مازيار قويدل

 


به انگيزه بزرگداشن دکتر/داکتر اکرم عثمان

شاید پانزده سال پيش از اين بود که برای نشستی در شهر مالمو از من نیز خواستند همراه باشم که از آنان پوزش خواستم. تا اینکه چند ساعت پيش از برگزاری آن نشست استاد گرامی دکتر اسلامی ندوشن زنگ زدند و از من خواستند بروم و گپی هم بزنم. به دستور استاد راهی شدم و در آنجا افتخار آشنايی با زنده یاد اکرم عثمان دست داد. در آنجا کاری به نام"میهنم/وطنم، شاخه زيتون تر است"، را خواندم که پيش از خواندن، دکتر ندوشن ديدند، پسنديدند و دربار آن بسیار مهربانی کردند.
پيش از من دکتر اکرم عثمان با آوای نرم و دلنشينی يکی از داستان های کوتاه خود را خواند و گرفتاری های يک کوچنده (مهاجر) را با طنز گزنده ای به نمايش در آورد. شنيدن آن داستان با آوايی خوش آهنگ و دلنشينَ، از زبان ايشان که چهره بسيار مهربانی داشت، به دلچسبی داستان می افزود و دل را سرشار از مهر ایشان می کرد. نا گفته نماند پيشتر، با پرس و جو از دوستان و با ياری نيک سدهی، با "فردا، ماهنامه انجمن قلم افعان و سويدن"، با نوشته های شيوا، روان و انديشه برانگيز جناب اکرم عثمان، آشنا شده بودم.
پس از آنکه "میهنم شاخه ی زيتون تر است"، خوانده شد، وُ ايشان نگاه مهرگسترِ فرهنگ سرزمين های پشته ی ايران را در آن ديدندبسيار کوچکتر نوازی کردند. نوشته ها و مهربانی و دانش و بينش ايشان انگيزه ی پيوندی ژرف را پايه گزاری کرد وُ مرا سپاسگزار استاد دکتر ندوشن نمود که انگيزه ی اين آشنايی را فراهم ساختند.
دلبستگی من به فر و فرهنگ خرد ورز پشته ی ايران، انديشه را فرا مرزی کرده بود و سمرقندی و بخارایی، بدخشانی و هراتی و یا دوشنبه ای و باميانی را، سوا و دور نمی دانست از بلوچ و خوزی، آذری و کرد و يا لر بختياری که خود نيز از اين تيره و تبار هستم.
در راستا چنين آرمانی، همراهی در نشست ها و همايش های فرهنگی، به ويژه در پيوند با فرهنگ پشته ی ايران، همواره مرا به سوی خود می کشاند. يکی از اين نشست ها که در سال 1998 و در دانشگاه هامبورگ برگزار شد. زمينه آشنايی از نزديک با چند تن از هم میهنان فرهنگی تاجيک و افغان، و همچنين سمرقند وُ بخارايی و .. را فراهم ساخت. که از آن ميان اند، زنده ياد احمد جاويد وُ پروفسور زيار که سخنران بودند، يا سرکار طرزی(شايد از کابل).
از آنجا که استاد و پدر ارجمند، دکتر علی اکبر جعفری از آرمان های من که از انديشه های خرد ورزانه ی خود ايشان نيز سرچشمه می گرفت آگاهی داشتند، به من گفتند که دکتر احمد جاويد به همانگونه می انديشد که تو در آرمان داری! اين سخن استاد جعفری بسيار شادمانی برانگيز بود، مگر(ولی) بدبيارانه با درگذشت زنده ياد دکتر جاويد، شانس پی گيری آرمان همبستگی و پيوستگی درخور، ميان مردمان خوش پيشينه ی مردمان پشته ی ايران با همياری ايشان از دست داده شد.
آشنايی با زنده ياد عثمان، يافتن انسانی را مژده داد که راه های پُر پيچ و خم انديشه های دينی و چپ را در کوله بار آموخته ها داشته، آرمانِ "انسانم آرزوست"، را در انديشه های زرتشت و مولانا پيش رو يافته، وُ همانگونه که در نشست نکو داشت هفتاد سالگی ايشان گفتم، يار گرمابه و گلستان خيام و مولانا و فرهنگ ايرانی گشته بود. گفتگو و ديدار و سخنرانی در کنار ايشان زمينه آرمان پيوستگی بيشتر و بيشتر، به ويژه با کوشش های رحيم جان غفوری را فراهم می ساخت که ايشان بيمار شدند و ديدار و گفتار برای ايشان سخت، و بهره گيری از دانش و بينش و مهر ايشان دشوار شد.
از آنجا که نگاه فرهنگ ايرانی به مرگ، نگاهی رسا سويانه دارد و مرگ را رسايی بر می شمارد، اميد بسيار دارم که به سویِ رسايی رفتن ايشان، آموزشی ديگر از مهر و همبستگی را در پی داشته باشد و هر يک از تيره و تبارهای مردمان پشته ی ايران دست از تيره گرايی هايی همچون من افغان(پشتو)، هزاره، کرد و لر و بلوچ و خوزی هستم، بر دارد و به جای پرداختن به تيره گرايی های کوچک نگرانه، نگاه فرا گسترِ فرهنگ آزاد منش فرهنگ خود را به نمايش بگزارد و بهره آن کار را به جايی برساند که همه جهانی و فرهنگی بينديشيم و هر يک ار مردمان اين پشته، چه سمرقندی و بخارايی، چه کابلی و بدخشانی، چه آذری و کرد و سيستانی و بلوچ، بتواند به هر کجای اين پشته ی بزرگ و خوش فرهنگ، کوچ و زندگی کند.
ايدون باد
مازيار قويدل
13 نوامبر 2016
سوئد

 


 
برگشت به صفحهء اول