرد و تغيراتی محسوس است بخصوص در زمينه های ضروريات اوليه مردم فعاليت های آغاز شده است، مثلا در زمينه کار خود بگويم در حصه ديگر موارد، زياد در جريان نيستم، اما وزارت صحت عامه تعداد زيادی از ولايات را به اينجوی های مختلف واگذار شده است و مطابق پلان های دولت، کارهای صورت ميگيرد، کلينيک های ايجاد  ميشود و يا اگرموجود بوده فعال ترميشود، شفاخانه های با امکانات جديد اکمال ميشود، داکترهای خارجی برای کار و خدمت به آنجا ميايند، و داکترهای افغانی برای ديدن دوره و تکميل تحصيلات به خارج فرستاده ميشوند و آنها برميگردند و به تربيه داکترهای داخلی می پردازند، بهر حال بصورت سيستماتيک، کار ها جريان پيدا کرده است، و در مقايسه با بيست سال اخير، خوب مسلما جای خوشبينی دارد و قابل قدر است.

 

 من هم خوشبينی شما را به فال نيک می گيرم و به آرزوی فرداهای آفتابی تر ، از شما تشکر ميکنم که با من گفتگو نموديد.

 

من نيز سپاسگزارم که اين فرصت را به من داديد.

 

 

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول