مریم محبوب



اکرم عثمان و بن بست ( کوچه ما )

اکرم عثمان ، از پیشکسوتان نویسندگی افغانستان ، در غربت سالیان دراز ، سرانجام ، پینجه در پینجه مرگ در افگند ، اما در واقع غربت و مرگ برای نویسنده ی ( کوچه ما ) زمانی تلخی خود را نشان داد که کوچه پسکوچه ها و دالان های درهم تنیده کابل ، از شور و حال و جذبه هایش فرو افتاد و از هیبت کاکه ها و جوانمردان و عیارانش خالی شد و به جای آن همه هیمنه و کوکبه ، سُرب مرگ و جنایت و کشتار کوچه ها را انباشت .
مرگ برای نویسنده ی ( کوچه ما ) وقتی چهره نشان داد که کوچه های کابل در لرزه های هولناک و شراره های جنگ ، از سراسیمگی و فریاد دادخواهی مردمان بی دفاع و آواره ، تنوره می کشید و نه تنها هیچ دست امنی نبود که پناهگاه شان باشد بل عیاران و جوانمردان کوچه ، خود در خون خود غلتیده بودند .
زمانی که کوچه های کهن از برکت کاکه های کابل امن و امان بود ، و زندگی در کوچه ها موج می زد . زمانی که دخترکان چشم زاغی و سیاه موی و شوخ ، پنهانی عاشق می شدند و نوجوان های کاکه ، پنهانی چشم در چشم شان می دوختند ، زمانی که یاد دلداده های زیبا آن ها را به بام خانه ها می کشید و دخترکان عاشق به جستجوی بهانه یی ، از کوچه ها گذر می کردند تا شاید به عاشق خود نگاه دزدانه یی بیاندازند ، قلب نویسنده (( کوچه ما )) نیز همراه با نبض کوچه ها می تپید و سرگذشت این عشق ها را رقم می زند .
هنگامی که جفت های عاشق شب حنابندان خود را در آیینه ماه ، می دیدند ، و بستر عشق شان فراز قله های (( آسمایی )) هموار می گردید ، زمانی که عیاران محافظ کوچه ها بودند و بانگ صلابت شان شبگردان را از بن کوچه ها فراری می داد و روان ها و خاطره بی ترس و بیمی راحت می خوابیدند ، دل ها شاد و جان ها آزاد بودند ، نویسنده (وقتی که نی ها گل می کنند) قلمش گل می کرد و گلستانی می آفرید که در اقلیم هنر داستان نویسی افغانستان بی مماثل بود .
وقتی که خیل خیل کبودترها از تنگنای حویلی ها و فراز بام ها و بامبتی ها ، بسوی آسمان بی پهنا پرواز می کردند ، و صفیر و شیهه کفتر بازان ، کبوتران را تا آنسوی شهر و شهرآراء در دل ابر ها و باد ها ، می راندند ، آن زمان بود که اکرم عثمان خود در کوچه های کابل می بالید و شیفته همین کوچه ها و در و بام خاک گرفته اما پر صفایش می شد ، یاد می گرفت که چگونه این کوچه ها را به خاطر بسپارد ، تا روزی نقش و نگارش باشد ، گُل بکارد ، دیدگان مردم را به تماشای آن بخواند و چهره کاکه هایش را به تصویر کشد .
اکرم عثمان ماده و مواد کار نویسندگی و هنرش را از ازدحام و شور وغلغله همین کوچه ها و پرواز کبوتران و رقص کاغذ پران ها و کاغذ پران باز هایش ، انتخاب کرد انتخاب کرد و یاد گرفت که این چهره های شاد اما درهم تنیده با غبار فقر را چگونه در ادبیات معاصر افغانستان جاویدانه کند .
او بود که از کوچه کوچه ی کابل ، خانه های حقیر گاهگی ، چایخانه ها و پاتوق کاکه ها ، زیارتگاه ها و ملنگ هایش ، جوانمردان و فتایان و دلداده های به دلدار نرسیده ، عشق های ناکام ، اشک های داغ و سوزان ، حسرت و فقر و گاه نیز عصیان ها و شورش های خونفشان مایه برگزید و داستان ها پرداخت .
قبل براو ، نقشی از این کاکه ها و عیاران و رودبار جاری زندگی مردم کابل قدیم در ادبیات داستانی ما به تصویر کشید نشده است.
اکرم عثمان از شمار نویسندگان موفق و پیشتاز دهه های چهل و پنجاه خورشیدی است . وی در روند داستان نویسی نقش بسزایی دارد . سهم او در شکل گیری ادبیات داستانی امروزین ما ، اگر بیش از همطرازانش نیست ، کمتر از آن ها نیز نخواهد بود . بدون شک وی یکی از تاثیر گذار ترین نویسندگان معاصر افغانستان است . بیشتر از نیم قرن، عمر خویش را در عرصه پر تلاطم سیاست و ادبیات گذراند . وی نویسنده متواضع ، خود ساخته ، پرکار و شجاعی بود که در اوج خودکامگی حزب دموکراتیک خلق ، زمانی که میر غضبانی چون تره کی و امین در کوچه و پسکوچه کابل خون جاری ساخته بودند ، درامه ( دراکولا و همزادش ) را نوشت که برای آن تاوان بزرگی پرداخت و با مرمی های داغان ، تنش را سوراخ کردند . اما خوشبختانه از آن ترور ، جان بدر برد و همچنان قلم معترض او ، از افشای جنایت ها و ظلم های گوناگونی که در سه دهه اخیر در حق مردم روا داشته شد ، از کار نیاستاد .
وی زندگی پر فراز و نشیبی را طی کرد تجربه هایش یگانه پشتوانه نوشته های سیاسی و ادبی اش بود که کتاب ( کوچه ما ) و سایر داستان های کوتاه او چون ( مرد ها را قول است ) ( وقتی نی ها گل می کنند ) ( مرد و نامرد ) روایتگر همین تجربه های عینی نویسنده است .
رمان ( کوچه ما ) یادگار این نویسنده بزرگ از نسل ماست ، رمانی که از تنگنای کوچه های کابل می گذرد .
اما خاصیت کوچه ها آنست که کوچه به کوچه می رسد ، کوچه ها باز می شوند و سرانجام به راه های گشاد وباز اتصال می یابند ، اما بدبختانه ، کوچه های کابل ، کوچه های بن بست است ، به هر سو که روی آوری و به هر سوی که گذر کنی ، به بن بست می رسی و بن بستی از پی بن بست دیگر . و آن جاست که می بینی نویسنده ( کوچه ما ) ، در تنگنای کوچه بن بست ، در حیرت فرو مانده !
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم .

پایان
 

 


 
برگشت به صفحهء اول