|
ســــــلام ِ مرجان
رمانی از پروين پژواک
سوای هر ترديد و تعارفی پروين پژواک يکی از بهترين های داستان نويسی معاصر ماست. داستان چيزی نيست که او بخواهد بنويسد. داستان برای او خودنوشت و خود انگيخته است، گفتی خارج از اراده و خواست نويسنده، زندگی مستقلی دارد. او اگر بخواهد بازهم نمی تواند که داستان نويس نباشد و بازآفرينی واقعيت کال و آذين بستن آنها با توصيف و تصوير و تخيل و تکنيک انگيزه های درونی و فورانی دارد که بيرون از اختيارش می باشد، مانند چشمهء زلالی که دمادم لبريز می شود. نگارنده بر آن نيست که ادعا کند داستانهای پروين پژواک از نظر استحکام استخوانبندی و بسته بندی فنی پيچ و مهره های قصه، استثنايی ترين هستند. اين بررسی را می گذاريم به فرصت ديگر، اما آنچه به گمان اين قلم حايز اهميت است جوهر و اصالتيست که در آثار او وجود دارد و پيش از دسترسی سنگتراش و زرگر، با تلالو و درخشش خود را نشان می دهد و از ارزش درونی شده خبر می دهد. او در داستانهايش نه فيلسوف مأبی می کند، نه با استفاده از به اصطلاح جوهر سيال ذهن، کون و مکان و جغرافيا و تاريخ و جامعه شناسی و مردم شناسی را همکاسه می کند تا اعجاز کيهان نوردی! را به نمايش بگذارد. او مانند يک انسان متعارف و بی تعارف زمينی در هر قدم و در هر ساعت با ماست. بجای سخنرانی، گپ می زند، بجای انشاپردازی، روانترين، صميمی ترين و مصطلح ترين واژه ها را بکار می برد، بجای استعمال لغات لاتينی و عربی که از عالم نمايی نويسنده سرچشمه می گيرد وطنی ترين کلمات را می گنجاند تا با تمام خانواده ها همتبار شود و چون همدم و خواهری مهربان داستانهای «هزار و يکشب!» روزگار ما را بيان کند. از همين جاست که او با ما و مردمش می ماند و داستانهايش در کوچه باغ های آينده های دور رايحهء حيات يک نسل بلا رسيده، هجران کشيده، تحقير شده، به غارت رفته و برباد رفته را می پراکند. نامهء« فـــردا» يکی از ستاينده های صديق رمان ِ دلپذير او ـ سلام مرجان ـ اين همقلم فرهيخته می باشد و زحمت پرارج همسر هنرمندش هژبر شينواری را در کار نشر و اشاعهء اين اثر ماندگار تقدير می نمايد.
اکرم عثمان
ســـــلام ِ مــــرجان
رمانی بر بنياد حقيقت
کلوپ قلم افغانها در شهر استهکلم سويدن به افتخار روزهشتم مارچ روز بين المللی زن، محفلی در آن شهر سازمان داده بود که در آن از دوکتور « دنـيا غبار» و دوکتور« پروين پژواک» استقبال صميمانه و گرم صورت گرفت. بانو پژواک از کانادا ـ تحفه گونه تازه ترين رمان خود را همراه آورده بود. (البته دوست فرهيخته و گراميم نادر عمـر، يک جلد آن را برايم فرستاد که از اين بابت مشکور و ممنونم فراوان از او.) « سلام مرجان» شاخه پَرشگوفه يی است از درخت فروردين شاعر و نويسنده توانای کشور، بانو پروين پژواک که درين اواخر درکانادا از سوی « انتشارت هژبر» به تيراژ يکهزار جلد، به 120 صفحه روی کاغذ يکهزار گرامه اقبال چاپ يافته است. نويسنده تقديمنامه اش را در آغاز رمان « سلام مرجان » به اطفال بی سرپرست و يتيم کشور نگاشته و خواننده فرهيخته را ياری ميرساند تا بداند که در رمان دستداشته، چه مطلبی به او پيام داده ميشود. عزيزم هژبر در کنار نقاشی کتاب، ديپاچه ای نيز برآن افزوده و از پتياره جنگ دونيم دهه اخير سرزمين ما، و مسوؤليت مردم در قبال اطفال بی سرپرست کشور و از بازی سرنوشت با کودکان که مهر مادر و پدر نديدند، حرفهايی دارد دل انگيز و برخاسته از دل. رمان « سلام مرجان » روايتی است حقيقی از زنده گی دوشيزه « مرجان» که در جنگ با قشون سرخ شوروی، خانواده اشرا از دست ميدهد و با شماری ديگر از کودکان همسرنوشت، به جمهوری تاجکستان شوروی سابقه، فرستاده می شود. روشن است روز بد برادر ندارد، لذا اين گونه کودکان که در وطن خود شان مهر و محبت مادر و پدر که نيافتند، در آن کشور اجنبی دست يازيدن به چنين امری، رويای بيش نيست. پسانها که مقاومت ملی افغانها پيروز گرديد و تفنگ به دستان تنظيمی، به کابل ريختند، از کشور های آزاد شده شوروی خواست به عمل آمد، تا اطفال افغانی را واپس به کشور شان بفرستند. در ظاهر اين تقاضا دولت نوايجاد اسلامی کشورما، بسی به جا و انسانی می نمود اما در باطن از هيچ گونه عاطفهء انسانی و ساماندهی مسوؤلانه اثری در خود نداشت. « مرجان » با عده از کودکان همروزگار، ذريعه طياره وارد کابل ميگردند. از فرودگاه کابل صفحهء تازه و زشتتر زنده گی شان باز ميگردد. «مرجان» با يک دختر و پسر ديگر به قصر مجلل( قوماندان صاحب ها) رهنمايی و به سرنوشت سياه روزی سپرده می شوند. بانو پژواک حقايق تلخی را كه روزگار چگونه و چه جفاورزانه با سرنوشت کودکان بی سرپرست وطن، بازی نموده و مردم ما در مقابل زور و تفنگ چقدر ناتوان، بيچاره و صبور بوده اند؛ در روال قصه به شيوه دلپذير، با قلم توانايش استادانه و ماهرانه پيشکش نموده است. در برخی موارد، او نثرگيرای داستانی خود را کنار گذاشته و با زبان شاعرانه حوادث را بيان مينمايد. چنانچه در صفحه 59 رمان می خوانيم: « شوق زنده گی در من مرده بود. با اينهمه ميدويدم. شايد کسی بپرسد که چرا سرت را برسنگی نميگداشتی تا بميری. ميگويم چون آن نيروی ايکه در تن ماست و به تن ما جان ميدهد نميخواهد که تسليم مرگ گردد. نيروی ايکه چون حيوانی با هوش خطر را بو ميکشد و ما را از آن برحذر ميدارد. خم ميشود تا قد راست کند. پس ميرود تا پيش آيد. پنهان ميشود تا آشکار گردد. حيله ميورزد تا فريب دهد. با اينهمه چون ناچار گردد، مثل شير زخمی می ايستد و تا آخرين قطرهء خون و تا آخرين نفس ميجنگد. ميجنگد تا ما را حفظ کند. ميدمد تا شعله ها را فروزان نهگدارد. تا در تن ما آن آتش مقدس را که زنده گی نام دارد، تقديس نمايد.» همين زبان شعری را در صفحه 92 کتاب ميبينيم: « غروب بر بالای کوه های پغمان که اندکی از برف سفيد شده بودند، زعفران ميريخت.» رمان « سلام مرجان » دريچه يی را باز کرده مبارک و مهم! تا صاحبقلم ها و فرهنگيان کشور به معضلهء کودکان و نوجوانانی که در وطن شان، مسافراند، بيدرنگ، بيخوف و بی هراس صادقانه بپردازند. ادارت دولتی و افراد مستعد را آگاه سازند که بايد در تامين زنده گی آبرومندانه و بجا آوردن رسالت اجتماعی در قبال آنها، که باری بنام « پيشاهنگان»، « مجاهد بچه» و سرانجام « طالب » بهره برداری گرديده اند، نيکو انديشيد و برايشان به رضای خالق گيتی، کار کرد. در مورد نقاشی کتاب صرف اين نکته شايان ذکر است، که ايکاش کاغذ نقاشی از نوع کاغذ ايکه برای ارائه عکس استفاده ميگردد، به کارميرفت، بهتر ميبود، تا بيگانه نمی نمود و آن رباعی فلسفی با همين خط زيبای نستعليق خوبتر جلوه می افروخت. رمان « سلام مرجان » رمانی است ارجمند و در برگيرندهء حوادث عينی و حقيقی، که خوانندهء صاحبدل را به تعمق ژرف ميکشاند. برای نويسنده اين اثر، بانو پروين پژواک موفقيت های مزيد و پاينده گی آرزو می کنم.
(ايشرداس)
|