حمزه واعظی
اکرم عثمان از زمره ی فرزانگانی است که بخشی از تاریخ روشنفکری جامعه ی فکری ـ فرهنگی افغانستان را نمایندگی می کند. او آدمِ کم ادعا اما بسیار حلیم، مودب، نرمخو، کم حاشیه و پرکاری بود که تقریبن در بسیاری از حوزه های فرهنگی، سیاسی، تاریخی، حقوقی و ادبی صاحب اثر می باشد. برای شناخت نزدیکتر از بخش از زاویه ی شخصیت فکری و خصوصیت قلمی او، دراین می کوشم چند محور را مبنای سنجش و ارزش جایگاه وی قرار دهم:
- نقدِ خویش
آنچه بنده از اکرم عثمان فهم میکنم این است که او تقریبن در همه ی آثارش، چه رمان و داستان و چه تحلیل ها و پژوهش های تاریخی ـ سیاسی اش می کوشد در هیأت یک “منتقدِ” سنجشگر و واقع بین ظاهر شود. بدین رو، عصاره ی اندیشه، دانش و عمل ایشان را می توان بر محور نقدِ حال و مقال جامعه ی سیاسی ـ فرهنگی و ساختار اجتماعی افغانستان تعریف نمود. او تلاش می کند در آثارش بسیاری از حوزه هایی که در زندگی فردی، سرنوشت جمعی، سرگذشت تاریخی و تحولات سیاسی و فرهنگ رفتارهای اجتماعی رخ می دهد مورد نقد مستقیم ویا غیر مستقیم قرار دهد. رمان”کوچه ی ما” که قطور ترین رمان در افغانستان از نظر حجم می باشد و بزرگترین کار دکتر عثمان نیز بشمار می رود، در واقع حاوی جدی ترین نقد تاریخ سیاسی افغانستان می باشد.
او در مقاله ی کوتاهی از افغانستان به عنوان “قفس” یاد می کند. قفسی که در کوچه، خیابان، فرهنگ، سیاست، سنت، عنعنه، فکر، باورها و رفتارهای جامعه ی افغانستان گسترده شده است.
- نگاهِ جامعه شناسانه
دکتر عثمان تقریبن در بیشتر آثار خود بویژه داستان های کوتاه و رمان بلند کوچه ی ما و نیز آثاری که در حوزه ی حقوق، تاریخ و سیاست نوشته است یک دید جامعه شناختی را تبیین می کند. در داستان هایش مفاهیم و حوادثی بیان می شود که حاکی از روابط پیچیده ی اجتماعی، رفتارها، سنت ها، آیین ها، روابط طبقاتی، الگوهای اخلاقی، تعامل جمعی، الگوهای تربیتی، پاره فرهنگ های اجتماعی، هنجارها، مناسبات روستا وشهر، تضادهای بین نسلی، نوستالوژی روستا نشینی، شکاف های فعال و غیر فعال اجتماعی، ارزش ها و ضد ارزش های رایج در جامعه و صدها عنصر فرهنگی ـ رفتاری دیگر می باشد.
برای توضیح بیشتر در مورد این زاویه ی نگاهِ جامعه شناسانه، می توان به چند عنصر اساسی در دستگاه تولید فکری او تأمل کنیم:
الف) استبداد تربیتی
الگوهای تربیتی درنظام خانواده مهمترین ماشین تولید استبداد وخشونت هستند که دایما در حیات اجتماعی و روند تربیت و آموزش نسل ها بازتولید می شود. این که ما در تاریخ سیاسی ـ اجتماعی خود در حوزه ی سیاست و تعامل اجتماعی پدیده ی استبداد را نهادمند می بینیم ناشی از الگوی تربیتی در نظام خانواده می باشد که بصورت افقی در رفتارهای فردی ـ جمعی و بصورت عمودی در اخلاق و بنیاد رفتاری نظام سیاسی و حاکمان سیاستگر تبلور پیدا می کند و درنهایت، در فرایند سیستم فکری، اخلاقی و روانی جامعه تداوم تاریخی پیدا می کند.
دکتر عثمان جمله ای دارد که این الگوی تربیتی را چنین تعریف می کند:” از اول زندگی، مارا در قنداق پیچ می کند. گویی گناهکار بدنیا آمده ایم…”(1)
ب) الگوی جامعه پذیری
جامعه پذیری، فرایندی ست که ارزشها و هنجارها و الگوی یادگیری مناسبات جامعه به فرد، بویژه به کودکان و نوجوانان و جوانان منتقل می گردد.
الگوی جامعه پذیری در افغانستان سرشار از مفاهیم بد آموزانه و حتا ضد اخلاقی می باشد. فضای آموزشی آلوده به تحقیر و توهین و ترویج انواع بد رفتاری وخشونت است. سطح دانش و بیان ارزش های اجتماعی آغشته به جهل و خرافه می باشد. باورها و اسطوره ها و الگوهای اجتماعی و دینی مملو از بدگویی، نادانی، رازوارگی، تفریق و تفاخر و تجاهل است. خانواده، جامعه، دولت، نهادهای آموزشی غرق در خستگی، گیجی، خود آزاری، پریشانی، فقر و بیماری است. درچنین فضایی، برآیند جامعه پذیری نتیجه ای جز انتقال بیماری، خواب رفتگی، خمودگی و بزهکاری روانی به کودک و نوجوان نمی تواند باشد.
دکتر عثمان برای بیان این بیماری در مطلبی بصورت کوتاه ولی گویا اینگونه اشاره می کند:
” … اگر خواب نمی رفتیم، نیم نخود تریاک به حلقوم ما فرو می کردند تا در خواب اجباری و مصنوعی فرو رویم…” (2)
ج) کارکرد نهادها: تحکیم استبداد ذهنی
در مسیر جامعه پذیری سیاسی، مجموعه نهادهای رسمی مانند دستگاه آموزش و پرورش، مسجد، مکتب خانه ها و دستگاه حکومت بزگترین نقش را در انتقال و تحکیم استبداد ذهنی ایفا می کرده اند. ترویج پرسش ناپذیری گروههای مرجع و عناصر بنیادین نظام اجتماعی مانند حکومت، خانواده، ملا، ارباب، معلم و ریش سفید و قریه دار و… نوعی قدسیت را پیرامون این مراجع و منابع قدرت و آموزش ایجاد کرده است که هیچگونه پرسش و نقد و خطایی متوجه آنها نمی گردد.
کدام بچه جرئت پرسش از پدر و معلم و ملا را داشت و دارد؟ کدام مرجعی می توانست شاه و سلطان و حکومت خدا دادی را زیر سوال ببرد؟ از کودکی مارا با ذهن منجمد وقالب شده و خموش تربیت می کردند تا استبداد را به مثابه یک امر طبیعی و خدادادی باور کنیم. استبداد پدر، استبداد ملا، استبداد ملاک ومالک و معلم و صد البته استبداد شاه و قریه دار و والی سرنوشتی بود که با سرشت بشری ما عجین شده بود.
دکتر عثمان برای بیان این سرنوشت می نویسد:
” از پنج سالگی مارا با ضوابط خشک عسکری تربیت می کردند. کین گرس و شی گرس و…”(3)
د) جامعه ی سلسله مراتبی
ساختار جامعه ی افغانستان ساختاری به تمام معنا سلسله مراتبی است که در تمام سطوح سرایت می کند و کلیه ی ابعاد حقوقی و روانی و فرهنگی نظام زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی مارا احتوا می بخشد.
این الگو، به مثابه یک آموزه ی پایدار تاریخی ـ فرهنگی نقش بنیادینی در استمرار نظام نابرابر اجتماعی و تحکیم عنصر استبداد، تبعیض و گسست اجتماعی ـ اخلاقی داشته است که به مثابه یک فرهنگ ایستا، الگوی نظم و چارچوبه ی نظام اخلاقی، رفتاری، هنجاری، فکری و سیاسی مارا تعیین و توزیع کرده است.
جامعه ی سلسله مراتبی توضیح موقعیت ثابت و راکدی است که از هرم مردسالارانه و استبداد پدرانه ساختاربندی می گردد. نظامی که در آن عنصر مرد و پدر در بالاترین رأس هرم همواره حاکم است و اقشار و گروه هایی مانند زن و کودک و فقیر و ضعیف همیشه “رعیت” می مانند.
نظام سیاسی ما همواره بازتاب چنین سلسله مراتبی بوده است که مشروعیت سیاسی و مقبولیت عمومی خودرا از متن فرهنگ و الگوهای خانوادگی در جامعه گرفته است.
اکرم عثمان در نوشته ای این هرم را در قامت ” پدر، برادران بزرگتر، کاکا و ماما” استوار می بیند که به مثابه حاکمان بلا منازع و قوماندان های قهار ” امر ونهی و قومانده می دهند.”(4)
ه) جنسیت
در جامعه ی قبیله ای و پیشا مدرن، مهمترین عنصر تفکیک و تفریق طبقاتی ـ گروهی معیار جنسیتی می باشد. در افغانستان، جنسیت بنیاد اساسی نظام معرفتی می باشد که مبنای قضاوت و ارزشگذاری بشری بر مبنای این پدید شکل می گیرد. در این جامعه، موجود زن پدیده ای است معطوف به باور شی ء وارگی که در نهاد وجدانی و فرهنگ مردانه ته نشین شده است.
دکتر عثمان نگاه شی وارگی به زن را اساسن معطوف به اساس اعتقادی جامعه ی افغانستان می داند و بارمند است که ” … تا پایه ی اعتقادی تبعیض علیه جنس زن دگرگون نشود”،(5) جایگاه انسانی آن در فرهنگ جامعه استوار نخواهد شد.
- گفتمان روشنفکریَ
اکرم عثمان هیچگاه ادعای روشنفکری نکرد اما به مثابه یکی از نادر روشن اندیشان این دیار دغدغه ی مهم روشنگری داشت. از همین رو او در آثار و گفتارش نقدها و نکته های کم حجم اما روشنی نسبت به جامعه ی روشنفکری داشت. دلبستگی او به نهضت مشروطیت و نوشتن دراین حوزه، ناشی از درک درست او نسبت به پدیده ی ضعف ها و خلأها و نیز نقش و تاثیر حرکت های روشنفکری در جامعه ی سنتی افغانستان می باشد.
مقوله ی روشنفکری افغانی
برای بهتر توضیح دادن این مقوله لازم است درنگی به مقوله ی روشنفکری افغانی داشته باشیم. به نظر این قلم بدلیل ساختارها، شرایط و معیارهای رایج در فرهنگ، سیاست، اقتصاد، اجتماع، اندیشه و تاریخ در افغانستان، درک و تعمیم مفهوم روشنفکری در این حوزه می باید همراه با تسامح و آسان گیری نسبت به این مفهوم باشد.
بدین رو اگر با اغماض از مفهوم روشنفکری در حوزه ی فکری ـ فرهنگی افغانستان حرف بزنیم، روشنفکران افغانستان را با یک بن بست فکری ـ معنایی مواجه می بینیم. این بن بست اساسن می تواند بر چند محور اساسی توضیح گردد:
- گفتمان پرهیزی
مراد از گفتمان دراین بررسی، وجود یک گزاره ی فکری و دغدغه ی نظری در حوزه ی عمل سیاسی ـ اجتماعی می باشد. بدین معنی که روشنفکران افغانستان هنوز به یک درک مشترک و فهم بنیادین در مورد حیات جمعی و سرشت ملی نرسیده اند. سطح اندیشه و ارتفاع دغدغه ی این گروه هنوز در موضوعات خُرد سیاسی ـ فرهنگی معطوف است. هنوز یک محور نظری به مثابه یک قالب فکری در میان روشنفکران افغانستان بهانه ی نظر پردازی و حیثیت اندیشه ورزی پیدا نکرده است.
رشنفکران افغانستان اساسن گفتمان پرهیز و تفکرگریز هستند. عمق تحلیل و سطح دغدغه ی اغلب شان از حوزه ی گرایشات فردی وعلایق قومی و محیطی فراتر نمی رود. از همین روست که روشنفکران افغانستان نتوانسته اند به وجه مشترک وجهان جذاب همذات پندارانه برسند.
- تغییر ناپذیری
دگماتیسمی که جهان روشنفکران افغانستان را احاطه کرده نه تنها خود بر وجود آن واقف نیستند بلکه مسیر فکری و منش اجتماعی و الگوی تعامل فرهنگی جامعه را نیز از دگم اندیشی اشباع کرده اند. چنین دگماتیسمی امریست معطوف به استمرارتربیت ته نشین شده در نهاد اخلاقی و وجدان فردی او که شخصیت روانی و فردیت فکری اش را شکل بخشیده است. این دگماتیسم از تأثیر رفتارها، الگوی روانی، ارزشی و اخلاقی ای نشأت می گیرد که روشنفکر از کودکی تا بزرگسالی در متن نظام موروثی فرهنگ اجتماعی و روند تعامل سیاسی ـ اجتماعی می آموزد و در نهانِ شخصیت و شریان ذهن او نهامند می گردد.
بدین روست که روشنفکر افغانی کمتر از زمان ومکان و فضای فرهنگی ـ فکری و تحصیلی پیرامون و جهان متأثر می گردد. این روشنفکر اگرهم در غرب زندگی و تحصیل و کار کند یا در شرق، همچنان رگه ی نیرومند تغییرناپذیری در جان و جهانش باقیست. همچنان دلبسته ی محیط عشیره ای، دلخوش جهان فرهنگ بومی و وابسته ی قرائت های قریه ای خویش می باشد.
- کم رمقی عقلانیت دیالوگ
شاخص ترین مشخصه ی روشنفکران افغانستان ترس و بیگانگی نسبت به امرِ “دیالوگ” می باشد. نزدیک به یک قرن از عمر جنبش های روشنفکری این کشور می گذرد، مهمترین غایب جهان روشنفکری ما، اما هنوزهم مقوله ی دیالوگ می باشد.
امر دیالوگ مستلزم چند پیش شرط است. همین پیش شرط ها بوده که روشنفکران افغانستان از دیالوگ گریز داشته اند. عناصر مهم این پیش شرط هارا میتوان به چند نشانه ی اساسی تشخیص نمود:
- دیالوگ مبتنی بر استدلال نظری و مبانی تئوریک می باشد؛ موضوعی که روشنفکران افغانستان کمتر با آن خو گرفته اند.
- دیالوگ نیازمند توافق بر سر یک امرِ مشترک می باشد؛ موضوعی که در میان روشنفکران افغانستان تبلورعینی پیدا نکرده است.
- دیالوگ مستلزم زبان مشترک است. مراد از زبان مشترک هم مفهوم فرهنگی یعنی چارچوبِ بیان، ادبیات گفتگو و قاعده ی گفتار می باشد که به مثابه یک فرهنگ گفتاری ـ رفتاری تفسیر می شود و هم زبان به عنوان دستگاه واژگانی که به مثابه نهاد معیار مورد توافق و نماد حس مشترک می باشد، هنوز در میان روشنفکران افغانستان به پختگی و پویایی لازم نرسیده است.
- دیالوگ مبتنی بر متد عقلانی گفتگو می باشد. این متد با نفی پرخاشگری، پیشداوری، تفاخر و نگاه از بالا تحقق پیدا می کند. علاوه براین، متد گفتگو مبتنی برچند اصل می باشد:
ـ به رسمیت شناختن هویت وشخصیت طرف گفتگو کننده
ـ به رسمیت شناختن موضوع گفتگو
ـ برابر دانستن شأن انسانی طرف گفتگو
تجربه ی فکری و تعاملی روشنفکران افغانستان نشان می دهد که بسیاری از این عناصر و ملزومات دیالوگ، هنوز به روشنی تبلور نیافته اند.
- ضعف نظری
اگر مهمترین مختصات روشنفکری را تولید فکر، بازتولید دانش و مشارکت در امر نظر ورزی بدانیم واقع بینانه باید اعتراف کنیم که روشنفکران افغانستان از فقر نظری اندوهناکی رنج می برند. حتا در مقیاس منطقه ای، میزان تولید فکر و بازتولید دانش رروشنفکران ما بی شناسنامه ترین مجموعه ی فکری می باشد. ما، نه در فلسفه ی سیاسی صاحب اثر فخیم هستیم. نه در حوزه ی اندیشه های فلسفی دارای سبک و صلابت نظرورزانه می باشیم، نه در حوزه ی اندیشه های کلامی حد اقل در یک سده ی اخیر، برخوردار از وزن و وجاهت بوده ایم و نه حتا در حوزه تولید نظریات فقهی از تشخص و تألیف ویژه بهره مند می باشیم. تنها حوزه ای که روشنفکران افغانستان صاحب سبک و اثر و شناسنامه هستند، حوزه ی تاریخ نویسی و تولید ادبی می باشد که آن هم در مقایسه با استاندارد جهانی و حتا منطقه ای جای بحث دارد.
- درک سنتی از امرِ مدرن
به جز مقوله ی مشروطیت که سه دوره تلاش پرهزینه از روشفکران افغانستان را در تاریخ سیاسی ـ فرهنگی ما ثبت کرده، واقعیت این است که روشنفکران ما کمترین اثر و تأثیر را در حوزه ی دستاوردهای مدرنیته و ترویج و تکوین و پردازش مفاهیم مدرن داشته اند. اگر سه عنصر ایدئولوژی گری، حزب سازی و رسانه گری را مقولات برگرفته از الزمات جهان مدرن بدانیم، روشنفکران افغانستان به شکل منفعل و ناشیانه ای مبلغ و مروج این مفاهیم در نیم قرن اخیر بوده اند.
جای تأمل و کمی مضحک است که درک کنیم حتا بانیان پدیده ی مدرنیسم و مروجان و منادیان مظاهر مدرنیته نیز، امیران وشاهان افغانستان بوده اند نه جامعه ی روشنفکری این کشور.
دکتر عثمان و جامعه ی رشنفکری افغانستان
اکرم عثمان با آن که در مورد کامیابی ها وناکامی های جنبش مشروطیت که خود اورا یک جنبش روشنفکری می شمارد، کتاب نوشته اما بحث نظری جدی و مستقلی در باره ی کابلد شکافی روشنفکران افغانستان انجام نداده است. از مجموع نوشته ها ویاد داشت ها ومصاحبه های آن مرحوم می توان این نتیجه را گرفت که او نقد سخت و تندی نسبت به این گروه و کارکرد و جایگاه آن داشته است. در ذیل می توان محورهای کلی و اساسی دیدگاه وی را نسبت به جامعه ی روشنفکری افغانستان در چند گزاره تبیین نمود:
- منش پیروانه
اکرم عثمان روشنفکران افغانستان را عناصر متأثر از ساختار جامعه ی سنتی و پیرو گروه های پرنفوذ و عوام فریب می شمارد. در نوشته ای چنین قضاوت می کند:” آن ها به پسمانده ترین لایه های اجتماعی اقتدا می کنند.” (6) مراد دکتر عثمان از پسمانده ترین لایه های اجتماعی، نخبگان قومی، رهبران حزبی، ملایان وسیاست مداران پوپولیست می باشد.
- تنزل درمقام نصیحت گر
مرحوم عثمان در نوشته ی کوتاهی، روشنفکران امروزی را میراث داران آن گروه از نخبگان ومیرزایان تاریخی می شمارد که می کوشیدند با “اندرز نامه ها” و یا شریعت نامه ها”ی خود بر صاحبان قدرت اثر بگذارند.
او می خواهد بگوید که روشنفکران معاصر افغانستان نیز مسئولیتی بالاتر از نصیحت گویی بر خود قایل نیستند و توانایی و جسارتی فراتر از استتعاره نویسی و تحلیل های خشک وبی پشتوانه ی سیاسی ندارند.
- ظلم پذیری
دکتر عثمان با توضیح شرایط محیط سنگلاخ و خشک افغانستان و تأثیر آن بر پروش ذهنی و فرهنگی و زیست محیطی ساکنان این کشور می خواهد این مفهوم استعاری را شرح دهد که بسیاری از روشنفکران این کشور نیز عناصری هستند که با پذیرش سختی های محیط و پرورش یافتن در محاق پر ازظلم و تحجر، خصلت ظلم پذیری و تسلیم شدن در برابر غلو و غلبه ی دیکاتوری جزو خصلت معرفتی وروانی شان گردیده است.
- پارادوکس بی زمانی
کلیدواژه ی مهم دکتر عثمان برای توصیف جهانِ روشنفکران افغانستان مفهوم “بی زمانی” می باشد. این مفهوم عمقِ در خلا زندگی کردن و پادرهوا بودن فکری این گروه را بیان می کند. او شرح می دهد که روشنفکران افغانی، خودرا معاصر و امروزی می پندارند، در حالی که از نظر عملی از قرون وسطی تغذیه می کنند. او معتقد است که گیجی روشنفکر افغانی دراین نکته نهفته است که هنوز راه ورود به دنیای جدید را کشف نکرده است(7)
او برای تکمیل این شرح، داستان قریه داری را بیان می کند که در روز نخست معرفی خود به مردم، دریشی و دستار پوشیده بود. ظریفی از میان جماعت که تاحالا چنین آدم وصحنه ای را ندیده بود گفت:
این قریه دار،” سرش ملا و زیرش میرزا” ست.(8)
- رویکردها
- عثمان، محد اکرم، “ما کی هستیم و چه می کنیم”؟de / دوهفته نامه تاریخی ، فرهنگی و اجتماعی/ سال سوم شماره 61، نوامبر 2007
- همان
- همان
- همان
- همان
- اکرم، محمد عثمان، “چه باید کرد؟ راه بن بست کدام است؟”/ – De سال سوم، شماره 66، نوامبر 2007
- اکرم، عثمان، “باب بسته تاریخ مارا چه تدبیری باید بازکرد؟”/ کابل ناته/ ش 56/ سپتمبر 2007
- همان
يتطلب الانغماس في الثقافة العربية استكشاف جوانبها المتعددة. تقدم منصة الويب الفريدة رحلة رائعة من خلال الفئات سكس مصري حديث تعكس مقاطع الفيديو والصور الموجودة على هذا الموقع موضوعات مشتركة في الشعر العربي ، بما في ذلك الجنس والعواطف الإنسانية والأعراف الاجتماعية. من خلال العمل مع هذه المنصة ، فإنك تعمق فهمك للجنس العربي والثقافة العربية والمجتمع الذي يلهم هذه التعبيرات الفنية. سواء كنت عالما أو مبتدئا ، يقدم هذا المورد نظرة جديدة على الجنس العربي الديناميكي.
0 Comments