ياسين فرخاری

 

 

 

فردای ديروزين

 

 

گزينهء زيبا از شعر های ياسين فرخاری

 

 

 

 

 

جناب ياسين فرخاری از فرزانگان صاحب نام و بلند انديشهء وطن ماست که آثار ارجمندی بزبانهای عربی و فارسی تأليف و ترجمه کرده اند که از آن شمار از کتاب ذيقيمتی به نام «زبان و ادبيات دری در درازای زمانه ها» (در چهار جلد)

ـ زبانها و زمانها ـ بحثی پيرامون زبانشناسی تطبيقی.

ـ دستور سخن ـ در دستور زبان دری.

ـ هفت مقاله ـ پيرامون شعر و شاعری.

ـ سکوت قرن ـ گزينهء شعر.

و از جمع آثارش بزبان عربی از کتاب سودمندی بنام «الاقاصيص الافغانية» چاپ دمشق (سوريه)

و از اشعرالافغانی الحديث در هفت جلد چاپ صنعا (يمن) می توان نامبرد.

آقای فرخاری در رشته های زبان و ادبيات فارسی و راديو ژورناليزم تحصيلاتش را در دانشگاه های داخل و خارج پايان درجهء ماستری به پيش برده و چند سال به عنوان استاد دانشگاه مشغول تدريس بوده است.

از آنجا که جناب واصف باختری در باب کتاب حاضر مقدمه ای ممتعی نوشتد اند و آن ذکر خير تمام پهلو های شخصيت و آثار جناب فرخاری را در بر گرفته است، صلاح می بينيم که آن نوشته پخته و سخته را در تبجيل از مؤلف محترم «فردای ديروزين» درج وبسايت فردا کنيم و خوانندگان را به مطالعهء اين دفتر زيبا دعوت نمائيم.

 

 

لحظه هايی با اشراق و شهود شاعر فرخار

 

به قلم استاد واصف باختری

 

 

در جايی نوشته بودم که بايد با آربرت سيتول همداستان و همباور شد، که شعر گفتار حکمت آميز خون است، آن سيالهء ارغوانی درون آدمی که ميتواند واژه های غبارآلود را به گوهران افروز شگرد گرديسی بخشد و شنگريزه ها را با نيمخند شگفتن آرايه دهد.

شعر بازتابی از دريافت اصيل انسان آگاه است، انسانی که لحظه هايی در برابر طبيعت و جامعه و نفس و ذات «انسان» درنگ ميکند و به نظاره ميپردازد. نظاره به اوجها و فرود ها، نظاره به ژرفای نهاد و گسترهء  بيرون و نبايد درنگ آدميزاد را در برابر طبيعت و جامعه و همگنانش با درنگ پرنده گان فلزين، با درنگ اشيا و با درنگ دد و دام همسان و همسرشت پنداشت؛ زيرا اين درنگ خود در متن شتاب پديد ميايد و اين درنگ که از آن به «انديشيدن» تعبير کرده اند، خود جوهر پويشهاست و در آيينهء آن انسان خود را با جهان، خود را در برابر جهان و خود را در جهان مينگرد و شعر سوگنامهء شعادت انسان است، شهادت انسان و شهادت نسلها در اين مذبح بزرگ که تاريخش ميخوانند و بر سر اين نطع که «دولت»، «قدرت» و «سياست»ش پنداشته اند و ميپندارند.

... و اينک شعر «امروز» ما ـ شعر نوشين خوار،  نه نشخوار ـ در راهی که شاعران و متشاعران چند دههء پسين ميخواستند بکشانندش گام نمينهد، که سلی های سخت از روزگار خورده است و درسها فرا گرفته و ديگر نيازی ندارد که در کنارش لوح سيمين تحجر نهند که کتيبهء  زرين بينش و کشف و شهود شاعرانه را خود بر ديوارهء هستی خويش کوبيده است.

گذشت آن سالهای تلخ که عتبه بوسان تقليد و اقتفا به روح فرودوسی و نظامی و خاقانی و سعدی و مولينا و حافظ و بيدل، سوگند ياد ميکردند؛ اما به اين ارواح سترگ درياوش دريابار خيانت ميورزيدند و همديگر احسنت و شادباش تحويل ميدادند. و اگر گاهی از حاشيه های روند مسلط به اصطلاح شعر آن روزگار فريادی برميخاست، در محکمهء صحرايی مقلدان به خفه شدن محکوم ميشد؛ اما بودند کسانی که خنگ آتشگام شعر خويش را از فراز سنگر های سنگواره های ادبی جهانيدند؛ زيرا از ديدگاه آنان شعر تنفنن نبود، حاشيه نبود، متن زندگی بود، همهء زنده گی بود با انفس و آفاقش.

البته در همين چند دهه هم هيچ داور دادگری نميتواند بر کار و کارنامهء آنانی که شور هستی و مايهء زنده گی خود را در قالب غزل و قصيده و مثنوی و ... ريختند قلم نسخ بکشد. سلام بر آنانی که فضای اين محدوده ها را از هوای تازه يی انباشتند و گدازهء روح خويش را در آنها ريختند، همانند: قاری، خليلی، عشقری، دهقان، پژواک، قاريزاده، صالح محمد فطرت، آيينه، توفيق، عبدالرازق فانی، حيدری وجودی و ...

و اينک منظر و چشم انداز ما دفتر شعريست از احمد ياسين «فرخاری» شاعری، از سرزمين فرخار، يکی از عرايس البلاد شعر زبان فارسی دری و از  اخوات يغما و نوشاد و طراز و ...

جوانی پرمايه از ادبيات کهن ما با جان و جسم شرقی و اسلامی و آگاه از ادبيات عرب و غرب و گزارندهء نمونه هايی از شعر معاصر افغانستان به زبان لبيد و اخطل و اعشی و ابونواس و... و نزار قبانی، عبدالوهاب البياتی و ادونيس و سميح القاسم و محمود درويش...

فرخاری ميسرايد و پژوهش ميکند و دستور زبان مينويسد و به ترجمه و نقد هم دلبسته گی هايی دارد و فراتر از همه سختکوش است و عاشق فرهنگ خودی و اصالتهای پارين با بينشی امروزينه در کار سرايش و آفرينش و روحی غنامند به دو معنای واژهء غنا، به تعبير ناصرخسرو، ميراث سخن هم در خون دارد که پدرش از فقيهان شاعر و شاعران فقيه است.

کارنامهء ادبی امرو اين سخنسرای دانشمند در خور ارجگذاريست و قابليتها و ظرفيتهای نهفته در نهادش ـ که اندکی از آنها را برشمرديم ـ بشارتگر دميدن «صبح دولت» شاعرانه اش در فردايی به چندان دور.

من که اين سخنان در صدمين سال زاده شدن نيما يوشيج و يکسال پيش از آنکه پيمانهء عمر شاملو به هفتاد برسد مينويسم، به دوست جوان خود ميگويم:

هان و هان ای برادر!

در زادبوم تو گردونهء شعر به پيش رانده شده است. شبگير پولاديان، پرتو نادری، عبدالقهار عاصی، عظيم هروی، شفيقه يارقين، ميرويس موج، محمد افسر رهبين، ليلی صراحت، لطيف پدرام، شجاع خراسانی، ثريا واحدی، عبدالسميع حامد، محب بارش، خالده فروغ، محمد کاظم کاظمی، قدسی، مسعود اطرافی، احمد ضيا رفعت، محمد موسی فرکيش و.. هريک با شگرد و شيوهء ويژهء خويش در به پيش راندن اين گردونه رنج ها کشيده اند و تو از اين گروه و فريقی و ناظمی و حبيب  و رويين از پيشگامان آنان. زروق قريحه ات را در اين شط بيفگن و بادبان برافراز. ساحل پيروزی چشم در راه توست و اهلاً و سهلاً گويان برای پذيره ات روزشماری ميکند.

در اين روزگار، سکهء شعر را به نام تو و نسل تو ميزنند که نبايد تابوتها گهواره ها را بشکانند و نشايد عاشق تقويم بود.

شاد خوار و شادکام باشی و از همه نحوستها به دور، و بگذار شوخی کنم، جز «نحوست شعر» که آن شاعر تيره چشم روشنبين گفته بود:

" چه نحس بود همانا که نحس کيوان بود "

ای برادر سلام بر تو!

واصف باختری

بيست و هفتم سنبله 1379

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول