داکتر اکرم عثمان

 

 

از حکومت سفارشی تا کابینۀ سفارشی

                      


اخیراً جناب اشرف غنی مسافرتی شتابزده و غیر مترقبه به هرات باستان داشت. پنجاه نفر از اعزه و معاریف کابل را در رکابش ردیف کرد تا هراتی ها را از سیاهی لشکر! بترساند. به دنبال آن بی تأمل و بی محابا سی نفر از اراکین دفتر و دیوان آن شهر را سبکدوش کرد و اسباب حیرت گنهکار و بیگناه را فراهم نمود.
قدر مسلم این است که فساد مانند بیماری جذام بر چهار اندام جامعه رخنه کرده و روز تا روز دست و پای مردم را از کار می اندازد ولی از فرد اول مملکت انتظار میرفت که اولین قدم ها را در کار بهبود امور سنجیده و شمرده بردارد و مقصر و بی تقصیر را با یک چوب نراند.
آنانی که در هرات اعلام بیگناهی کرده اند و اقدام رئیس جمهور را عجولانه خوانده اند نمیدانند برای استیفای حقوق شان به کی و کجا عارض شوند در صورتیکه دهانها مهر و موم شده اند واحدی جرئت ندارد رئیس کل! را به دادگاه بکشاند و از او بخواهد که آبرو و حیثیت برباد رفتۀ اورا اعاده کند.
در تقابل مشت و دروش باید جانب کی را گرفت؟ مگر از قرنها به اینطرف زبان تیغ و تلوار و مشت و لگد دراز نبوده است که باز از مشروعیت زور سخن میرانیم.
آدولف هیتلر میگفت: زور حق است و اگر ما از زور خود استفاده نکنیم چند صباح بعد میکروبها بر جهان حکومت خواهند کرد، از همین سبب استفاده از زور جایز و مشروع میباشد. داستان دیگر اینکه: وقتیکه چنگیز در هرات دستور قتل عام داد، کثیری از کودکان پدر و مادر مرده در کوی و برزن ته و بالا میرفتند. چند نفر پیرمرد که جان به سلامت برده بودند نزد چنگیز به دادخواهی آمدند و خطاب به او گفتند: بر این کودکان بی کس و کوی دل بسوزان که مستحق ترحم اند. اگر خدا باشی به بنده، اگر پیامبر باشی به امت و اگر پادشاه باشی به رعیت ضرورت داری!!
چنگیز با قهقه جواب داد: نه خدا هستم که به بنده، نه پیامبرم که به امت و نه سلطانم که به رعیت محتاج باشم. من قهر پروردگارم که بر شما نازل شده ام!!
و از آن پس به سپاهیانش دستور داد که ستوران شانرا بر انبوه کودکان برانند و آنها را قلع و قمع نمایند.
این دو حکایت کوتاه از تاریخ قرون وسطی و تاریخ معاصر به ما زنهار میدهد که هر چه زودتر خمار قدرت را از که بزدانیم چه آورده اند که: اگر تمام امکانات در اختیار یکفرد قرار بگیرد از حقانیت یک امکان بی بهره میماند و آن عادل بودن است.
ناگفته روشن است که در این خراب آباد و جامعۀ هزارپاره هنوز ملت تشکیل نشده و جغرافیای بی قوارۀ ما فاقد صفات و ممیزات یک مملکت خود ساخته و طبیعی میباشد.
امریکائی ها به عنوان قیم و وصی ما هر طرحی که به کار میبرند با خاک یکسان می شود. گاهی با ملاها و طالبها نقش بازی می کنند گاهی پاکستان، عرب سعودی و امارات عربی را به عنوان وکیل بالتوکیل شان توظیف مینمایند تا بازی را پیش ببرند اما طرفی نمی بندند چه به کجراهه میروند و ما را خوب نمی شناسند. ما تا گلو در منجلات و فتنه و فساد غرق هستیم. باید آب از سر چشمه تعقیم و پاک شود. با زاغ و زاغچه! نمیتوان بودنه شکار کرد!
زاغ و زاغچه از هفت پدر با هم دشمنی تاریخی دارند و گمان میبرند که دیگری یک عمر حقوقش را غصب کرده. جان کری بیچاره خلاف منطق ریاضی میکوشید گرگ و گوسفند را در یک آبشخور ببندد در حالیکه آن هر دو خصم خونی، غیر قابل جمع و غیر قابل تألیف می باشند.
در کشوری که با ضرب و زور جهانخواران به وجود آمده نمی توان حکوت اتحاد ملی ساخت. ما از اتحاد ملی فرسخها فاصله داریم. ما از قبایل با هم نابرادر به میان آمده ایم. از جامهۀ ما به آسانی میتوان حکومت نا متحد ملی ساخت، لیکن حکومت ملی نا ممکن است. امریکائی ها بی مورد آهن سرد می کوبند. شاید آنها هدف پیچیده و پنهان دیگری را دنبال نمایند که از چشم عقلای ما پوشیده است. تردیدی نداریم که امریکا افغانستان را به مثابۀ یک موقعیت بی نظیر ستراتیژیک می بیند که با استفاده از آن می تواند جلو مطامع چین را بگیرد و یا هدفهای دورنمائی روسیه را که به تلافی مافات برخاسته مانع شود و یا بلند پروازی های ایران اسلامی را مهار کند. اما همواره بار کج به منزل نمیرسد بخصوص در وضع حاضر که چین و روسیه در صف واحدی قرار دارند و ممالک شامل در پیمان شانگهای بیشتر جانبدار روسیه و چین می باشند تا امریکا. نمی توان به سیطرۀ یک ابر قدرت بر جهان امیدوار بود.
در این دور دست دنیا که عجالتاً صاحب این قلم با نیم نفس و نیم نان زندگی می کند نه تنها سگها با هم دعوا ندارند بلکه سگ و گربه با هم آشتی کرده اند و از یک طبق نان میخورند.
اینها نه تنها به خواهر و برادرشان ارج میگذارند بلکه مهاجر قبول شده را در سطح یک شهروند حرمت میگذارند و او را مانند یک هموطن برابر حقوق بر سر چشم شان می نشانند. کار انتخابات پارلمانی در این کشور در یک شب فیصله می شود و فردایش رئیس و مرئوس معلوم می شود.
و چه شد که ما در اینجا و آنها به آنجا رسیدند. چرا دو نفر کاندید ریاست جمهوری مانند دو نفر خصم خونی با هم ریسمان کشی داشتند و چرا ظرفیت حل و فصل مسایل سلیقه ای را نداشتند، چرا از ینگۀ دنیا وزیر خارجه امریکا نفس سوخته خود را به کابل رساند و از ترس شعله ورشدن جنگهای داخلی هر دو حریف را پیروز انتخابات اعلام کرد و طرح حکومت وحدت ملی را بر طرفین قبولاند. آیا تمکین دو ابدرزاده در سرزمینی که به خاطر استعمال و عدم استعمال کلمۀ دانشگاه و پوهنتون نا هم دعوا دارند یک بدعت خنده آور نیست؟
آیا همان کلمات دانشگاه و پوهنتون در هیأت دو انسان آشتی ناپذیر ظاهر نشده اند که بر سر شور و شیرین قند و قروت با هم دعوا دارند؟ بازاریان در سر چوک با ما هم نظراند و علت تأخیر در اعلام کابینه را سلیقه ای میدانند.
چه بهتر که کابینۀ جدید را هم به سفارت امریکا سفارش بدهیم!!
 

 برگشت به صفحهء اول