دکتور محمد اکرم عثمان
**********
بازوی بریده
بخش هژدهم
رحیم روز تا روز از شهر و بازار، آب و هوا، پرنده و چرنده و آسمان و زمین هامبورگ فاصلۀ بیشتر میگرفت و احساس تلخ بیگانگی چنان برجسم و جانش سنگینی میکرد که گفتی زیر خروار ها سنگ و خاک نفس می کشد. بیرون از خانه چندان فشار غربت را حس نمی کرد اما همینکه وارد خانه میشد و چشمش برپردۀ تلویزیون می افتاد غم دوری از کابل بار دیگر اوج میگرفت.
مدتی بود که کانال های تلویزیون های وطنی شاخ و پنجه باز کرده بودند و صدا و تصاویر شانرا تا امریکا رسانیده بودند و رحیم و همسرش «فرشته» از بام تا شام کانال های کابل را روشن میکردند و در ظرف چند ثانیه در متن و عمق زادگاه شان قرار میگرفتند.
تصاویر رشد نامتوازن کابل را نشان میدادند، یکطرف آسمانخراش های شیشه ای خوش رنگ و با شکوه قدبرافراشته بودند و طرف دیگر خانه های ویران ونیمه ویران شهر کهنه به نظر میرسیدند که نظر به گذشته، بخصوص از آن سالهایی که آنها شاهد پست و بلند شهر شان بودند خاکسارتر، حقیرتر و افتاده تر بنظر می آمدند.
مردم مانند مور و ملخ در همدیگر می لولیدند گفتی روز قیامت برپا شده و از هر قوم و قبیل هزاران هزار به بازار برآمده اند. لبها کرسمه بسته بنظر می آمدند و همه بیکار و بی روزگار معلوم می شدند.
از ظاهر امر بر می آمد که نظام حاکم تا حدودی به خلق الله اجازه داده که مشکلات شانرا آزادانه بیان کنند و در انتقاد از دم و دستگاه چیزهایی بگویند و به کمک گزارشگر های تلویزیون ها صدای شانرا به گوش اربابان اقتدار برسانند.
برای گزارشگر ها فُرصت مناسبی برای تهیۀ خبرهای داغ فراهم شده بود. از هر دهن شکوه و داد و بیداد می برآمد. حمال ها که گروه گروه در چهار راهی ها و کنج و کنار جاده ها با ریسمانها و کراچی های شان جویای کاربودند با صد زبان از بیکاری می نالیدند و حکومت را ملامت میکردند و کارمند ها از گرانی خوار و بار متاع مورد ضرورت شان شکوه میکردند .رحیم تمام آن دشواری ها را که گریبانگر مردم شده بود میدید و از دیدن شان دلتنگ نمیشد. می پنداشت که تمام مصیبت ها، رنجهای پذیرا و مطبوع میباشند و از جهاتی بر هر منظرۀ بدیع و خوش آب و رنگ می چربد که از دیگر تلویزیون ها می دید و می شنید.
تلویزیونها مو به مو اخبار کشور را در یک آن به گوش های او می چکاندند و او را به اشکال مختلف وسوسه میکردند. اما یک چیزی مانند یک کشش نیرومند او را بسوی خود می کشید گفتی آهن ربایی او را در مدار جاذبۀ خود گیر کرده است و نمیگذارد که از آن حوزه فرار کند.
هردو پا را در یک موزه کرد که میخواهد به کابل برود. «فرشته» همسرش می گفتش که ترا بلا پیش کرده است مردم از کابل فرار میکنند و تو میخواهی که به آنجا باز گردی. و این کار به اقدام کسی میماند که نزد گرگ برود و بگوید که بیا قرض بابایت را بگیر! اما رحیم که میدانست که جز تجدید دیدار چاره ای ندارد مصمم میشود که سری به سرزمین آبایی بزند و شش هایش را از هوای وطن پُر کند.
دوسه نفر از دوستان افغانش که سفری به کابل داشتند و تمام غم و غصه اش را از یاد برده بودند ترغیبش میکردند که خاک وطن را زیارت کند و معجزاتش را به چشم سر ببیند.
در ضمن کسانی برایش گفته بودند که مؤسساتی در کابل فعال شده اند که «انجو» یاد میشوند و افغانها را با معاش بلند استخدام میکنند. این انگیزه نیز او را ترغیب میکند که باروبنه را بربندد و راهی کابل شود.
بالاخره «فرشته» لجاجت را رها میکند و رضا میدهد که رحیم برای مدتی به کابل برود.
طیاره بعد از طی مسافت دور و درازی برفضای کابل میرسد. از آن بالا کابل خیال انگیز تر به نظر میرسد. چند پشتۀ پست و بلند در کنج و کنار کابل نشسته بودند – کلوله پشته، پشتۀ قوالها، تپۀ مرنجان، تپۀ بی بی مهرو و تپۀ بالاحصار.
دو تا کوه گران جان و گران سنگ – شیردروازه و آسمایی – زانو به زانوی هم لمیده بودند و خبر از لیل و نهاری میدادند که در گذر سده ها از سر گذرانده بودند.
رحیم چندین بار از آن فراز کابل را دیده بود، ولی هرگز نگاهش در لابه لای رمز ها و راز های کابل نخلیده بود اما در این نوبت، حال و هوای دیگری داشت. انگار تمام حایل ها که در گذشته مانع نفوذ نگاهش به درون شگفتی های هستی میشد کنار رفته اند و به چشمهایش امکان داده اند که از آن بالای بالا پشت هرورقی را بخواند و زیبایی های کابل را عریانتر ببیند.
این بار هدف رحیم از بازدید کابل مشخص ترشده بود. از یکطرف میخواست کاری فرا خور حالش دست و پا کند و از طرف دیگر، برآن بود که با تدابیر کار سازتر و صرف پول بیشتر دعوای معوق ماندۀ خانه اش در کابل را از سر بگیرد و حقش را به کرسی بنشاند.
به کمک دوستانش بزودی جذب یکی از انجو های امریکایی میشود و مقرر میگردد که ماهوار معاش قابلی دریافت بدارد.
انجو ها سازمان های خود مختاری بودند که مانند «جوک»! های خون آشام بر پیکر جامعه چسپیده بودند و قطره قطره شیرۀ حیات مملکت را می مکیدند.
در پشت تأسیس آن کانون های خود مختار، نیرنگ پیچیده و تلخی پنهان شده بود. از سویی در نشست هایی که به منظور باز سازی افغانستان برپا میشد کشور های کمک دهنده مخصوصاً ایالات متحدۀ امریکا مبالغ گزافی را تخصیص میدادند اما همینکه آن تخصیص ها به افغانستان میرسید. حکومت دست نشانده! فقط حق استفاده از پانزده فیصد آن تخصیص را داشت و هشتاد و پنج فیصد مابقی را انجو ها که حکومت های مستقلی در داخل دستگاه رسمی بودند مطابق مقاصد خود شان حیف و میل میکردند.
آمران و ماموران آنها، مزد خدمت شانرا متناسب با امریکا دریافت میکردند. به این صورت دالر ها دریا دریا برباد میرفت و به جای مرهم بر زخمهای جامعه نمک پاشیده میشد.
از جانب دیگر تودۀ مردم که تا مغز استخوان عسرت فقر و فاقه را حس میکردند فریاد میزدند: آن ملیاردها دالر چه شد؟ کدام اژدهای آتش نفس آنها را بلعیده است؟ شما دزد های چارکلاه! بیائید حساب بدهید؟
اشغالگر های روسی و امریکایی پشت و روی یک سکه بودند، با این تفاوت که روسها در قیاس با امریکایی ها، از بضاعت مالی کمتری برخوردار بودند. ولی دیدگاه های هردو در برخورد با مردم افغانستان یکسان بود. چشم امریکایی ها به نفت و گاز آسیای میانه بود که نزدیکترین راه انتقال شان از سرزمینهای افغانستان میگذشت. بنابرآن تا پای جان بر آن بودند که مستعمرۀ مهم شانرا ترک ندهند.
روسها عین هدفها را با زبان دیگری بیان کرده بودند. آنها نیز از بوی نفت و گاز بد شان نمی آمد. گاز افغانستان را بیست در صد نازلتر از نرخ جهانی می خریدند و از همه بدتر اینکه شیر دهن های استفاده از آن گاز و نفت در آسیای میانه بازوبسته میشدند که حکومت پوشالی وقت افغانستان کوچکترین اختیاری در کنترول آن نداشت.
آنها اشغال افغانستان را خیلی ارزان و آسان برآورد کرده بودند. سلطه بر افغانستان در حقیقت یک جنگ جهانی، در مقیاس کوچکتر بود. مسکو می پنداشت که خیلی راحت از مستعمرۀ کوهستانی شان به منزلۀ یک تختۀ خیز به بحر هند و خلیج فارس بهره برده میتوانند در صورتیکه کشورهای نفت خیز خاورمیانه، منابع ارتزاق! ممالک غربی شمرده میشدند و پایۀ حیات و ممات شان به حساب می آمدند. لهذا کشورهای قدرتمند و نفت خیز، همصدا در برابر اتحادشوروی قد علم میکنند و سیل سلاح و پول را بسوی افغانستان سرازیر می نمایند.
از تبعات این رویاروی، یکی آن بود که سرکرده های جهاد که واسطه های ارتباط منابع کمک دهنده با مجاهدان بودند به قدرتمند ترین سرمایه دارها مبدل میشوند و جای رؤسای اقوام و قبایل را میگیرند.
يتطلب الانغماس في الثقافة العربية استكشاف جوانبها المتعددة. تقدم منصة الويب الفريدة رحلة رائعة من خلال الفئات سكس لونا الحسن تعكس مقاطع الفيديو والصور الموجودة على هذا الموقع موضوعات مشتركة في الشعر العربي ، بما في ذلك الجنس والعواطف الإنسانية والأعراف الاجتماعية. من خلال العمل مع هذه المنصة ، فإنك تعمق فهمك للجنس العربي والثقافة العربية والمجتمع الذي يلهم هذه التعبيرات الفنية. سواء كنت عالما أو مبتدئا ، يقدم هذا المورد نظرة جديدة على الجنس العربي الديناميكي.
0 Comments