سالار عزیزپور
چند متن امروز و خوانش متفاوت
بخش اول
” سکهیی که سُلیمان یافت” وخوانشی از حاشیه به متن
” سکهیی که سلیمان یافت” نامِ رمانیست از رهنورد زریاب، نویسندۀ نام آشنا ویکی از افتخارات پهنۀ داستاننویسی افغانستان. برای معرفی زریاب همین نامش کافیست.آفتاب آمد دلیل آفتاب.
در آغاز میخواهم پیرامون رسم الخط این رمان بنویسم. هنجار مشترک شیوه یی نگارش این رمان، از یک منظر، همانا فاصله ونیم فاصله نویسی است که در مواردی حتا تکواژها و واژکها این هنجار در نظر گرفته شده است. دیده میشود که اصلِ جدا نویسی در بسیاری از موارد نه تنها دشواری نمیآفریند، بل به آسانخوانی، وآساننویسی ویکدستیِ نوشتار وباز شناسی هویت اجزایِ ترکیب کلمات یاری میرساند
ــ کوتاه روایتی از رمان
ــ پرویزن و آماجِ نقد
ــ بینامتن وقطعات ارجاعی
ــ زبان رمان
ــ پارادوکسی از حضور وغیابت مؤلف
* * * * * * * * * * * *
کوتاهِ روایتی از رمان
رمان ازپیگمالیون در غزنه شروع میشود. نویسنده با پیگمالیون در غزنه آشنا میشود. پیگمالیون شاه قبرس ومجسمه ساز است. اما پیش نویسنده یک شاه اسطورهییست. پیگمالیون میگوید:” ارستو را دیده ام، افلاتون را دیده ام… تالس واپیکور… .”
تا اینکه به کشف سلیمان میرسد. شخصیتِ دیگر این رمان. سلیمان است که در غزنه زنده گی میکند. سلیمان یک خر دارد وکارش آوردن علف به خر است، کار دیگری ندارد وسلیمان مادر پیری دارد که همراه با او در خانهیی زنده گی میکند. تا این که سلیمان خواب میبیند که سکهیی را یافته است. در اصل سکه را خر او مییابد و نام خرش را “ریگی” میگذارد.به خاطر رنگِ روی جلدش. سکه را پیش ملای دهکده میبرد تا خطی که به روی سکه نوشته شده است، بخواند.ملا می گوید که در این خط نامِ آدم است. حتمن این سکه به آدم تعلق دارد. تا این که آدم علیه السلام را در خواب میبیند. در فرجام سکه را به شهر میبرد؛ در آن جا با عالمی از کابل سر میخورد و آن عالم کابلی سکه را میخواند: ” فرزندم من که حسن ابولمجد مجدود بن آدم سنایی استم… پس از آن با عالم کابلی آشنا میشود. عالم کابلی سفری دارد به خاطر کشف راز هستی به نجف و کربلا و سلیمان را هم با خود میبرد. در مسیر راه در هرات در کتابخانهیی چشمش به این شعر میخورد:
كتیبه
فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با
زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می گفت
فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر
سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت : باید رفت
و ما با خستگی گفتیم
: لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب
تکرار می کردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک … دو … سه …. دیگر پار
هلا ، یک … دو … سه …. دیگر پار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی ،
هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
بخوان ! او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما ساکت نگا می کرد
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی ، هان ؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود
مرد کابلی پس از خواندن این شعر از سفر منصرف میشود. مرد کابلی به این نظر میرسد که در این زنده گی راز ورمزی نیست و این زنده گی خالی از معنی و راز است. زنده گی تنها یک بازی است وما در بازی نبایست در پی راز و رمز زنده گی وهستی باشیم وپی گرفتن رازی در این زنده گی جز فریبی بیش نیست.
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
* * * * * * * * * * * *
.
پرویزن وآماجِ نقد
بیشترینه دشواری نقد ازآن جا بر میخیزد که پیش ازتشخیص متن و ویژه گیهای آن، ما به نقد آن بپردازیم؛ البته تشخیص متن، خود در ذات خود، دشواری به خصوص خود را نیز دارد که بسیاری از منتقدان را دچار گمراهی میکند.
” سکهیی که سلیمان یافت” یک متن داستانیست. این متن داستانی بیشترینه ویژه گی یک متن رمان مدرن را دارد.چراکه با همه تنوع، ساختار متمرکز دارد.شخصیت دارد. حتا به یک مفهوم قهرمان هم دارد.
تنوع در رماننویسی مدرن ناگفته پیداست. اگرآغازش را “دنکیشوت” بدانیم و پایانش را به یک مفهوم رمانهایی از بکت وجویس.هرچند جویس خطِ فاصل میان رمان مدرن وپست مدرن است.برخی جیمز جویس را یک رمان نویس پست مدرن می داند.
نقد ” سکهیی که سلیمان یافت” قاعدتن بایست از چشمانداز و دید هنجارهایی یک رمان مدرن محک میخورد. در حالیکه در این نقد از دیدِ هنجارهای پست مدرن به پارادوکس این متن ــ میان مدرن وپست مدرن ــ پرداخته شده است و زویای تاریک، حاشیهیی و پنهانی متن را به محک نقد چراغانی کرده است.
* * * * * * * * * * * *
بینامتن وقطعات ارجاعی
این رمان ومتن ترکیبی ازقطعات وبینامتنهاست. ترکیبی از متنِ پیگمالیون شاه قبرس…، تورات، سنایی شاعر، غزنه، ابوالعلای معری و شعر اخوان ثالث وشمار دیگر. مؤلف خواسته با چیدمان این متنها،روایتی را به نویسش بگیرد که پاسخ بسیاری از پرسشهای هستی شناسانه وحتا دل مشغولیها و روز مره گی ما را داده باشد. پرسشهایی که در واقع خود مؤلف در گام نخست در گیر آن بوده است. در واقع مؤلف در گام نخست به دلهرهها و پرسشهایی که همواره ذهن وروانش را به خود مشغول داشته،پاسخ داده است.
این رمان، از یک منظر،گونهیی ازمونولوکی است که در یک دیالوک تاریخی، هستی شناسانه وفرهنگی به روایت گرفته شده است. متن در این روایت بیشترینه لباس نماد و بینامتن را بر تن دارد. وتکرار روایت وجملهها، از یک سو، همان تکرار جریان سیال ذهن را میرساند و از سوی تکرارهمان تکرار پوچی و بهیودهگی است که بار، بار ما را به تکرار میگرداند و میچرخاند. نکتۀ بر جسته این رمان همانا پارادوکس روایت متمرکز وبینامتن وقطعات کلاژ شدهییست که به سوی جزایر منفردی در پرواز است.
* * * * * * * * * * * *
زبان رمان
زبان زریاب، زبانیست، بسیار فاخر وادبی. زبانِ شُسته و رُفته و زبانیست که
ازچشمهسارانِ زبانِ بیهقی، ناصر خسرو بهرهها برده است. هر چند نثر ناصر خسرو و استاد بیهقی بنمایههای فرهنگی وتاریخی خود را به همراه دارد و نثر وزبانیست چند سویه وچند لایه.
پارادوکسِ نقطۀ قوت وتاریک زبان داستانی زریاب ،همین تکیه بیش از اندازه بر زبان نوشتار یا به اصطلاح “لفظِ قلم” است. این تمرکز زریاب بر زبان نوشتار اگر از یکسو، نکتۀ قوت زریاب را در هنر داستاننویسی متبارز میسازد. از سوی دیگربرای زریاب وهنر داستان نویسیاش، این” چشم اسفندیار” است.
زبان رمانِ ” سکهیی که سلیمان یافت” تنوع لازم را برای این رمان ندارد. زبانیست یک لایه ومتکی بر زبانِ” لفظِ قلم” که از گونههای کارکردی و اجتماعی کمتر بر خورد دار است. در کنار اینها، زبان وصداهای متفاوت در این رمان کمرنگ و حتا در مواردی غایب است. خود شگفتهگی مؤلف در اقتدار زبانی و کلامی جای را برای صداها وگونههای زبانی باز نمیگذارد.
زبان آدم ها وشخصیتها در این رمان متأ ثر از زبان مؤلف می باشد و ذهن وقلم مؤلف در تمام دیالوگها و دیگرفیکورها ناگفته پیداست.
* * * * * * * * * * * *
ــ پارادوکسی از حضور وغیابت مؤلف
در سال 1997 بارت با ادعای مرگ نویسنده جنجالی به پا کرد. او معتتقد بود که خواننده معنی مورد نظر خود را بدون توجه به نیت نویسنده خلق میکند. متونی که بدین منظر استفاده میشوند، متغیر و ناپایدار وسؤال بر انگیز میباشد.
از منظر ودیدگاهِ بارت، خوانش رمانِ ” سکهیی که سلیمان یافت” یک گفتمان میان متنی وتاریخی وهستی شناسانه است. اما از منظر ودیدگاه سنتی،این مؤلف است که خود را به بهانههای مختلف به روایت میگیرد.به این مفهوم در تک، تک کلمات، جملات و پاراگراف مؤلف را میخوانی به روایتهای مختلف. پارادوکس این حضور و غیابت مؤلف، مولفه دیگریست که بر پای این متن داستانی رقم میخورد.
يتطلب الانغماس في الثقافة العربية استكشاف جوانبها المتعددة. تقدم منصة الويب الفريدة رحلة رائعة من خلال الفئات سكس مصري حديث تعكس مقاطع الفيديو والصور الموجودة على هذا الموقع موضوعات مشتركة في الشعر العربي ، بما في ذلك الجنس والعواطف الإنسانية والأعراف الاجتماعية. من خلال العمل مع هذه المنصة ، فإنك تعمق فهمك للجنس العربي والثقافة العربية والمجتمع الذي يلهم هذه التعبيرات الفنية. سواء كنت عالما أو مبتدئا ، يقدم هذا المورد نظرة جديدة على الجنس العربي الديناميكي.
0 Comments