محمد زرگرپور

 

محمد زرگرپور

 

 

 

 

 

نــــويــــد

 

ياران! خوش است فصل بهاری که می رسد

ناز و نگاه و خندهء ياری که می رسد

 

ناز شکوفه خنده نازک نسيم صبح

زيباست با وصال نگاری که می رسد

 

ما را شکسته نشوهء رنگين ساغرش

تا خود کند چه، رنج خماری که می رسد

 

جان می دهد نويد دل انگيز د وستی

از گوشهء دو چشم نگاری که می رسد

 

خواهد ربود از خودم آن خنده ها به شوق

از بوسه های تـُرد و کناری که می رسد

 

ما خود گناه کرده نوشتيم سالها

بر پشت و روی چوبه داری که می رسد

 

ققنوس های وادی فهريم صخره ها

ما تشنه ايم تشنه ناری که می رسد

 

شرحی نوشته بر ورق گل ز درس دل

رازی نهاده بر کف خاری که می رسد

 

ما را کجا بهار و گلی جلوه گر شود

با اين فغان و نالهء زاری که می رسد

 

 

 

 

بوی بهشت

 

نقش عريان غرور است حيای من و تو

درّ رضوان حضور است وفای من و تو

 

خفته اندر گرهِ ناز تو آهنگ وجود

طرح غوغای ثرياست، بنای من و تو

 

بکدامين صفتت وصف کنم؟! اوج حيا!

که شده نقش دوعالم ز صفای من و تو

 

عالمی دست تعلّم زده بر دامن تو

چون تجلای حضور است سخای من و تو

 

قهر و بد گويی ابليس گزنديست نيکو

خواجگان نيز ندانند بهای من و تو

 

دامن مهر تو بخشيده به گل رونق و رنگ

رشک گل های بهشت است حنای من و تو

 

گلبنِ عمر پُرِ ريشهء لطف است، وزان

دهر آشفته کند نقش جفای من و تو *

 

 

* به مناسبت روز زن سال 2000 هامبورگ

 

 

 


صفحهء بهارانه

 

صفحهء اول