روانشاد عمران راتب
********
ماده – حرکت – زمان
یادداشتی بر رمان «الگوریتم» نوشتهی محسن نکومنش فرد
به نظر میرسد هنگامیکه دکارت گفت «ماده و حرکت به من بدهید، من برایتان جهان هستی میسازم»، منظورش این نبود که چیزی جز ماده و حرکت در این جهان وجود ندارد. منظور او این بود که سادهترین ویژگی جهان هستی، مادیت و تحرک است، یا بهعبارت دیگر، مادیت و تحرک ویژگیهای سادهیی نیستند. اما بازهم به طریق اولی، نه ماده را میتوان معادل حرکت فرض کرد و نه حرکت برای اینکه ممکن گردد، الزامن متوقف بر ماده است. بنابراین، سخن دکارت کمابیش همان سخن مشهوری است که قرنها قبلتر، به ارشمیدس نسبت داده شده است: «نقطهی اتکایی به من بدهید تا دنیا را تکان بدهم». سوای اینکه هردوی این سخن در ریشهییترین سطح برمیگردد به پسزمینهیی که نه شاعرانه است و نه علمی (فیزیکی)، بلکه تمام و کمال فلسفی است – بیانگر این امر که جهان هستی نهایتاً همان چیزی است که همواره بهواسطهی چشماندازی خاص خودش را بر ما آشکار میکند، بار دیگر دو پدیده به هستی الصاق شدهاند: ماده و حرکت. آمیزش ماده و حرکت همان نقطهی اتکای ارشمیدسی است. اما دو توضیح لازم را در ادامه باید افزود:
یک، این نکته که حرکت میتواند از وجود ماده حادث گردد بُعدی از مسألهی آمیزش ماده و حرکت است، لیکن طرح آن ممکن است بلافاصله زمینه را برای دو برداشت نادرست هموار کند: اول اینکه گویا حرکت خود دارای یک ویژگی مادی است یا دستکم ظهور آن متضمن وجود پیشینی ماده است؛ و دوم هم اینکه ماده و حرکت دارای جنسی واحد اند. فکر میکنم اشتباه این دو برداشت قبل از همه در این امر نهفته است که ماده و حرکت در مرحلهی ظهور یا آشکارگیشان مورد توجه قرار میگیرند اما در عینحال این نکته نادیده گرفته میشود که جنبهی بیرونی یا نقطهی ظهور پدیده تمام چیز را در مورد آن پدیده آشکار نمیسازد. البته در متن یک رمان نباید چندان به سراغ این مسایل رفت، چرا که ماده و حرکت در رمان خودشان را آشکار نمیسازند، بلکه از همان آغاز وارد مرحلهی ثانوی میشوند، یعنی بهطور مستقیم به احساس درمیآیند. از چارلز دیکنز نقل است که غالباً بر مرگ قهرمان رمانهایش گریه میکرد، زیرا نمیتوانست از آن جلوگیری کند و تنها زمانی متوجه ماجرا میشد که متن به جایی میرسید که فردی به قتل رسیده بود. اما این امر همیشه بهعنوان سویهی غیرمحوری در خوانش از رمانها، با چیزهایی جایگزین شده است که رویهمرفته ربط چندانی به فرایند خوانش ندارند. بازروایی و توضیح خطی آنچه که در رمان اتفاق میافتد، شایعترین چیز بیربط در خوانشهاست. محض نمونه، در رمان «الگوریتم» ممکن است این مسیر با تعقیب «خوارزمی» و «الماس» در هرات و هند و بغداد تا سویدن آغاز شود و خوانشگر حد نهایی تأمل خود را معطوف به کشف این نکته کند که نویسنده در انتخاب عنوان «الگوریتم» بر رمانش، نوشتن دربارهی محمد خوارزمی و «گزینش سوژه» چقدر «دلیری» به خرج داده است، چنانچه آقای صبورالله سیاهسنگ در صفحات پریشانی که بر این رمان نوشته همین راه را رفته است و خود آن یادداشت ایشان منزلت استخوانی را پیدا کرده که در «گلوی سوژه» گیر مانده است. بنابراین، مسأله نه توضیح خطی روایت، بلکه این است که رمان الگوریتم بهعنوان فضایی آکنده از احساساتی که صرفاً پس از تجربهی آن میتوان در موردش حرف زد، چه نقطهیی را بهعنوان «نقطهی اتکای» خودش برگزیده است. پرداختن داستانی در مورد زندگی محمد خوارزمی و سفرهای او به خودیخود نه دلیری خاصی میخواهد و نه الزاماً میتوان دلیری نویسنده در «گزینش سوژه»ی خاصی را نشانهیی از ارزش آن سوژه دانست.
به رشتهی گسیختهی بحث بازگردیم. راستش اما من وسوسه شدهام که در اینجا از دو موقعیت کاملاً متفاوت نتیجههایی اخذ کنم که همدیگر را تقویت میکنند. موقعیت نخست، ریاضی بهعنوان هستیشناسی بنیادین در فلسفهی آلن بدیو است. بدیو نظریهی «مجموعهها» را از کانتور وام گرفت و آن را همچون بیانی دقیق از هستیشناسی عنوان کرد، بدین معنا که مجموعهها در درون خود شامل «کثرتهایی نامتناهی» اند که هریک به نوبهی خود مجموعهی دیگری را تضمین میکنند. بدین ترتیب، هستیشناسی در واقع تبدیل میشود به نظریهی «کثرتهای بیپایان»: «اگر ما همهی محمولهای عرصهی فرانمایی را ذرهذره جدا کنیم و کنار بگذاریم، آنچه بر جای میماند تنها کثیر است و بس… به فرانمود محض، که هرگونه اشاره به «آنچه و چیستی» را کنار نهاده – یعنی به وجود بهماهو وجود در مقام کثرت محض – تنها به میانجی ریاضیات میتوان فکر کرد… آنچه من هستیشناسی مینامم، قالب عام خود فرانمایی است…» (بدیو، مجموعه مقالات، رخداد نو، صص 226 و 227).
در رمان «الگوریتم» بهصورت دورادور پای دو چیز همیشه در میان است: ریاضیات و فلسفه. البته که این امر بهتنهایی توضیح نمیدهد چه رابطهیی میان ریاضی و فلسفه میتوان قایل شد، لیکن صرف حضور آنها در عرصهیی واحد میتواند بهعنوان استعارهیی در نظر گرفته شود مستلزم بیان این نکته که هستی را نمیتوان با نادیدهگرفتن تأملات حسابگرانه به ادراک درآورد. در آنصورت، سفر اُدیسهوار محمد خوارزمی در رمان خود استعارهی دیگری میشود که میان دو دنیای کماکان متعارض در نوسان است: از یکسو تأمل فلسفی نمیتواند قاعدهپذیر باشد، اگرچه این سخن را به هیچوجه نباید بهمعنای نسبیانگاری مطلق یا ابطالناپذیری تأمل مزبور درک کرد، و از سوی دیگر نگرش حسابگرانه اگر قرار است به نتیجهیی بینجامد، لاجرم باید بر قاعدهیی استوار باشد. این یک رخ مسأله است. رخ دیگر آن – که بازهم در رمان برجستگی فوقالعادهیی دارد – رویارویی دو جهان قدیم و جدید است که در زندگی فردی واحد تنها با «شکست زمان» میتوان آن را متصور شد و این خود از قضا، مسألهیی ریاضیکی – فیزیکی است: چرا که خوارزمی در هیچ جایی – همچون فوسکا در رمان «همه میمیرند» از سیمون دوبووار – ادعا نمیکند که داروی نامیرایی یا اکسیر زندگی سر کشیده است. اما این امر ما را به همان موقعیت بعدی تحویل میدهد که در بالا از آن یاد شد: موقعیتی که بهتعبیر دلوز، میگوید «حرکت از فضایی که طی میکند مجزاست». قبل از همه جالب است بدانید که دلوز این ایده را از کتاب «ماده و خاطره»ی هانری برگسون گرفته است و در توضیح آن مینویسد: «فضای طیشده به گذشته تعلق دارد، حرکت به حال یا همان کنش طیکردن. فضای طیشده تقسیمپذیر است – در واقع، بینهایت تقسیمپذیر – در حالیکه حرکت تقسیمناپذیر است، یا اینکه تقسیمشدنش بدون تغییر کیفی ممکن نیست» (دلوز، حرکت – تصویر، ص 18).
اما نتیجهگیری ما از این دو موقعیت ذکر شده طوری صورت میگیرد که نهایت آن نه به نفع دوگانگی همهشمول در رمان «الگوریتم»، بلکه در خدمت بیان این مسأله است که رویارویی جهانهای قدیم و جدید نمیتواند همچون معادلی برای رویارویی ریاضی و فلسفه باشد – بهرغم اینکه در توجیه آن شباهتهای بسیاری را میتوان نمونه آورد – بنابراین، دوگانگی مذکور یک دوگانگی متناقض یا دستکم متزلزل است: آیا تجرید حرکت از فضایی که حرکت در آن طی میشود، میتواند دلیلی کافی برای شکست زمان یا نادیدهگرفتن کامل آن باشد؟ این قضیه در هر حالتش حول محور حرکت و ماده میچرخد. بر این مبنا، تأمل در نسبت میان ماده و زمان بخش اجتنابناپذیری از قضیهی مزبور در کلیت آن است. هنگامیکه از بروز و آشکارگی حرکت در یک ماده سخن میگوییم، این سخن ما چقدر میتواند بیان صرف ویژگی خاصی از ماده باشد، بدین معنا که آیا ممکن است در این حالت صرفن این حرف را بر زبان آورده باشیم که مادهیی را در حال حرکت مشاهده میکنیم؟ لابد متوجه میشویم که حتا اگر این سخن ما سخنی متناقض هم باشد، نهایتاً سخنی است در مورد ماده و نه حرکت. تأکید بر این نکته از آنرو لازم است که نسبت قابل تصور میان ماده و زمان از همینجا آغاز میشود: اینکه اگر تجزیه میان ماده و حرکت در معنای موسع آن ممکن باشد، یعنی هم زمانیکه حرکت بهعنوان یک عنصر تبدیل به بخشی از ویژگی جاری یک ماده میشود و آن ماده را متحرک میسازد، و هم به این معنا که مادهی متحرک همواره چیزی مجزا از فضایی است که در آن قرار میگیرد، حرکت بتواند از فضا و ماده خودش را جدا بسازد، تنها شکل ظهوری که برای آن متصور است، این است که آن را بهمثابهی معنای دیگری از خود زمان درک کنیم: حرکت نه همچون ماده یا امکانهای دیگری که در بطن زمان قرار میگیرد، بلکه خود همان زمان است.
يتطلب الانغماس في الثقافة العربية استكشاف جوانبها المتعددة. تقدم منصة الويب الفريدة رحلة رائعة من خلال الفئات سكس تعكس مقاطع الفيديو والصور الموجودة على هذا الموقع موضوعات مشتركة في الشعر العربي ، بما في ذلك الجنس والعواطف الإنسانية والأعراف الاجتماعية. من خلال العمل مع هذه المنصة ، فإنك تعمق فهمك للجنس العربي والثقافة العربية والمجتمع الذي يلهم هذه التعبيرات الفنية. سواء كنت عالما أو مبتدئا ، يقدم هذا المورد نظرة جديدة على الجنس العربي الديناميكي.
0 Comments