زلمی کاوه
 

 

پی‌گم، روايت مرگ، عشق و جنگ
گاه به ميدان های روايی رمان پیگم اثر عزيزالله نهفته
 


 

رمان پيروز مند آنست که ستون فقرات خواننده را به لرزه درآورد(نا باکوف).

 اثر هنری هستنده ی از جنس احساس است(دلوز و گتاری (ص: 208)

"ما زندگی خود را بر اساس قصه هایی می سازیم که برای خود نقل می کنیم و دیگران برای ما نقل می کنند. این قصه ها در عمل واقعیت را شکل می دهد"(کوری جرالد، 2017).

1 - توضيح

نويسندگی مانند هر کار غير مادی ديگر در ابعادمختلف و در مقام نماد از موقعيت و کار، ارزشی و ضد ارزشی است. در ادبيات مجموعه های ماتريال متن در سلسله های روایی ريخته می شوند و از تکنيک های گوناگون برای تجسد و ماديت بخشيدن به آنها بهره گيری می گردد. در واقع روايت ارزشی و اعمال انسان در روابط متقابل با جامعه و طبيعت است. «چيزی به اسم خودآينی مستقل از ارزش ها در اجتماع  امکان ندارد» چون همه ی معنا ها چه در متن و چه در تبين متنی با کار وکنش انسان سروکار دارد. نويسندگی نيز دردرون ارزش ها تنفس می کند، هم توان توليد ارزش ها را دارد و هم باز تاب دهنده ارزش های ملی، اخلاقی، مذهبی، سياسی، اقتصادی و مفهومی وغيره در جامعه می باشد. نويسندگی مانند بقيه هنر ها با ادراک انسانی سرو کاردارد، ادراک که از سلسله مراتب،دسته بندی و درهم آميزی روابط منشا گرفته و با نماد های زبانی شکل می گيرند و مجموعه روايی وداستانی را در خود زمزمه می نمايند.

اين نوشته مرور و نماياندن چيزی جز خوانش من از داستان پی گم نيست. من هيچ ادعای نقاد بودن را ندارم. خوانش من از متن متاثر از نفس روايت پی گم است. من نيز دراين متن گم شده ام. اين نوشته نقد نيست بيشتر شباهت به محتوا خوانی دارد. تلاشم براين نبود تا در پرتو نظريه های دانش های اجتماعی معاصر به حلاجی مولفه های اين روايت بپردازم. گرچه تلاش آگاهانه روانشناسی اجتماعی اين متن بی شباهت به سردرگمی نسل جنگ و جنون نيست. اين ياد داشت ها را در جريان خواندن پی گم برداشته ام. وقتی داستان تمام شد يادداشت های من نيز پايان يافتند. دراين جا من همان يادادشت ها را روی کامپيوتر باز نويسی کرده ام. فرصت باز بينی جدی برای اين يادداشت ها را نداشته ام و اميدوارم که چيزی ازاين يادداشت ها گير تان بيايد.

 

2 - باز سازی زندگی، مرگ ، ميل، کودکی و جدال بی پايان

«ناگهان فکرکرد که همه چيز برای او تمام شده است»[1]

پی گم روایت جدال ميان مرگ و زندگی است. جدالی ميان فراموشی و به يادداشتن، ميان بودن در متن و فراموشی و ميان اينکه توليد متن توليد معنا می باشد. آفريدن برنامه برای هدايت ماشين زيستن، دردرون واژه ها می دود. اين دياليکتيک ياد آوری فراموشی، نوع هذيان از عظمت درد، گستردگی رنج آدمی در عين اينکه تنها می باشد، تنها نيست. به عبارت ديگر تلاش نافرجام برای دریافتن 24 ساعت گم شده در واقع مبارزه عليه فراموشی نيست بلکه ياد آوری حجم انبوه حضور حافظه در ميدان و صحنه های متکثر زندگی می باشد. نمايندگی سيال حوادث و شاهد بودن در عصريکه مقوله فراموشی پسا مدرنيت را جذاب کرده و درآن بعد متافزيکی بخشيده است. نويسنده با تکرار مقوله 24 ساعت گمشده، آن 24 ساعت گمشده را به طرز شگفت انگيزی باز سازی کرده است که در شاه رگ های متن رمان می دود. اما این بیست و چهار ساعت گم شده چرا مهم است و چه نقشی در درک داستان دارد؟

آیا این بیست و چهار ساعت گم شده، تاریخ سی سال اخیر افغانستان نیست که نویسنده تلاش دارد آن را بازکشف کند؟

تکرار وقایع از زاویه های مختلف، درواقع دياليکتيک بازسازی ساعات گم شده اند که مرحله به مرحله باز تولید می شوند. اين به اين معنا است که حوادث حی و زنده اند و هرچند قهار فقط 24 ساعت حافظه اش از کار افتاده است. به این ترتیب، نویسنده با مرور خاطرات قهرها، سیر احوادث را نشانه میگیرد و تلاش میکند به گونه ای تاریخ جنگ را کالبد شکافی کند.

دراين بازسازی نويسنده موفق شده است. روابط قهار و موقعيت پيرامون او، اوضاع روانی شخصیتها، اشيای پيرامون، فضای اجتماعی، وضعيت طبقاتی، مناسبات خانوادگی شخصیتها از نو خلق شده اند. تا آنجا که در برخی موارد، نویسنده شبيه عکاسی چهره دستی می شود.[2]

مضمون مرگ، احترام به مرگ و جدال برای زندگی در حضور مرگ شکلی از تنازع بقا برای ماندن است. نخستين تجربه مواجه با مرگ در ذهن قهار در سيمای حمل جنازه نمايان می شود. قهار دست دردست مادرش، با مرگ رو به رو می شود. هر چند مرگ پدر تراژيک است و به صورت نمادين پدر کشته می شود، و پدر به مثابه نماد قدرت اززندگی اش محو می گردد. نوع فراموشی از صحنه زندگی. ولی جسد پدر صورت ذهنی عظيمی دارد و به شکل وحشتناکی دوباره درذهن قهار ظهور می کند.[3]

 

اما در غياب مرگ، قهار کودک در عنفوان 8 سالگی به شدت تنهايی کودکانه را به تجربه می نشيند و درد تنهايی ها را به شدت به بلوغ می رساند[4]. جایی قهار تاکید میکند: «تمام مرده ها چانس اين را ندارند که بدرقه شوند.[5] و درجای دیگر ادامه می دهد: « مرگ چيزی نيست جز از دست دادن عده ی که هميشه به فکرت نيستند و تنها برای خودشان است که ترا به ياد می آورند[6].

مرگ موضوع غالب رمان پیگم است. چه مرگی که هر دم انسانها را به کام خودش می کشاند، چه مرگ تدریجی که روان جامعه را میخورد، و در لابلای رمان در جولان است. وقتی قهار 8 ساله با مرگ رو به رو می شود. نويسنده تجربه های کودکی و نفی کودک به عنوان شخصيت حقوقی را در نظام تربيتی و پروش جامعه به شکل نمادين و پرژرفی با چنين پرسشی به ميدان می کشد:

« کدام دشوار است؟ اثبات مرگ کسی و يا زنده بودنش»[7]. هرچند اين نقل قول کوتاه است اما نماد از يادآوری شرايط نا هنجار کودکی در اجتماع است که مرگ پدررا تجربه کرده است. اما در فرايند هشت سال زندگی کودکانه، درد اثبات شدن را خودش جلو چشمان جامعه می کشد و پرسشش متوجه کل نظام تربيت و پرورشی است که درآن کودک نمی تواند وجودش را به عنوان شخصيت حقوقی اثبات کند و مورد احترام قرار بگيرد.

 قهار که بزرگ می شود نيز در جدال بامرگ دست. بخصوص وقتی که بيمار است، معلول، و نماد هزاران انسان جنگ زده در کشور جنگ زدگان. او حساس است. رفتار پزشکش که می پندارد معشوق زنش نوريه می باشد، آيينه تحقير آميزی اوضاع نا بسامان غير انسانی رفتاری با بيماران و معلولان را نمايندگی می کند. تصوريکه ذهن قهار را آلوده کرده است. اين ممکن است نوع توهم باشد، ولی درميان اين هذيان و خيالات درهم و برهم حقيقتی نيز نهفته است که باز تاب موقعيت فرودستی انسان بيمار و معلول در جامعه را نشانه گيری می کند. هرچند خلاقيت فضای رمان مبين توانايی نويسنده در ساختار رمان است و شباهت بيشتر به فضای سوررياليستی دارد ولی ماهيت بهداشتگاه ها و بيمارستان های جامعه را عکاسی میدهد و به نمايش می گذارد[8].

مرگ در همه جا خود نمايی می کند. مرگ در خيال و ميل تن، چه در شمايل زن جوگی، چه در خيال آباد ستاره،چه در سرو صدای نوريه و حتا زمانيکه زن جوگی پيچيده در پيراهن و تنبان سبز تن ستاره را به او پيشکش می کند:

«ستاره را می خواهی؟ تن سبز ستاره را می خواهی؟ ديگردير شده... ديگر تن و پيکرش له شده...».[9]

ميل به بدن با مرگ گره می خورد، با اينکه ميان زن جوگی که اسم ندارد و بيگانه می نمايد و به حوادث بالابلوک و ستاره پل می زند، بلافاصله ميان شوهر نازو دختر زن جوگی و مرگ شوهرش پيوند زده می شود. اما ستاره و مرگ تنها در خيال رابطه دارند. دراينجا قهار شبيه کميسار پوارو عمل می کند که در پی کشف و پيدا کردن ستاره است و لحظه ی هم از آن دست بر نمی دارد. مرگ دراين رمان مقام بزرگی دارد که در فراز ذهن و فضای زندگی قهار در پرواز است[10].

باز سازی ساعات گم شده باز نمايی جغرافيای حوادث و بيوگرافی نمادين مرگ  ها، خون های ريخته و بدن ها می باشد. نهفته حوادث را خاطره می سازد و خاطرات را خصوصی می نمايد. نوع خلسه داستانی که درآن عطر وهوای زندگی و مرگ در جريان است:

« آنروز يک جا سخنان داکتر، صدای انفجار در گوش ها پيچيده بود.[11]پزشک نماد زندگی بخشيدن است و باز سازی حيات اما انفجار در همه ابعاد نماد ويرانگری و نابودی ست.

مرگ و معلوليت ناشی از جنگ را به عنکبوت بی پا شبيه می شود. استعاره از زندگی انسان معلول است که هيچ حمايتی انسانی در جامعه ندارد. عنکبوت بی پا، مرد بيچاره، فلج، ماشين از کار افتاده انسانی که حسرت راه رفتن را دارد، اما هر گز قادر به راه رفتن نيست، آيا نمی تواند تصوير از وضعيت اسفبار انسان جنگ زده را نمايش دهد؟

حتا عشق با مرگ آمیخته است. ميل در لباس توری خواب نوريه و هوس های سرکوفته پنهان قهار تنيده شده است. رنگ آمِيزی شعله های آتش بخاری روی سينه و گردن نوريه گره خورده است. هر چند نويسنده دراين تصوير سازی سخاوتمندانه عمل نمی کند. در قهار و مرگ، شهوت ، تن، ميل شعله ور است. اين بازی قشنگ زندگی چون آتش باز تاب مرگ، زندگی و حضور قهار است که در متن تنيده است.

فهرست از مردگان ترتيب داده ايم که واقعی نيست[12].

کجايی ای ستاره: پيش از مرگم، اگر بيايی به خدا مرگ ساده يی خواهم داشت! (ص:38).

وقتی داستان پیش می رود شبيه خواب و بيداری ودر زنجيره از حوادث ، آهسته، آهسته گم شده ها باز می شوند، اما آدم در ميان آنها زندگی می کند، حتا «سينه دريده هيولا به دست نوريه» را حس می کند. حضور سنگين مرگ در نماد جنگ و زندگی در سيمای ستاره و نوريه تکرار می شوند. خانه ی که ميل درآن نيرومند است، برجسته تر می شود يعنی دياليتيک مرگ و زندگی و ميل با هم ودرهم در حوادث جا می گيرند. ميل کشتن حتا در خيال، قهار را ناراحت می کند. و از ديدن سينه ی دريده هيولا نيز متنفر است. حسی نفرت از نوريه نيز وجودش را می لرزاند. شرح عناصر ضد خشنونت و جنگ را دردرون خود پالايش می دهند.

3 - تبار شناسی زيستانه، زندان، پدر قدرت سياسی، سانسور زندان

تبارشناسی زيستی و گاه شماری قهار به روز مرگ پدرش بر می گردد و به تاريخ نگاری به مثابه استعاره از دوران سلطه حزب دموکراتيک خلق افغانستان ترسیم می شود. کتاب سوزی، مادر و آتش زدن کتاب ها درشرايط دشوار اعمال فشار سياسی، اشک ريختن مادر را در هم عجين کرده اند. قهار گذشته را مرور می کند، وقايع را روايت می نمايد و مادر برای بقای فرزندش به کتاب سوزی که کار دشوار است رو می آورد. تولد طالبان توام با سوختن استعاره از قدرت سرگوبگر است.

این تفسیر یِاد آور سخن والتر بن يامين است که پس از شکست هر انقلابی فاشيسم توليد می شود. طالبان با سوختن، کتاب، فلم، موسيقی که نماد های مدرنيته اند تلاش کردند تفکررا بسوزاند و نقد را نابود کنند.کتاب منبع انديشه انسانی و ميراث انتقال آهی از نسل ها به نسل های بعدی است. سوختن چاپ خانه و کتاب افزون بر ويرانی فزيکی سمبل وران سازی ارزش ها و شهر است. از پدر قهار تنها عکس رنگ و رو رفته با لباس های محلی که سنخيت با دهکده دارد به ياد گار مانده است. مادر اين عکس را نيز با کتاب ها که نماد از دانش و پيوند به گذشته است برای بقای قهار و خودش آتش می زند[13]. بعد از مرگ پدر، تنها شراره های سوختن باقی میماند.

نويسنده با نقل قول از کاکای قهار دررابطه با مرگ پدرش به معضل وجدال خانمان سوز معاصر ديگر اشاره ی کوتاهی و مرموز و در عين زمان نمادين دارد. روايت روشن از گرايش پدر قهار داده نمی شود. اما در لای روايت تنها دريک مورد چنين حکايت می شود: « چار تا تاجيک يک جا شده، می خواهند با کودتا حکومت را سر چپه کنند. تاجيک ها چه دارند که می خواهند قدرت را بگيرند[14].

 4- ميدان قدرت، ناسياليسم،  سياست، سانسور و تنبيه

پی گم ميدان تنازع و جدال سياسی و تولد ناسيوناليسم قومی است. اين جدال ناسيوناليسم قومی است که که سيمای سياسی و ایديولوژيک سياسی معاصر افغانستان را فرم داده است. دردرازنای اين چند دهه ناسيوناليسم قومی بيشتر از هميشه در هويت سازی سياسی و ناسيو ناليزه کردن ارزش ها نقش داشته است. از ناسيو ناليزه کردن زبان، رنگ، تاريخ ومحل پيدايش و مرزها همه در خدمت معاملات سياسی و بهره وری برای منافع شخصی، خانوادگی و معاملات سياسی بهره گيری شده است. احزاب سياسی حول محتوای قوم گرايی شکل گرفته اند و رهبرانی به نام دسته بندی های قومی و زبانی در برابر هم ايستاده اند و نوشته های برای فروافگنی و فراافکنی اقوام رقم يافته است.

سياست يکی از عناصر عموميت يافته ی است که درزنجيره واژه صيقل يافته است. رژيم سياسی که پدررا از قهار گرفته است و محروميت را باردوشش نموده است افتخار سانسور کردن را در خود حمل می کند. پدر معنای زندگی زير سايه حاکميت شوم سانسور و ترور را می شناسد. اين ماتريال برای شناخت پدر کافی نيست و شناخت قهار از پدررا، عمق نمی بخشد. باری اين انديشه که شناخت پدر به کالای لوکسی بيشتر می ماند تا ضروری اشاره ی به سطح رابطه پدر و پسر دارد[15]. سياست  دارای عنصر نفرت و کشش است چون حسی قدرت درآن نمايش می يابد تا آنجا که وی از سر نگونی و کودتا به دفاع بر می خيزد. اين در عين زمان مايه نفرت وی نيز می باشد چون پدرش را از وی گرفته است.

اما فهم قهار از «کودتا» «عصيا ن انسان برای بهتر زيستن است». دراين جا گونه ی از موعظه وارگی شاخص های برای شخصيت قهار ترسيم می شود. تصوير قهار به مثابه انسان کنجکاو و شکاک نسبت به اوضاع پيرامونش صورت بندی می شود.

قهار در چاپخانه کار کرده است. سايه شوم رژيم خلق و پرچم روی ذهنش سنگينی می کند. قدرت و سلطه بلامنازع حزبی، نظارت بر کارمندان و هراس از از ديگر انديشی رايج است. قهار شاهد اعمال زور و کنترل بر اذهان کارگران و کارمندان است و خود کامگی را که جز رجز خوانان و وابستگان حزبی مشاهده نمی کنند تجربه می کند. قهار می بيند که واژه ها حذف می شوند و سانسور کلمات را دربند می کشد. قهار شاعر است و خوی و عادات واژه ها را می داند که از تسليم متنفرند و شعر بايد انعکاس روان در بند آدمی باشد. انسان تکين است و به اندازه واژه هايش معنا می آفريند.

«مدير باران زندانی می شود به جرم سرودن شعر قهار با اسم مستعار[16].

پی گم رمان تاريخی است. حوادث را زمزمه می کند. کودتارا با سانسور و ستم به هم پيوند می دهد. پدر قهاربا زندان شريک اند و سهمی در سياست افغانستان دارد. اشاره به کشتار کودتا چيان عليه داود خان، ياد آوری از اعدام ها و بی حرمتی به زندگی و حق حيات، شکنجه گری سخن سرایی دارد. سردار داود که اکنون ناسيو ناليست های وطنی برايش زيارت درست می کنند و با اعزار و اکرام مراسم دوباره به خاک سپاری اهدايش استخوان های تکه تکه اش می نمايند، نماد ناسيوناليست ها شده است.

5 - فلسفه، جنگ وويرانگری

پی گم به سراغ  تصوير ديگرگونی های در روند تحول انديشه های قهار می رود. جدال با وطن و مردن به خاطر وطن و ارزش مردن درراه آرمان های ملی گرايی را زير سوال می برد. آيا واقعن مبارزه برای وطن بوده است و يا منافع شخصی و رسيدن به قدرت و کسب امکانات مادی؟

درگيری با چنين انديشه ها و انگاره های انتقادی از قهار انسان مشکوک و منتقد می سازد[17]. « ادعای آنانی که می گفتند که هر عمل شان برای دوستی ميهن شان است، دروغ محض می پنداشت[18].

اين سخن اناتول فرانس را مصداق پيدا می کند:

(برايمان گفتند که جنگ ها به خاطر ميهن بوده است، بعد ها دريافتيم که همه اين جنگ ها به خطار حساب های بانکی بوده است.)

 

6- ميدان پرورش اجتماعی، کودک آزاری، زن

در پنداريکه که قهار از رابطه مادر و خودش دارد، تصوير قهار کودک شيطان و شوخ است و تا 7 سالگی مورد محبت مادری قرارداشته است. دردوازده سالگی مرگ مادررا تجربه کرده است. از آغاز کودکی در وجودش بيگانگی و تنهايی ته نشين شده و بی کسی هماره یاورش بوده است.

دغدغه کودک بودن و شرايط زيستی کودک با مادرش با برجسته سازی صورت های پرورش کودکان در جامعه گره می خورد. نگاه انتقادی در سير داستان تلطيف شده است. رفتار کودک آزاری را دريادداشت که خاطرات کودکی قهار با مادرش رابيان می کند قابل خوانش است. اين گزارش به مثابه سکانس فلمی خواننده با فضای اجتماعی و نگرش مسلط بر شيوه روش تربيت کودک در اجتماع را نمايش می دهد[19].

تعريف بیهودگی انسان و تنهايی تصوير نا اميدانه کودکی را در درهستی قهار آفتابی می کند. بار سنگين اين واژه ها روی خواننده اثر می گذارد[20]. در فصل چهارده گاه شماری روشنتری از روی اززندگی قهار به دست می آوريم. با زندگی پسر بچه ی آشنا می شويم و شرايط اجتماعی که شخصيت وی را فرم بخشيده است. از اعمال خشونت تا قرار گرفتن در موقعيت غم انگيز يتيمی، از آوارگی تا تحمل تحقير شدن دسته جمعی، از مسخره شدن در انظار عمومی تا کشته شدن واژه هايش، همه تجربه های اند که در حافظه قهار جا گرفته اند.

پی گم تنبيه شدن، شکنجه روانی،کودک آزاری، گنهکار پنداری کودک و شکستن شخصيت کودک را به تصوير می کشد. رابطه مادر و قهار ظريف است و ديالکتيک وابستگی نمای اين رابطه اند. قهار به کمبودی های مادر آشنايی دارد و هرگز رابطه عاطفی را از ياد نمی برد و محقانه مادررا تکيه گاهی می داند که وی را در مهلک ترين لحظات کودکی پشتبان و حامی بوده است. نوع اجبار متقابل، شايد تنگنای بقای زيستی کودکی و يا برنامه ريزی ژنيتيک برای حمايت از کودک دربرابر تهديد های زندگی و تداوم حيات باشد.

قهار بی خوابی های مادررا درک می کند و زيرکانه می فهمد که مادر به بهای هستی اش از هستی قهار نگهداری می کند. قهار همه ی تشويش ها و ناراحتی های مادر و باز تاب روانی شرايط را از سيمای مادرش می خواند. کودکان هميشه در خوانش روانی بزرگان مهارت های ويژه دارند.

پیگم اما تنها روایت مرگ نیست. رمان عاشقانه ای نیز است که، سرنوشت دلداده ای را در زیر خمپاره ها روایت میکند.

زن بودن در جامعه افغان نبودن است. تن زن حذف می شود. پحضور مرد نفی زن است. اين نفی معنای چند بعدی دارد. هر اتفاقی که معنای که درزندگی می افتد ابعاد اخلاقی دارد چون تن زن در گرو مالکيت اجتماعی و فردی می باشد. تن زن ابژه جنسی است.  زن مالک خودش نيست. « دختر کاکايم از کسی باردار شد[21].

پی گم رمان انتقادی است چون با افشای رابطه جنسی دختر کاکا به افشای تابوی رابطه جنسی ميان زن و مرد می پردازد و با نفی درخواست ازدواج با دختر کاکا که از فرد ديگری بار دار شده است و اسم کاذب احترام به خانواده را بر خود نهاده است بند های سنتی نگرش پدر سالاری رازير سوال می برد. اين عصيان و خروش نوعی بی باوری به ارزش های مرده را که نيروهای اجتماعی در پی باز توليد آننداعلام می دارد.

 

 

7 - عشق، بيماری، جنگ، فرو افکنی، ستاره ونوريه

قهار تا رسيدن به نوريه آواره است. او برخلاف که اينکه جنون و خرافات در هستی نوريه تارپود کشيده است اعتراف می کند که زندگی اش با نوريه گره خورده و پيوند عميقی پيدا کرده است. اين پيوند مانند زندگی ميان عبث و نفس در جريان است. با این وجود، پی گم  داستان جستجوی ستاره است.

ستاره 16 ساله است که عاشق قهار 18 ساله میشود. اين اتفاق در فضای جامعه جنگ زده رخ داده است. شب بود وعشق گويا ميان خواب و بيداری در هيات خيال وخواب الهام شده بود. ستاره در ميان خواب و بيداری نه که در دنيای واقعی آمده بود تا مهرش در زندگی قهار حکاکی کند. حوادث درنماد تخت خواب های بالای بام ها تجلی می يابد. هم آغوشی روی بام در آسمان برهنه اتفاق می افتد. حالت ميان رويا و بيداری است. قهار لذت تن را می چشد و آغوش داغ ستاره تا آخرين لحظه داستان ذهنش را در گير می کند. هم آغوشی با تصوير برداری از فضای شهر کهنه کابل و تخت های بالای بام شگفت ترين نسخه سوررياليستی را به هم می پيچد[22].

پی گم ميان عشق می گذرد. نگاه های فلسفی به جهان را توليد می کند. اين فلسفه اززبان قهار در کلام جبر و اختيار به آزادی نسبت پيدا می کند. گفتگو های خيالی قهار با پدرش، فاصله زمانی دو نسل را با هم وصل و فاصله می بخشد. برای پدر آزادی معنای رمانتيک را تداعی کرده است. اما برای قهار مفهوم آزادی با واقعيت های زندگی تجسد می يا بد و لذا در منتطق قهار افکار پدر انتزاعی به شمار می رود.

اين رمان تنها رمان عاشقانه نيست. بلکه رابطه عاطفی عميق انسانهای عصر جنگ می باشد . قهار تنها است و احساسش ازاين موقعيت وحشتناک حکايت دارد. قهار نماد از انسان آواره می شود که با تنهايی اش دست و پنجه نرم می کند. بازی با اشباح ريشه در توهم انگاری ندارد، بلکه تصوير از خيال پردازی واقعيت را عرضه می کند. اوضاع جنگ بی اعتمادی نسبت به همه، سيه روزی، نا امنی، هشدار دايمی مرگ نماد های از سيطره روان جنگی جامعه را باز تاب می دهند.  اتفاق های بی شماری درواقعيت و زبان افتاده است. نويسنده چهره دست مرز ميان زبان وواقعيت را شناخته است. آنجا که نويسندگان زيادی زيسته اند و با واژه بازيده اند. بازی با اشباح تنها ريشه در توهم انگاری ندارد بلکه صورت های از خيال پردازی واقعيت های را عرضه می کند.

اوضاع جنگ ، بی اعتمادی نسبت به همه، هشدار دايمی،مرگ، نماد های سيطره ويرانگری ابدی را مژده می دهد، نماد های از سلطه روان عصر جنگ که مولده های ايديولوژيک جنگ توليد می کند بازتاب می دهد.

قهار تلاش برای زنده ماندن دارد و مرگ و زيستن در همسايگی ستاره گره خورده است چون ستاره مرده است وی مردن را ساده کرده است. مردن يعنی نبودن ستاره است.

ستاره يعنی پل زدن ميان مرگ و زندگی، ميان رفتن و ماندن. بودن و نبود دررابطه و پيوند خلق کردن است که ميسر می شود و حس زندگی در شمار واژه های ريخته روی دفتر چه يادداشت ها خلاصه می شود. آخرين اميد درواژه های پنهان که زندگی درآنها می درخشد. شب تمام روايت است که زندگی قهار درآن دم شده و هستی اش ميان ورق های دفترش جا گرفته اند.

اما زن جوگی تناقض ذهنی حسی مردن ستاره را از دلش پاک میکند. همو است که برایش میگوید: ستاره نمورده، ستاره نمی ميرد، او هرگز نخواهد مرد[23].

8 - حرف اخر

پی گم تبين تاريخ زندگی مردمان عادی در 4 دهه اخر تاريخ افغانستان است. اگر تعبيربورديو را در مورد ميدان های ادبی به کار ببريم، اين رمان تبين ميدان زندگی انسانها های عادی درزندگی اجتماعی را تبين می کند. ميدان که در آن جدال برای زنده ماندن در ماشين جنگ و مسخ نمايش داده می شود. گوشه های از زمانی که مارا به خودمان باز گو می کند.

نمايش صحنه های که اتفاق می افتند و گزارش متکثر از حوادث، نوع روایت ابژیکتیو و سوريال از میدان سیاست،قدرت و بازیگران است. ساختار رمان فضای احتماعی را را جلو چشمان ما می گذارد. جهان بینی که از زبان قهار و زن جوگی انتقال می دهد.

قرائت مولف دراينجا تجربی است و مولف به مثابه توليد کننده عمل کرده است. تجربه ی مبتنی بر دريافت از زندگی مرد حرفچينی در مطبوعات که در موقعيت سلسله مرتبی بالای قرار ندارد، جايکه واژه ها را تجربه می کند و ساطور سانسور روی ذهنش  سنگینی می کندنگاه کرد. روايت موقعيت ها را توصيف می کند. ارجاع مولف به تاريخ که اتفاق می افتد ووارونگی تاريخ ميدان های متفاوت و فضای های اجتماعی را ترسيم می کند که کدام محلی برای تفکر و انديشدن تاريخی را باز می نمايد.  اين رمان را بايد دراين واقعيت تاريخی خواند و در کانتيکست عقل غالب که در ميدانهای جنگ سر نوشت جامعه را رقم می زند.

فلسفه عبث نيز در تجربه شکست آرمانها و روايت ها جستجو کرد و آنچه را که سر نوشت برای انسان ساکن اين جغرافيا رقم سزده است.

اين اثر دز مان توليد شده است و خوانش دقيق مستلزم شناخت رگه ها و نماد های زمان های مختلف درهم آميخته آنرا الزامی می کند. کار هنری آن را بايد دراين پيچيدگی مقوله ها و حوادثپيدا کرد. شايدمناسبات توليدی زمانه را درآن نتوانيم به صورت مشخص توضيح دهيم ، چون قدرت و بازيگران نيرومند قادر بودند اند وضعيت متعارف را به غير متعارف تبديل کنند. اين روايت دوران غير متعارف در جامعه جنگ زده است. نشان دادن زندگی، عشق، نفرت جنگ، جنون، فقر دراين روايت درواقع طرح پرسش های زيادی را جلو اذهان ما قرار می دهد.

 پايان

 

منابع

نهفته عزيزالله(2016) پی گم، انتشارات فروسی، استکهلم

ژيل دلوز و فليکس گتاری (1391)، فلسفه چيست، ترجمه

Corey Gerald (2017) Theory and practice of group counseling / Gerald Corey

 


 

[1]نهفته عزيزالله، ص: 19

[2] همانجا ص:21

[3] همانجا ص:59

[4] نهفته عزيزالله، ص:25

[5] همانجا ص:26

[6] همانجا ص:25

[7] همانجا ص:115

[8] همانجا ص:28

[9] همانجا ص:28

[10] عزيزالله نهفته، ص:25

[11] همانجا ص:31

[12] همانجا ص:38

[13] عزيزالله نهفته،  ص:46

[14] همانجا ص:47

[15] عزيزالله نهفته،  ص:48

[16] همانجا ص:84

[17] عزيزالله نهفته،  ص:88

[18] همانجا ص:88

[19] همانجا ص:74

[20] همانجا ص:50

[21] عزيز الله نهفته،  ص:62

[22] همانجا،  ص:79

[23] عزيزالله نهفته، ص:166

 

برگشت به صفحهء اول