© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آصف بره کی

 

 

 

 

 

 

 

آصف بره کی

 



رازق فانی

شاعری بابینش مستقلانه درگذشت
 

 

 

 

 

باهزاردریغ ودرد که رازق فانی شاعرگرانمایه، صمیمی ونامدارافغانستان بروزیکشنبه ۲۲آپریل درزیستگاه کنونی اش“سندیاگو”ی امریکا جان بحق سپرد وداعیه اجل رالبیک گفت.
رازق فانی شاعری بودکه بقول استادناظمی همانگونه که شعرگفت، زیست وهمانسان زیست که شعر گفت” یعنی دنیای شاعرانه ودنیای زنده گی عادی رازق فانی توازن ویکسانی داشتند.اودرحالی که شاعرتوانا وشیوابیان وآگاه ازرمزورازفن شعردری فارسی بود وبقول استاد واصف باختری شعری سرایید که ازابتذال دور ودارای زبان خاص بیان بودکه ازسوی مردم پذیرفته شد واین دشوارترین کاریست که بساده گی نصیب هرشاعرنمیشود.
دراین نبشته من به بررسی شعر وشخصیت شاعرانه ی رازق فانی نمی پردازم، نه شاعرم ونه منتقدشعر، ولی بمثابه روزنامه نگارکه سالهای اخیرچندبارفرصت صحبت تیلفونی ودیداربارازق فانی دست داده بود، تنهابه یادکرد چند خاطره ازایشان می پردازم.

 

 

ونخست ازهمه بایدبگویم که رازق فانی ازاندک شخصیت های مطرح ادبیات افغانستان بود، که تکلف وتشریفاتی که بعضابرای بلند نشاندادن تصویراجتماعی ارائه میکنند، دراو اندک ترین آثاری ازاین برخورد دیده نمیشد. فانی استاد مسلم درشیوه وشگردبیان شعروکاربردمضمون ودرنمایه ی مهم جریانات روزجامعه افغانستان درشعرخودبود. واین شعرفانی وشخصیت واقعی انسانی اوبودکه جایگاه بلند وفاخری درجامعه ادبی واجتماعی برایش کسب کرده بود.
دریکی ازروزهای بهاری سال ۲۰۰۵ میلادی بودکه بارازق فانی درخط تیلفون هم صحبت شدیم، برنامه ی سفرافغانستان داشت وتازه آنروزها من و وحیدقاسمی نیزرهسپارافغانستان بودیم. رازق فانی غزلسرای بلندمقام که دلباخته حضرت مولاناجلال الدین محمدبلخی بود، پیش ازآن به زیارت آن مرشدوالای دنیای معنوی شعروغزل عارفانه به قونیه رفته بود. ولی رازق فانی میخواست که یکبارهم دربهارهمان سال ۲۰۰۵ میلادی بسرزمینی پیاده شود، که ازروزگاران نخست سرایش شعرتاآنروزها وازآنروزهاتاهمین آخرین لحظات سپردن جان بحق، بیشترین بخش سروده هایش راوقف آن سرزمین یعنی زادگاهش افغانستان کرده بود:


دل من بیاد وطن می تپد
چو مرغی که دور از چمن می تپد
دل اندر خروش و زبانم خموش
درون گلویم سخن می تپد


به سرزمینی که گاه بزبان بلندشعربرمصیبت های بارآمده ی انسانی اش گریسته:

حسرتا لانه ی عقابان سوخت
جنگل آتش گرفت و مرغان سوخت

رستم داستان کجا رفتی
تا ببینی که کابلستان سوخت

و گاهی افسرده و مملو از خشم میخروشد که:


ما دوزخیانیم که آتش وطن ماست
خون نیست، شرار است که جاری به تن ماست


وگاه بزبان شعربه ذات اقدس روی آورده وگفته:


ای به دل گردیده پنهان همچوجان
ای چوخون در عمق رگهایم روان
ای پر و بال خیال شاعران
ای زتو روشن چراغ اختران


کوتاه سخن که رازق فانی هرچه گفته، بیشترین بخش اشعارش بویژه غزلیاتش مملوازبافت نابترین واژه ها بامعانی ومفاهیم انسانی،اجتماعی وهنری اند که خاتم کارانه درابیاتش بافت خورده وجاگرفته اند. بافت واژه ها ومفاهیم ناب دربیان احساسات درونی رازق فانی پیرامون مردم وزیستبومش افغانستان.


خیل خفاش، همان لحظه چوبرشهرهجوم آوردند
جغد ها را سر منبر بردند
حکم اعدام قناریها را،
همه فتوا دادند
و به شب نامه نوشتند که جاوید بمان،
ما هوادار توایم

فانی درآنشب وروزهای بهار۲۰۰۵ میلادی خیلی هولزده ی پروازسوی افغانستان بود و خوشوقتر هم ازاین که بادوست ارادتمندش وحیدقاسمی که سروده های زیادی ازاو”فانی” رادرقالب بهترین آهنگهامثل “شامگاهان، بازاردوردست، لانه عقابان، قفس و...”درآورده وسراییده، همسفرخواهدبود. ولی بزودی سرنوشت رنگ دیگری قلمزد وشب دیگری آگاه شدیم که بیماری جدی عایدحالش شده ودکتوران برایش مشوره ی پروازنمیدهند.
بدینسان ازیکسوفانی ازدیدن دوباره ی زیستبومش افغانستان محروم شد:


زهستی بجز رنج پیهم ندیدم
دم دیده ی خویش بینم ندیدم

ولی ازسوی دیگربازهم ضعف روحی وناامیدی بخود راه نداد وگفت:

ای دل اگرچه پاییز بیداد می نماید
آزاده باش چون سرو افسرده گی نشاید

وباتوانمندی خاص معنوی وروحی بیشترازهمه وقت شعرآفرید. وبه شهادت هم خانواده ها ودوستان درد جانکاه بیماری سرطان اورانتوانست معنا بزانودرآورد. وجای آن داردکه ازقوت معنوی وروحی فانی دراینجاسرگذشتی رایادآورشوم. اودوسال پسین رابامتقبل شدن دردوعذاب شدیدجسمانی بسربرد، باآن که ریشه های بیماری مهلک سرطان باتندی به تسخیرسلول های حیات بدنش میپرداختند، ولی بقول رابعه سخی فانی دخترش این بیماری نتوانست برروح ومعنویات اوغلبه کند. رابعه سخی فانی دریک صحبت تیلفونی شام بیست وسوم آپریل گفت،...پدرم تاآخرین لحظه زنده گی لبخندش راازمانکند وتاآخرین روزهاشعرسرود”. آری، آخرین وتازه ترین شعری ازسروده های فانی راهم رابعه سخی فانی بماارسال داشت، که بزودی منتشرخواهدشد.اماقابل یادآوریست که“پیامبران کاذب، آخرین مجموعه چاپی رازق فانیست که درامریکابچاپ رسیده وشامل مثنوی است زیرهمین نام که اینک چندبیت ازآنراتقدیم میکنیم:


مردکی را نزد هـارون الرشید
شحنه بست و برد، هارونش چو دید

گفت : بکشا دستهایش کیست این؟
شحنه گفتا: مرد صحراییست این

با خلایق فاش گوید این فضول
که منم بعد رسول الله رسول

ادعا دارد که او پیغمبر است
امت گمراه را او رهبر است

گوید از نزد خدای ذوالمنن
جبرئیل هر روز آید نزد من

 


...آ
یکی دیگرازخاطرات یادنارفتنی اینست که روزدوم دسامبر۲۰۰۶مجلسی بخاطرنیکوداشت ازکاروآثاررازق فانی دردانشگاه مریلند ایالت ویرجینیاسازمان داده شده بود. یک شب پیش ما وچند دوست دیگری نیززیرسقف هوتلی بسربردیم که فانی صاحب وخانواده اش، باتعدادی ازدوستدارانش بشمول مهمانان ارجمندی مثل استاد واصف باختری واستاد لطیف ناظمی نیزدرآنجابودند. صبح روزبعدکه بعدازظهرش مجلس داشت برپامیشد، پس ازصرف چای صبح ازرازق فانی مشترکابااستادان واصف باختری ولطیف ناظمی دعوت کردیم، نشستی بمقصدانجام مصاحبه اختصاصی داشته باشیم که ازسوی همه پذیرفته شد وفانی صاحب برای دیدن ماازاتاقش به سالن پذیرایی هوتل پایین شد، بالبخند وصمیمیت همیشگی باهمه پرسانی کرد، ولی بزودی ثریاخانم بانوی گرامی شان باآهستگی بماگفتند، که همین حالابسیاردردشدیددارد وبایست دراتاق میماند، ولی نخواست که دراتاق بماند وداروی خاص کشنده دردکه برای چنین مواردخاص برایش داده شده، نگرفت وبرای دیدن دوستان پایین آمد، نمیدانم که امروزقادرخواهدبودبمجلس بتواندحضوریابدیاخیر. بهرحال رازق فانی بعدپرسانی بادوستان دوباره به اتاق برگشت. ودرفاصله ی دیگربازهم که جویای احوالش شدیم، شنیدیم که خیلی دردشدیددارد ودربستراست. قرارمابه این شدکه نشست مادرغیاب رازق فانی تنهابااستادان واصف باختری ولطیف ناظمی انجام شود وقرارگذاشتیم که باآنهاسرساعت یازده قبل ازظهرببینیم. سرانجام حوالی ده وچهل وپنج بودکه رازق فانی بازهم باهمان لبخندطبیعی وهمیشگی برابرماظاهرشد و ماکه انتظارچنین حالت رانداشتیم وپنداشتیم که برای پوزش ازغیابت درنشست آمده، ولی برخلاف اوپیش ازآمدن استادان باختری وناظمی درچوکی نشست وماهم به ثبت گفته هایش پرداختیم. رازق فانی حدودنیم ساعت دیگری باماتنها ماند تااین که استادباختری واستادلطیف ناظمی هم سررسیدند. استادلطیف ناظمی بادیدن رازق فانی بادریشی زیبا وسرصورت منظم ومعطروموهای غلوی سپید وطبیعی خودش که پیش ازهمه حاضرشده بود، به شوخی گفت،....اوه، اوه فانی صاحب که ...خیلی فیشنیات کرده اند.”
بدینسان نشست ماکه بااین سخن شوخی آمیزآغازشدتایکساعت دیگرباجدیت ادامه یافت ورازق فانی بدون نشاندادن کوچکترین آثارناراحتی ودردعذاب بیماری که دروجودش دراوج پیشرفت خودبود، بامانشست. اوآنروزنه تنهاکه دوساعتی بامانشست وبعدازظهرآنروزبرای بیشترازچهارساعت دیگردرسالن برگزاری مجلس که به افتخارایشان سازمان یافته بود، نشست ودرآخرمجلس چهل وپنج دقیقه شعرخواند، وهرشعررابامحتوای که داشت شاد راباچهره ی طبیعی شاد، صوفیانه راباروحیه لازم خودش وشعرشوخی آمیزوطنزآلودش راباروحیه لازم خودش زیبا دکلمه کرد.
 

 

روانش شاد باد

 

 

 

 «»«»«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 

 


 

صفحهء اول