محمد آصف سلطان زاده

نویسنده و منتقد سینما

 

نگاهی به ششمین فستیوال فلم افغانستان در سویدن



جشنواره‌ی فیلم‌های افغانی در استوکهولم میعادگاه هنرمندانی است که سا‌ل‌ها است می‌شناسی‌شان ولی از نزدیک ملاقات‌شان نکرده‌ای، یا هنرمندان آشنای دیگری که پس از مدت‌ها به بازدیدشان می‌روی.
فیلم‌های افغانی در جشنواره‌ی امسال از نظر موضوعی همه در رابطه با تلاش برای به رسمیت شناخته شدن هستند. و همین که این همه فیلم‌های بلند و کوتاه و مستند و داستانی و انیمیشن همه حول موضوع به رسمیت شناخته شدن گرد آمده باشند، بیانگر این است که اراده‌ی معطوف به رسمیت شناخته شدن در بین افراد فرودست جامعه‌ی افغان شکل گرفته و رشد کرده است. روابط اجتماعی انسان‌ها از به ‌رسمیت‌ شناسی همدیگر در درون جامعه، تاثیر می‌گیرند. و به رسمیت نشناختن یا به رسمیت شناسی نادرست باعث تضادهای اجتماعی بین افراد خواهد شد. حتی می‌شود هدف برگزار کنندگان این جشنواره را به گونه ای رویکردی برای به رسمیت شناخته شدن دریافت و همچنان هدف سازندگان این فیلم ها را هم که می‌خواهند سینمای افغانستان را نزد مجامع سینمایی دنیا معرفی کنند، تولیدات شان را در معرض داوری آن‌ها قرار بدهند و به رسمیت بشناسانند. برای همین است که تیتراژ تقریباً همه‌ی فیلم‌ها به خط لاتین است و گاه حتی نام فیلم‌ها هم به انگلیسی هستند.
گایاتری اسپیواک، اندیشمند هندی، معتقد است که نظام‌های غیرعادلانه (مرد سالار) صداهای فرودستان (زنان) را چنان خاموش کرده که آ‌ن‌ها نمی‌توانند حرف بزنند و شنیده و فهمیده شوند. فرودستان به تاریکی رانده می‌شوند. شرط عادلانه بودن جامعه‌ آن است که باید به فرودستان امکان سخن گفتن داد و باید به سخن آن‌ها گوش فراداد. قشرهایی محروم و فرودست از جامعه‌ی افغان که نادیده گرفته شده‌اند و یا کم دیده شده‌اند، در این جشنواره توسط فیلم‌ها به معرض دید تماشاگران قرار می‌گیرند؛ زن‌ها، مهاجران افغان در استرالیا، معلولین، کودکان کار و خیابانی.
اکسل هونت، جامعه شناس آلمانی، که در رابطه با به رسمیت شناسی یا ارج شناسی کارهای بنیادین انجام داده است، نادیده‌ گرفته شدن را به معنی به رسمیت شناخته نشدن می‌داند. زن‌ها در جامعه‌ی افغان دیده نمی‌شوند و حضور ندارند. نمونه‌ی اعلای این دیده نشدن در فیلم مستند افغانستان کوچک که یکی از بهترین‌های جشنواره‌ی امسال است، پیدا است. بصیر سیرت کارگردان این فیلم آگاهانه کوچه‌ای را استعاره‌‌ی سرزمین افغانستان می‌سازد که در آن مشکلات عدیده‌ای گریبانگیر اهالی کوچه ‌اند. از جمله گادی‌ها که وسیله‌های سنتی حمل و نقل هستند ولی باعث راه‌بندان می‌شوند و جنگ و جدل‌ها می‌آفرینند. در این کوچه که نمونه‌ی کوچک افغانستان است، زن چنان ناپیدا و کم‌حضور است که کارگردان برای نشان دادنِ حضور او از سمبول کار می‌گیرد. زن‌ها تا سرحد یک سمبول در افغانستان کوچک تقلیل پیدا می‌کنند. چپلکِ (دمپایی) زنانه، نماد زن‌ها، در چاله‌ی آبی هدف سنگ‌باران پسرکان (مردان؟) قرار دارد.
اکسل هونت از سه مرحله‌ی به ‌رسمیت ‌شناسی سخن می‌گوید در سه حوزه‌ی مختلف: شخصی، حقوقی و همبستگی. که هر فردی در تمام این حوزه‌ها باید به رسمیت شناخته شود وگرنه در آن جامعه شرایط عادلانه حکمفرما نیست. و عجبا که در فیلم‌های این جشنواره نمونه‌هایی از عدم به رسمیت شناسی افراد در هر سه حوزه وجود دارد. حوزه‌ی خصوصی و عشق که روابط خانوادگی را در بر می‌گیرد، به تجربه‌ی جسمی اشاره دارد. رابطه‌ی سرد مرد و زن در فیلم گُل و آزار یافتن تمامیت جسمی زن‌ها در فیلم قمر نقض به رسمیت شناخته شدن در حوزه‌ی خصوصی و عشق است. در فیلم موش مخترع ساخته‌ی حشمت طاهری پسرک که با پدرش در کنار جاده‌ای به پنچرگیری مشغول اند، از جانب پدر سختگیرش مورد ارج شناسی قرار نمی‌گیرد و ناچار است استعدادش را برای ساختن دینام برق پنهان از دید پدر پرورش بدهد و به بروز برساند. یا در فیلم سکوت ساخته‌ی سارا معتمدی که درخواست عشق دختر جوان با بی‌مهری پسر پس زده می‌شود. یا در مستند برای زندگی ساخته‌ی آلکا سادات که به مشکلات معلولان می‌پردازد، نمونه‌ی دیگری از به رسمیت شناخته نشدن در حوزه‌ی خانواده را داریم: جوانی معلول که پدرش او را در شفاخانه تنها گذاشته و خود فرار کرده است.
عدم ارج گذاری در حوزه‌ی حقوق، در فیلم‌های مستند دوستانه، دشمن، بیگانه و ساربانان افغان که به برسمیت شناخته نشدن حقوق مهاجران افغان در استرالیا می‌پردازند، انعکاس یافته است. مستند این کابل است نمونه‌ی اعلای دیگری است که جامعه‌ی افغان حضور و حقوق زن‌ها را در جامعه برنمی‌تابد. در مستند دموکراسی سیاه ساخته‌ی قاسم حسینی حقوق زوج نابینایی توسط مغازه‌داری به رسمیت شناخته نمی‌شود آن‌گاه که مغازه‌دار از فروختن جنس به آن‌ها امتناع می‌کند. مستند زیبای کودک جاده به کارگردانی عزیز دلدار به خوبی کودکان خیابانی را از ناپیدایی به معرض دیده و درک شدن می‌کشاند. و فیلم عروسک من ساخته‌ی رامین رسولی به زیبایی داستان دخترکی تنها را به تصویر کشیده است که در جستجوی خانه‌اش است که کاملاً نیست و نابود شده است و اینک تنهایی عظیم او است در برابر جامعه‌ای که او را نمی‌شناسند و کمک‌اش نمی‌کنند.
در حوزه‌ی همبستگی، نمونه‌ی به رسمیت شناخته نشدن را در فیلم پرواز بدون بال داریم که شیرزمان مهندس از بین همگروه‌های افغانش طرد شده است.
اینک مختصر و کوتاه به شرح تعدادی از فیلم‌های شرکت کرده در جشنواره می پردازیم:
فصل معکوس به کارگردانی رویا حیدری شروع خوبی است برای این جشنواره. فیلمی که آگاهانه تکنیک‌های ویژه‌ی بیانی سینما را متناسب با موضوع فیلم به کار می‌گیرد. فیلم با زمان سر و کار دارد و نوستالژی دوران گذشته. چیزی بیشتر از آن؛ برگشت به گذشته. نه تنها خود که همگان برگردند به آن. برگرداندن زمان به گذشته یکی از آرزوهای بشر بوده است و اینک فیلم‌ساز در تحقق بخشیدن آن موفق است. عقربه‌های ساعت که معکوس می‌چرخند و آدم‌ها را و حوادث را به عقب برمی‌گردانند. اگر چه این برگردانده شدن تصویر به عقب شگرد تازه‌ای نیست و بارها در فیلم‌های مختلف دیگری به کار گرفته شده ولی تصاویر با زیبایی نفس‌گیر می‌نمایاند که این برگشته شدن چیزی غیر از آن‌ها است. انفجارهایی که پس می‌خوابند و آدم‌های افتاده از گلوله‌باران که از جا برمی‌خیزند. خون‌های پراگنده شده که قطره قطره برمی‌گردند و بر زخم فرومی‌شوند و دهانه‌ی زخم بسته می‌شود. گلوله‌های آتش شده بر می‌گردند. آرزویی تحقق بخشیده می‌شود: کاش این اتفاق نیفتاده بود. اتفاق نیفتاده است. جنگ و ویرانی و فرزندی که تلف شده است، همه کابوسی بوده‌اند انگار. و بیننده همراه با قهرمان‌های داستان، زوجی جوان و کودک‌شان، بیدار شده اینک از این کابوس و می‌بینند که همه‌ی عوامل آن جنگ با تمام توان کاملاً موجود اند. و بیننده همراه با قهرمان‌های داستان نگران است که نشود باز همان کابوس به همان‌سان تکرار شود. و اگر حادثه باز تکرار می‌شد شکستی بود برای فیلم. قهرمان به گذشته برگشته، زمان را به عقب برگردانده که آن اشتباه را تکرار نکند. که جنگ نبایستی اتفاق می‌افتاد. نمی‌افتد. خواهشکی است در نگاه زنِ قهرمان داستان در اثنایی که چنگ زده به مردش که نرود. که سلاح را بگذارد. زن بازیگر توانمندی است و آن نگاهِ بازدارنده‌اش در یاد تاریخ و خاطره‌ی سینمای افغانستان خواهد ماند. فرزند از دست نمی رود.
مرد نشسته در کنار زن و هر دو چشم دوخته‌اند به آسمان، به سمتی که مرد اشاره دارد، به آسمانی روشن و کاغذپران‌هایی که پرواز می‌کنند. بدون بال پرواز می کنند.
پرواز بدون بال ساخته‌ی همایون مروت را به مصاف و گفتگو می طلبد این فیلم، تا به درک بهتری از هر دو فیلم برسیم. این دو فیلم، اولین و آخرین فیلم‌های جشنواره، نه تنها آئینه‌ی همدیگر اند که دیگر فیلم‌ها را هم می‌شود در آئینه‌ی آن‌ها دید و فهمید. همچون دو آئینه در دو سوی شروع و ختم جشنواره قرار گرفته‌اند و فیلم‌هایی را که در این بین قرار گرفته، تا بی‌نهایت بازمی‌تابانند و تفسیر می‌کنند. همان گونه که در مستند دوستانه، دشمن، بیگانه ساخته‌ی جان بورگن زندگی یهودی‌های آلمان در زمان جنگ جهانی دوم که به انگلیس مهاجرت کرده‌اند آئینه‌ی تمام نمای زندگی مهاجران افغان در استرالیا می‌شود. هم یهودی‌ها و هم افغان‌ها در تلقی جامعه‌ی میزبان از آن‌ها، از دوست به دشمن تغییر ماهیت پیدا می‌کنند. و بعد با توجه به زندگی یهودی‌ها، در خوشبینانه‌ترین حالت امید آن می‌رود که افغان‌ها نیز در جامعه‌ی استرالیا از مقام دشمنی بیرون بیایند و تنها به عنوان بیگانگان به رسمیت شناخته شوند.
نمایش فیلم مستند این کابل است به کارگردانی نرگس آذریون، صدف و سحر فطرت هم در همین راستای حق به رسمیت شناخته شدن زن‌ها ا ست که در شهر کابل جایی ندارند. در اماکن عمومی مورد تحقیر و آزار قرار می‌گیرند. آزارهای بدنی و زبانی. سه تا دختر که هم کارگردانان این مستند هستند و هم بازیگران و هم تصویربرداران، با موبایل‌های‌شان با جامعه‌ی مردانه و مردان به ستیز برخاسته‌اند. ادعای سهم داشتن در این شهر، خیابان‌ها و بازارهایش را دارند. مردان را به گفتگو و دیالوگ فرامی‌خوانند. دیالوگی بین دو طرف هم‌سطح. آن هم در مقابل شاهدی که دوربین تصویربرداری باشد و به کمک تکنولوژی می‌شود تصاویر برداشته شده و گفتگوهای انجام شده را در معرض دید میلیون‌ها آدم در سراسر جهان قرار داد. انگاری که گفتگوی بین زن‌ها و مردان در حضور جهانیان صورت بگیرد. طبیعی است که مردان نه این هم سطح بودن را می‌پذیرند و نه تن به گفتگو می‌دهند. اگرچه به اهانت و خشونت روی می‌آورند و آن‌ها را تهدید به قتل می‌کنند. ولی قدرت تصویر و رسانه با زن‌ها است. مردان می‌ترسند تا تصویرشان در شنیع‌ترین وضعیت که همانا در اثنای خشونت با زنی باشد، در معرض دید عموم قرار بگیرد. مردان پشت به تصویر می‌کنند. قدرت رویارویی با زن‌ها را ندارند اگر منطقی جز خشونت نداشته باشند.
حس اعجابی تماشاگر مقیم دیار امن اروپا را برخواهد گرفت وقتی دخترها از مرگ‌شان می‌گویند: نمی‌دانم چه بر سر ما می‌آید. شاید روزی در خیابان یا کوچه‌ای چاقو به من بزنند.
حضور مرگ و پذیرفتن آن در کنار خود چیز عجیبی است. به یاد مان می‌اندازد که این مرگ از رگ گردن نیز به آدمی نزدیک‌تر است. لااقل در آن سرزمین به آدم نزدیک‌تر است، به خصوص اگر زن باشی و حتی اگر جوان هم باشی. و این تکان دهنده است.
و عجب که این مرگ هیچ گاه زنده‌جان‌ها را به رسمیت نخواهد شناخت و حق زندگی جاودانه را از آن‌ها دریغ خواهد کرد. و حاضر نخواهد شد با آن‌ها به گفتگو هم بنشیند. مرگ عوامل و دستیاران خودش را از بین همین زنده‌جان‌ها انتخاب می‌کند. در این کابل است مردانی هستند که داشتن حق زندگی برای زن‌ها یا این گونه زن‌ها را به رسمیت نمی‌شناسند. جوانکی می‌گوید: بلی، من نماینده‌ی خدا هستم. (خدایی که هم زندگی و هم مرگ می‌بخشد) و اینک جوان همراه او که می‌گوید: سرت را می‌برم. و دست را به نشانه‌ی بریدن به گلویش می‌کشد. عجبا از نمایندگان خدا که نمی‌توانند زندگی ببخشند اما می‌توانند مرگ را بیاورند.
فیلم داستانی ناشناخته به کارگردانی عبدالغفار فیض‌یار فیلم زیبایی است. این فیلم را می‌شود در تقابل و آئینه‌ی فیلم افغانستان 014 2 ساخته‌‌ی رازی محبی و سهیلا محبی دید. در هر دو فیلم (اولی داستانی و دومی مستند) از ترسی ناشناخته از آینده‌ای نامعلوم گفته می‌شود که پس از سال 2014 و خروج نیروهای خارجی، نگهدارندگان صلح نسبی در بخش‌هایی از افغانستان، بر مردم مستولی شده است. هردو فیلم در به تصویر کشیدن این حس ترس موفق هستند. در فیلم اول که ترس را در بین مردمان در داخل افغانستان نشان می‌دهد و دومی ترسی که افغان‌های مقیم خارج را در خود فروبرده، می‌شود این ترس ناشناخته و نامریی را در فضا دید. رنگ‌هایی پریده رنگ و تیره، فضاهای ابری در فیلم‌ها این ترس را در ذهن بیننده تشدید می‌کند. بازی خوب لینا علم که نقش خبرنگاری را در فیلم اولی دارد این ترس را خوب توانسته به بیینده باورپذیر بسازد. او قرار است بار زحمت نجات خود و خانواده‌ی چهارنفری‌شان از فاجعه‌ی پس از سال 2014 را به تنهایی بردارد. شوهرش معلول است و زیر بار رفتن به خارج از کشور نمی‌رود. زن مجبور می‌شود زیرزمینی‌ای را برای اقامت‌شان آماده بسازد و در تمام این مدت بی آن که شوهر بداند آن‌جا را به ذخیره‌گاه مواد غذایی تبدیل می‌کند. در فیلم مستند هم آدم‌های سرشناس افغان مقیم کشورهای مختلف اروپا از جنگ‌های داخلی پس از این سال در هراس هستند و در فیلم داستانی بانیان این جنگ را در کابوس زن قهرمان داستان می‌بینیم. شبی دروازه‌ی زیرزمین را می‌کوبند و مردانی در هیئت طالبان مسلح به درون می‌آیند و دست به تجاوز و کشتار می‌زنند. ناشناخته امیدوارانه است همان گونه که آدم‌های رازی محبی در مستندش با وجود هراس‌شان از آینده، تماشاگران را مجاب به امید داشتن می‌کنند. این‌ها همه از عشق به میهن‌شان می‌گویند که در گفته‌های صادقانه‌ی علی قاسمی، شخصیتی در فیلم مستند، این احساس عشق به میهن به زیبایی نشان داده شده است. نوجوانکی است که با اشک در چشمان از عشق به سرزمین‌اش می‌گوید. بینندگان مجاب می‌شوند که تا این گونه احساس نسبت به میهن در مردم است ممکن نیست باز آن میهن به فاجعه‌ی پس از 2014 بنشیند. قهرمان زن در ناشناخته بر بام برآمده به جستجوی مرد و فرزندانش؛ دارند کاغذپران هوا می‌کنند. در فضایی آفتابی. باز هم پرواز. پرواز همان پیروزی است. چون داشتن موقعیت پرواز و امکانات آن را از تو دریغ نکرده‌اند. تو را به داشتن این امکان پرواز حق داده‌اند. به رسمیت‌ات شناخته‌اند.
نمایش فیلم داستانی قمر به کارگردانی نیما لطیفی به شکل مستقیم و صریح مردان را در هدف انتقاد قرار داده است. داستانی ضعیف و کلیشه‌ای که مردان و زنان را استریوتایپ گونه انتخاب کرده است: شوهر معتاد، ملای جاهل و حریص به مال، داماد شهوتران که میان سال است و عروسی را که می‌تواند به جای نواسه اش باشد، با پول می‌خرد. پدر داماد هم که در فیلم حضور ندارد ولی از گفته‌ی دخترش مرد ستمگری بوده است. زن‌ها همه مظلوم و مورد ستم هستند: زن که از کار برگشته و می‌بیند شوهر معتادش دختر نوجوانش را به فروش رسانده. البته با پیش روی و کمک ملا در این معامله. خواهر داماد نیز که به میان سالی رسیده و ازدواج نکرده چون مورد ستم پدر و برادر قرار داشته.
اما بازی لینا علم [پدیده‌ی بازیگری سینمای افغانستان] در این فیلم تکان دهنده است، زنی که به تلاش می‌افتد تا معامله‌ی فروش دخترش را به هم بزند. دیگر نقطه‌ی قوت فیلم تلاش زن‌ها برای تسلیم نشدن در برابر مردان است و فرار از زیر ستم آن‌ها. که در صحنه‌ی پایانی در طلوع روزی روشن به کمک تاکسی 2007 از این خراب آباد بیرون می‌روند.
یکی از زیباترین صحنه‌های سینما را در این فیلم می‌بینیم: تلاش زن داستان برای برهم زدن شب زفاف. بازی دیوانه کننده‌ی لینا علم که مدام بین خانه‌ی خود و خانه‌ی داماد در تاریکی شب می‌دود تا بتواند دخترش را از چنگ داماد شهوتران برهاند. کارگردان فیلم اگر می‌توانست همه‌ی فیلم را به همین قدرت دربیاورد، شاید یکی از شاهکارهای سینمای افغانستان را در زمینه‌ی فیلم کوتاه می‌توانست خلق کند. سکانس نفس‌گیری است این شب که زن فیلم با داماد درگیر می‌شود. فیلم‌ساز آگاهانه زن دیگر فیلم را به کمک می‌فرستد تا بنمایاند که زن‌ها باید برای رهایی‌شان از ستم مردان به کمک همدیگر بیایند، حتی اگر با مردان قرابت نزدیک‌تری هم داشته باشند. خواهر داماد با تبر بر پشت برادرش می‌کوبد. او نیروی تقاص‌گر و نفرت تمام رنجی را که در تمام عمر پدر و برادرش به او و مادرش تحمیل کرده‌اند در این ضربت می‌ریزد. هر سه زن در تاریکی شب از خراب آباد فرار می‌کنند تا در علی الطلوع صبحی در نمایی کلیشه ای (آفتابی در پس زمینه) به روز برسند. خوب است که کارگردان در این نمای کلیشه‌ای فیلم را تمام نمی‌کند، اما کاش تاکسی در صحنه‌ی پایانی تاریخ 2007 را نمی‌داشت تا فیلمی که پتانسیل هر زمانی بودن را دارد در تاریخی خاص محدود نمی‌شد.
خدیجه حقجو در پیش بینی‌ای از آینده، 2020، ثابت می‌سازد که زن‌ها در عرصه‌هایی از مردان پیشی خواهند گرفت. هیچ شکی نیست که زن‌ها توان‌شان در جاهایی از مردان بیشتر است و اگر جامعه‌ی مردانه امکانات را از آن‌ها دریغ نکند (مسابقه‌ی بایسکل سواری مختص مردان است) و بگذارند این توان‌شان شکوفا شود، خواهیم دید که کامیابی را زن‌ها به دست خواهند آورد و شایستگی آن پیروزی را بیشتر از مردان خواهند داشت. دختری در فیلم هفتاد ثانیه تا پیروزی بایسکل برادرش را گرفته و تمرین می‌کند. قصد دارد که در مسابقه‌ی بایسکل دوانی شرکت کند. اما با تاسف که مسابقه تنها برای مردان است و دختر حق شرکت در آن را ندارد. مسابقه استعاره‌ی زیبایی است از زندگی و جامعه و تلاش آدم‌ها برای رقابت و پیروز شدن. مسابقه‌ی مردانه همان جامعه‌ی مردانه را نشان می دهد و نقش زن‌ها که نادیده گرفته می‌شوند. دختر (نماینده‌ی زن‌ها در مسابقه‌ی زندگی در جامعه‌ی مردانه) برای آن که بتواند ثابت کند که از مردان کم‌توان‌تر نیست، به شدت تمرین می‌کند. اینک همان فاصله‌ی مسابقه‌ی پیشتر برگزارشده را رکاب می‌زند. ده ثانیه زودتر از قهرمان مرد مسابقه به خط پایان می‌رسد.
فیلم گُل به کارگردانی ذبیح الله سیفی عسکری فیلم زیبای دیگری در این جشنواره است. پیرمردی که با زن پیرش رابطه‌ای سرد دارد، روزی پسر جوانی را در کوچه می‌بیند که به دختری گل می‌دهد و او نمی‌گیرد. پیرمرد گل دور انداخته شده را برمی‌دارد و به خانه می‌آورد. این گل رفتار زنش را با او تغییر می‌دهد. مهربان‌تر می‌شود. شب‌های دیگر پیرمرد خود شاخه گل‌هایی را برای زن می‌آورد و مهربانی زن را بیشتر می‌سازد. و در شبی کارگردان با هوشمندی روی طاقچه‌ی خانه دسته گلی از رُز سرخ قرار می‌دهد تا به تماشاگران خبر خوش شب شیرین قهرمانان فیلم‌اش را مژده بدهد.
همین نشان دادن تصویر دسته‌ای از گل سرخ بر روی طاقچه نمونه‌ی ایجاز در سینما است؛ یک نمای کوتاه و یک دنیا حرف.
جوانان افغان خوب فیلم می‌سازند. سراغ موضوع های خوب می‌روند. شجاعت بیان کردن دارند و بیان سینمایی را هم خوب می‌فهمند. فیلم‌های سرشار از عشق ساخته‌ی عقیله رضایی و ارسطو ساخته‌ی معصومه ابراهیمی و آخرین رئیس جمهور ساخته‌ی جمیل جاله با بازیگری فوق‌العاده‌ی هنرپیشه‌ی آن، تماشاگران جشنواره را به آینده‌ی سینمای نوپای افغانستان امیدوار می‌سازند. با دیگر تماشاگران جشنواره منتظر فیلم های زیادی در چند سال دیگر خواهیم بود که افتخارهای زیادی را به دست بیاورند. انیمیشن‌ رقص ساخته‌ی محسن حسینی از نظر تکنیکی و انیمیشن لطفاً فلش توالت را بکشید ساخته‌ی فاطمه حسنی، نرگس نوری و رضا مجیدی از نظر موضوعی از کارهای قدرتمند دیگری هستند و دل‌خوش‌مان می‌دارند که افتخاراتی را هم در عرصه‌ی سینمای انیمیشن به انتظار باشیم.
فیلم سینمایی پرواز بدون بال تنها فیلم بلند این جشنواره است و هم مهمترین‌شان. به این لحاظ که محک خوبی را برای نشان دادن سطح سینمای افغانستان به نمایش می‌گذارد. کارگردان فیلم، همایون مروت، یکی از تعداد انگشت‌شمار کارگردانان سینمای این خطه است که تحصیلات سینمایی بالایی دارد و آن هم در یکی از معتبرترین دانشگاه‌های جهان. برگزارکنندگان جشنواره همان‌گونه که حسن شروع جشنواره را با فیلم زیبای فصل معکوس ترتیب داده‌اند، برای حسن ختام جشنواره فیلم پرواز بدون بال را در نظر گرفته‌اند.
اگرچه فیلم در ظاهر حول محور در جستجوی هویت است ـ دختری افغان، دانشگاهی و مقیم سویدن، در جستجوی فضانورد افغان آقای مهمند به روسیه می‌رود و قصد ساختن فیلمی مستند درباره‌ی او را دارد، تا به این‌گونه به شناختی بهتر از خود افغانی‌اش دست پیدا کند ـ اما موضوع اصلی و پنهانی فیلم همان به رسمیت شناخته شدن است. دختر افغان با ساختن این فیلم مستند و نشان دادن آن در سویدن می‌خواهد خودِ افغانی‌اش را نزد آن‌ها به رسمیت بشناساند. خودی که در تمام این سال‌های جنگ و مهاجرت مدام مورد تحقیر قرار گرفته است. اینک به قول رمان مشهور آقای عارف فرمان، افغانی، که در گفتگوی بینامتنی با این فیلم رابطه برقرار می‌کند، این خودِ افغانی بار تحقیرآمیز پیدا کرده است. همان گونه که یکی از شخصیت‌های فیلم، شیرزمان (با بازیگری قدرتمند زبیر پاداش)، نامش را آن قدر همراهان افغان و روسش به تحقیر صدا کرده‌اند، که اینک این نام هم معنی منفی و تحقیرآمیز یافته است. شیرزمان، پیلوت و مهندس در سال‌های دور و یکی از نامزدان فرستاده شدن به فضا، مدت‌ها است که طرد شده است و از جانب همکاران و جامعه به رسمیت شناخته نمی‌شود. در جایی از فیلم که دختر، قهرمان اصلی، به جستجوی اودیسه‌وار در پی پیلوت شیرزمان برآمده است و او را در محل زندگی اش، در زیرزمینی سرد و تاریک پیدا می‌کند، نامش را صدا می‌کند: شیرزمان
اکسل هونت به تاثیرات نبود به رسمیت شناخته شدن هم اشاره می‌کند. جامعه ای که بخشی از افراد در آن نادیده گرفته شوند و حقوق‌شان را به رسمیت نشناسد، رفتار آن جامعه‌ مبتنی است بر تحقیر و غیر اخلاقی. سه رفتار طرد، توهین و تخریب رفتارهای مسلط در جامعه‌ی مبتنی بر تحقیر هستند. جامعه‌ی تحقیر جامعه‌ای است که در آن اخلاق در حوزه‌ی خصوصی زوال می‌یابد و در حوزه‌ی عمومی فریب و تظاهر و تملق رفتار مسلط خواهد شد.
مدت‌ها است که شیرزمان نام خود را از زبان کسی نشنیده است؛ پیلوت از دختر می‌خواهد که نامش را یک بار دیگر تکرار کند و خود چشم‌ها را می‌بندد و با لذت نوستالژیکی به نام خودش گوش می‌دهد. همین خطاب کردن کسی با نامش بدون هیچ تحقیری در لحن به معنی این است که موجودیت او را با تمام وجوه مثبت و منفی‌اش در جامعه و در کنار دیگران پذیرفته‌ای، کرامت انسانی او را به رسمیت شناخته‌ای.
اکسل هونت از تاثیرات در سه مرحله‌ی به ‌رسمیت ‌شناسی سخن می‌گوید که باعث سه گونه شناخت فرد از خودش می‌شود. در مرحله‌ی اول، به رسمیت شناخته شدن در حوزه‌ی خانواده و عشق اعتماد به نفس را منجر می‌شود. فرد بدون ترس از طرد یا رهاشدن با خانواده و دوستان ارتباط برقرار می‌کند.
دومین مرحله‌‌ی فرایند به ‌رسمیت‌ شناسی، یعنی پذیرفته شدن از نظر قانون و حوزه‌ی حقوق اساسی در جامعه احترام به نفس را برای فرد به دنبال دارد. او در این مرحله خود را به عنوان عضوی از جامعه دارای حقوق برابر با دیگر اعضای جامعه درک می‌کند و در رابطه با مسایل جامعه نقش فعال و مسئولانه می‌گیرد.
سومین مرحله‌ی به ‌رسمیت ‌شناسی نتیجه‌ی تکریم نفس برای فرد به رسمیت پذیرفته شده دارد. در این مرحله فرد به عنوان یک انسان خاص که فرهنگ و هویتی ویژه دارد از سوی گروه و جامعه به رسمیت شناخته می‌شود. داشتن هویت خاص که مورد احترام جامعه هم است، باعث خودباوری و خودشکوفایی او خواهد شد وگرنه توانایی‌اش در همبستگی اجتماعی از دست خواهد رفت، از صحنه‌ی اجتماع طرد خواهد شد و بال پروازش برای ایجاد یک هویت خاص قطع خواهد گردید.
فیلم پرواز بدون بال اینک در یک چرخش معنایی و دراماتیک شیرزمان را وامی‌گذارد و هوس پرواز او را که انجام نشده است در شخصیت کلیدی دیگر فیلم پیمان (با بازی فوق‌العاده‌ی شمس عبادی) دنبال می‌کند. همان گونه که زمان در فیلم فصل معکوس به عقب برگردانده شده، دختر افغان فیلم پرواز بدون بال به گذشته‌ها برگشته، در زمانی کلیدی که آینده را رقم می‌زند؛ به زمانی که شیرزمان به فضا بایستی می‌رفت و نتوانست. فصل معکوس در اواسط داستان به جلو برمی‌گردد و خطاهایی را که بایستی انجام نمی‌شد، تصحیح می‌کند. زمان در فیلم پرواز بدون بال هم اینک به جلو برمی‌گردد و این بار باید امکان پرواز برای شیرزمان فراهم شود. به جای شیرزمان که آگاهانه زندگی‌اش دنبال نمی‌شود، اینک پیمان بایستی به این مهم پرواز برسد. پیمان سرمایه‌داری افغان است مقیم ماسکو و سال‌ها پیش همسر و فرزندان را در اثر توطئه‌ی هم‌میهنان افغان از دست داده است و از همین رو به شدت متنفر است از افغان‌ها و میهن‌اش. دختر شخصیت اصلی فیلم که نزد او اقامت دارد، او را در ارتباط جستجویش قرار می‌دهد. ادامه‌ی فیلم اینک به تعالی رسیدن این شخصیت فیلم است که از فردی خشک، کینه‌جو و متعصب و فایده‌باور به انسانی عاشق و مهرورز تبدیل می‌شود. قرار است مهمِ پرواز بدون بال یا به رسمیت شناخته شدن با او به اجرا دربیاید
نمای آخر فیلم فصل معکوس که نمای آخر تریلر جشنواره‌ هم است، شاهد موفقیت پرواز بدون بال است و انگار شاهد تمام تلاش‌های برگزارکنندگان جشنواره و فیلم‌هایی که در آن سهم گرفته‌اند و نویسنده‌ها و کارگردانان فیلم و مبارزه‌های‌شان برای به رسمیت شناخته‌شدن: زن به سویی که دست مرد به بالا اشاره دارد، سر چرخانده و نگاه می‌کند؛ کاغذپران‌هایی زرد و بنفش در آسمان پرواز می‌کنند.
 

                                                                              البوم عکس از جریان فیستیوال
                                                                                عکس توسط فرید اروند

 


 

 برگشت به صفحهء اول