سالار عزيزپور
م. فرهود
|
ســــالار عزيزپور
«»«»«»«»«»«»«»«»
م. فرهود
تا دیروز گمان میشد که معانی بوسیلۀ مؤلف در چشم واژه ها سرازیر میگردد وراز و رمز کلمات از دور به سوی حتا مخاطب غیر حرفه ای چشمک میزند، این دیروزیان ، شبکه ای از دانشها وهنرها و بینشها ی فلسفی را بطرز ساختارگراتر از پریروزیان در حوزه ی متن ، معرفی نمودند . شناخت شناسی همیشه دغدغه ی عقل نقاد بوده و تا آدمی دراثر حرکت غول کردار ِسرمایه در بُعدِ اتومی ، به محو فزیکی نرسد ، در قلمرو معرفت بر محور چیستی یی مقولۀ " فهم " و تکامل بی وقفۀ آن پیش میرود. زنجیرۀ معنا – فهم – متن همیشه در مارپیچ حقیقت های نسبی تاب میخورد ، اقتدار بیشترینه متن های دیروزی خودرا در قطعیت معنا و برده نگری مخاطب نشان میدهد ، دموکراسی متن و لیبرالی شدن واژه ها به جای امپراطوری متن و توتالیترگشتگی مفاهیم ، برای آن می نشیند که زنجیره ی مؤلف – متن – مخاطب را در تولید مکرر حقیقت ، جامه ی رهاشده ی پرنیانی بپوشاند. دردو سدۀ پسین ، متن نویسان مُدرن تر، با جانشین کردن تجربۀ زبانی { بقول هابرماس ایده آلیسم زبان }بجای تجربه های بازتاب یافته از اُبژه های مُتکثر ، به شکستن نسبی یی ساختار معنا وفهمیدن نزدیک گشته اند . هرمنوتیک فلسفی ( شلایرماخرتا گادامر ) به افشای افزایش اعتبار مخاطب از طریق تأویل متن در حوزۀ تولید حقیقت ، دست زدند و موازی با آن پدیدارشناسی ( هوسرل ) با مشاهدۀ رابطۀ غیر حسی میان مفاهیم و چیزها ، مسألۀ انتقال معنا و اقتدار متن را به پرسش کشید و هستی شناسی ( هایدگر ) نه با نگرش برکلی وار بل با پذیرش چیستی اشیا ء و نفی اومانیتۀ مدرن ، هستی انسان را در هستی زبان شکلمند میسازد. بازی های زبانی ( ویتگنشتاین ) راهی را باز کرد ( بویژه در شعر ) که تحول تجربۀ زبانی ، فریب و شارلتانی زبان را برملا میکند، هر متنی ، منتقل کنندۀ حقیقت و فریب است ، مؤلف میل دارد تا در متن خود، حقیقت نمایی کند و فریب معنایی یی متن را انکار کند . این مخاطب هوشیار و اندیشه ورز است که با بازخوانی نقادانۀ متن ، پلۀ حقیقت را به زیان فریب های جاری در نوشتار ،از طریق نگارش بالا میبرد. رویکرد به فلسفۀ زبان و متن باوری زمینه ای شد برای پیدایی وضعیت پساساختاری و پسا مدرن ، ساختارشکنی در تمامی عرصه های تفکر در درون متن آغاز گردید ، معنای زنده ، قاطع و نجاتبخش وجود ندارد (ژاک دریدا )،ابطال روایت های کبیر و مرجع پنداری نخبگان را { فلسفی ، دینی ، دانشی ، هنری }جنایات عدیده در تفکر مدرنیته نمایان ساخته است، ( ژان لیوتار ) . متأسفانه ، حضور گفتمان های ساختار شکن و متن – باور در نوشتار های افغانی به درجۀ زیر صفر نگارش لمیده است ، از هیچ کلکِ مُعظمی صدای یک گفتمانیت در وضعیت تازه را نمی توان شنیدهمۀ ما مصروف کپه کردن درد های خصوصی ایم .نقد شعر ، برای آنکه کارش را آسان کرده باشد ، یااز تطبیق الگو ها و معیارات ساختاری بر شعرحرف میزند ( در واقع حرف نمیزند) یا با الگو برداری ازشگرد انتقادات سیاسی ، تیشۀ سرکوب را دسته میکنند. شعر قرن 21 م شعری از نوع دگر است ، شعریست به لحاظ شکل چندآمیز و به لحاظ مایه های درونی نیز بافتانگیز
شهرزاد قصه گو شعریست در وضعیت ِ متن های تازه . شاعر بر دغدغه ی سنت گریزی و ساخت شکنی ایستاده است ، شاعر میترسد که با ارتکاب نحوشکنی و به تعویق انداختن معنا ...، به جُرم سنت ستیزی مورد بی لطفی قرار نگیرد ، کارهای تازه ذاتن طاقت فرسا و نِق نِق برانگیز است ، ودر زمان حال به آینده تعلق میگیرد،{هر متنی در زمان حال ،تکرار مؤلدی ست درآینده }همانگونه که برخی از شعر ها به چندین لحاظ ، درحضور زمان حال به مومیایی هاو کتیبه های ماضی می پیوندد. آگاهی فلسفی در شعر شهرزاد قصه گو شعر را در ابریشم و یا کرباس {به ذوق مخاطب }متن می پیچد ، نه برای آنکه در تاق شیشه یی بنمایش اش بگذارد ،بل بخاطر ایجاد انگیزش و جستجوی حقیقت شعر .ودستیابی به زبان ِ متنیتی یی شعر و چندآمیزنگری . شاید مؤلف در گزینش عنوان شعر، هدف بالاتر ازکلان روایت خطی را مدنظر داشته است ، میشل فوکو این فیلسوف فرا-دستگاه و ویرانگر ، با خوانش تازه ، مؤلفۀ به تأخیرانداختن معنا را از متن هزارویک شب بیرون کشید ، شهرزاد نزدفوکو نماد جاودان کردن زیستن است ، تعلیق معنا زمینه ایست برای تکرار و تولید حقیقت ...... معنا گریزی وتعویق ، جا باز کردن برای مبتلاکردن مخاطب های برومنددر برایند شگفتی های پنهان . به تعویق انداختن معنا ، پنهان کردن پایانبندی حقیقت ، اگر ماهرانه و تکنیکی وفلسفی نگر باشد (بقول فوکو: مانند قصه های شهرزاد در هزارویک شب) تولید حقیقت را در تولید زیستن نشان میدهد تأخیر معنا یعنی به تعویق انداختن مرگ .و بالذات برای برپایی تولید لذت متن .
شعر شهرزاد قصه گو با آگاهی از شگرد " تأخیرمعانی " با نحوشکنی و زمانشکنی در دایره ی ایجاد سکوت شکل میگیرد :
دمت گرم و دلت شهرزادقصه گوی قصه های – مردونامرد-م هیچ یادت ؟
مؤلف باحذف " فعل " روایت خطی را برای آن ابطال میکند که زمینه را برای زمانمند کردن زیستن مهیا کند .در مصرع یکم ، مخاطب را به سُکوت خوانی و سپیدی های متن دعوت میدارد ،جملات بی فعل ، در مخاطب غیر زبانی به تولید مالیخولیای نحوی منجر میگردد وبدون غایت نگری ساختاری ،میشود افق انتظاری آفرید که حد اقل با شگفتن در وضعیت دگر ، به بار نشیند ، وشگوفه هایی ازجنس و رنگ آگاهی بدهد تا هردو نوع مخاطب را در دو سویۀ متفاوت به باز اندیشی و بازخوانی و تأمل فرابخواند .
در استوای بُلندای قامت خورشید سخن را بازی یی دیگر بود
بازی های زبانی به لحاظ نگرش فلسفی در هر متنی کم یا زیاد وجود دارد و بازی های زبانی در شعر( بیرونی های زبان ) ، در تکنیک بازی های آوایی (حرفی) و بازی های واژه یی ، و سایر ترفند ها ی زبانی ، شکل میگیرد . و اما بازی های سخنی ( درونی های زبان ) ژرفا تر از شگرد های ظاهری عمل میکند. و خورا در چندآمیزی تصویر و معنا .و بی معنایی ... جاری میسازد. اگر در استوای بلندای قامت خورشید ، سخن را بازی یی دگر نمی بود ، در پای بُتِ الگو می غلتید و بر اقتدار ساختار به سجود در می آمد. مؤلف میداند که این قامت های خورشیدی اند که درگیر بازی های سخنی میگردند و از درون متن به حقیقت مینگرند. تحجرروشنفکری افغانستان ، از نطفه ،دراثر هجومهای متقاطع تیرو تبر، نانویسا و برون- متن باقی ماند وازکهکشان آگاهی های مروجۀ روزگار منزوی گردید .تا هنوز در طیف مغزی روشنفکر افغانی ،مراجع الگو نما شهنشاهی میکند . در سلسله مراتب تفکر و تخیُل افغانی به همان پیمانه ایکه از دانش و فلسفه های پسا ساختاری و پسامدرن فاصله داریم به همان میزان در نگرش شعر ، از تفکر و مایه های تازه بریده شده ایم .از گفتمان شعر پست مدرن دوری میجوییم گویا به ما هیچ ارتباطی ندارد ...... پرداختن به بازی یی سخنی ، نوعی نگرش پسا مدرن است و شاعر چون مؤلف آگاه در متن شعر به بازی یی سخنی اندر میگردد تا شعر را از عمق جاری یی جاری در سطح زبان نمایش دهد.
آرایش چشمان ِعروس شعر ، وبالطبع ، قیچی زدن به بروت شعر و یا زینت بخشیدن به زلفان ِایزکِ شعر، در شعر قرن جاری رنگ جنسیتی ندارد ، بل هوای فلسفی وهستی نگرانه را برمیتاباند. بنا بقولی پُست مدرن جریان شوخ ، استهزاگرا و کمی بی ادبانه است .علاوه بر کنار هم گذاردن تکنیک های متفاوت ، در حوزه ی زبان ، رهاسازی واژگان تبعیدی { سامانۀ تاریخی سکسوالیته وروزمره گی های ممنوعه ... }را نوید میبخشد .این نگرش ،از یکسو کلک و ذهن مؤلف را در گزینش مفاهیم و انتقال معانی بازتر میسازد و از سوی دگر مخاطب نقاد را در تولید حقیقت و متن سازی تازه تر ، یاری میرساند.
این راویان رایتِ رگبار سُرودی چند از تقبیح نگاری منتشر بر لب سرودی از اهورایی که های ای مردم اگرآیین فروفرستادۀ مزدا رادریابید آینده به کام شما خواهد - گاثه ای در زیرفهم تاریخ - ب سی رنج بردم درین سال سی - التحلیل فی ا لبطن ا لمُخاطب العکاسی
حادثه در زبان در لقای مدرن آن ، کشف قدیمی هاست ودر متن های پیشامدرنیته و مدرن ، شعر نمیتوانست بدون اتفاق زبانی ، به زیستن برسد.واما من برای تأویل فلسفی تر " حادثۀ زبانی " ناگزیرم تعبیری را از مارتین هایدگر به کمک بگیرم ، تا واقعۀ زبانی و فهمیدن را که هم و غم وضعیت تازه را میسازد ، واضحتر منعکس نموده باشم. در نگرش هایدگری ، حادثه ، زمینۀ فهمیدن را مهیا میکند .روال آرام و " دم دستی " تا برهم نخورد ، مقولۀ فهم شکل نمی گیرد.مثال چکش زدن ساده ترین نوع ارایۀ فهم از کانال حادثه است. درین دید هستی در زبان منعکس میگردد ، اُبژه ی حادثه خودرا در سوبژۀ زبان ( متن ) سرازیر میکند ، و در متن شعری این بافت کلام و ادغام متمرکز اندیشه و تخیُل نیست که با ارایۀ انتقال یکدست معنا ، فرایند فهم و رسیدن به حقیقت و لذت متن را به بازخوانی بسپارد،این برآیند شکستن شکستن وشکستن در ابعاد وزن و آهنگ { عروضی ، نیمایی ، هجایی ، سپید ،آهنگین ، بی وزنی }است که در شط افقی و باران عمودی ،چون تلنگری به خلق حادثه منجر میگردد و اُفق انتظار مخاطب را دگرگون میکند . - ب سی رنج بردم درین سال سی – مخاطب بنا به شرطی بودن فزیولوزی مغز، به لحاظ وزن در فعولن غرق شده و منتظر تکرار فعولن ها میماند و به لحاظ درونی به وقار و اندیشۀ "عجم زنده کردم " می اندیشد ،و چون انتظار افاعیلی و عجمی اش دچارویرانی می شود وبدتر از آن اینکه به حادثۀ " التحلیل ..." مواجه میگردد، احساس بیهودگی و خود برون افگنی می کند. تقابل بین مصراع فردوسی و آرایش زبان با طنز عربی از یکسو ماضی و حال درخود می شکنند و از سویی تناقض معنایی در معنا های متکثر مستقر می شود. چون ذهن مؤلف و مخاطب به علت تکرار عادت شرطی شده است ، این شرطی بودگی ذهن و حافظه است که حادثۀ فلسفی را در آغاز با نوعی تلقی مالیخولیایی عبور میکند و در توالی یی بازخوانی ، رفلکس ها را صیقل میزند و خودرا در وضعیت جدید جابجا میکند. حادثۀ فلسفی نگر است که ذهن شرطی را به پذیرش فرا-عادت ، دعوت کند ، البته این تکنیک نیز روزی کهنه و شرطی می شود و به پرواز دگر اندیشه فضا خالی خواهد کرد. حادثه زمانی جاذب و گیچ کننده می شود که در پی جَد به طنز استحاله کند. طنز پست مُدرن قسمأ مولوی وار و زاکانی وار است و قدرت نافرمان و سرکش زبان را گاهگاهی در حقیقت اروتیک ، نشان می دهد و از سویی نیز طنز پسا مدرن مانند طنزعصر روشنگری طیلسان واتیکان و قبای متافزیک را بزیر می افگند .این دو بینش {حضور زبان سکسی و طنز دین ستیز}هنوز در متن های جدید افغانی {به استثنای مولوی و عبید زاکانی در ادب کلاسیک} به انقیاد زبان درنیامده است . گویی برای مهار واقعی سامانۀ سکسوالیته ، نخست باید گردش آنرا در سطح زبان مهار کرد ( فوکو ) .به همین خاطر است که شعردر کوچۀ ما بالای یک پا راه میرود و توان زبانی یی ایستادن بر دوپا را از دست داده است. نسل ما تا این دوبخش و......را به انقیاد زبان درنیآورد ، قافلۀ دیجیتالی شعر به زبان و موضوعات دگر دست میابد.شعر میکوشد تا بیشتر زبانی و تکنیکی گردد و از تمام ظرفیت های ممنوعۀ زبان و چندآمیزی هنرها و عقلانیت ابزاری سود ببرد. شعر پسا مدرن از طنز گروتسک و کارناوالی ، از طنز مولوی و زاکانی استفاده می کند و یکی از ویژگیهای خود را به طرز دگر در متن مستقر میسازد.
راوی آن کوچه های خسته و متروک گفتمان – پرده ، انتشار – پرهیز
درین بند مصرع آهنگین و معنا دار با دو عبارۀ به ظاهر بی معنا درهم میامیزد . و مخاطب نا متفاوت را بدنبال نخود سیاه سرگردان میکند.این ترفند تا جایی پیش میرود که خواننده به رمزگشایی گفتمان بینامتنیت دست یابد،"گفتمان –پرده و انتشار-پرهیز "با ذهن"راوی آن کوچه های خسته و متروک " رابطه تأمین می کند و شعر را از حالت برون-پیوند به مقام درون-پیوند می کشد. جابجایی یک متن مشهور یا نا آشنا در درون یک بند شعر به شگرد بینا متنیت ، از یکسو ساختار ظواهر (پدیدار ) معانی را شکستن است و از سویی نیز نوعی تمرکز زدایی را مستقر کردن است . چون چند صدایی در درون شعر شکل میگیرد ، پس باید عملیۀ گریز از تمرکز و گریز از افادۀ حقیقت ِمعنا تا پایان شعر جریان بیابد .
سخن – بازی - چۀ هر مدعای سخت و سنگابین هیچ یادت هیچ یادت ؟ کوچه ساز ِ- هفتاد - متن ِ آهنگیین
سنت مطلع سازی و مقطع آرایی ویژه شعر قدیم و مدرن است . شاعر که هنوز خودرا مؤلف نمیداند و به مؤلف چیست ومرگ مؤلف نرسده است { در شعر این گذار شایدبا بورخس شروع میشود }در شعر تراژدی نگر مُلک ما ، در امتداد تشریح بربادی و یآس ، شاعر میکوشد تا حتمن نوعی باور را به مخاطب القا کند .یعنی شعردر مقطع ،به پیشگویی و آینده نگری خطی پایان میابد. و شعر در وضعیت پسامدرن ،پابند مقطع آرایی وپاشیدن معنا وباور نیست و پایان اش اصلن به پایان معمولی نمیماند ، این مخاطب است که از توته های پراگندۀ شعر به شناخت رگه های حقیقتی که شاعر کشف کرده است ،دست پیداکند و به ارتکاب کشفِ دگر برانگیزانده شود. شعر " شهرزاد قصه گوی " از تعویق شکوهمند معنا و خودشکنی آغاز میگردد و به تآخیر انداختن معنا پایان میابد .هیچ یادت ؟ با استقرار معانی متکثر نمی توان قالبی پرسید با لباس دیجیتالی نمیتوان طالبی رقصید .
شانزدهم اپریل 07
|