گـُفاره و فصل ها

 

مرتضی محمودی

 

 

 

 

 مرتضی محمودی از عزيزان صاحبدل و صاحب قلم ايرانيست که در محافل و نشست های افغانی ـ ايرانی با ما حشر و نشر داشته و مسايل عام فرهنگی بين فارسی زبان ها را با صميميت و الفت خاص مطرح کرده است.

او در هر نشستی با کلماتی عاری از تعارف و تکلف از همسويی و همدلی ملتهای ما سخن رانده و آرزومند تحکيم و تعميق اين علايق بوده است.

بدين منوال ذکر محامد و مهربانی های اين دوست فرهيخته هميشه بر زبان ما جاری بود تا اينکه « گـُـفاره و فصلها» مجموعهء داستان های کوتاهش به ادارهء نامهء فردا رسيد و همه ای ما را شگفت زده کرد. اگر اعلام جغرافيايی و اسمای روستا ها و بنادر و شهر ها و شهرک های جنوب ايران را از آن برداريم بيگمان هر خواننده ای گمان می برد که اين مجموعهء زيبا را يکی از بهترين داستان نويسان افغانستان نوشته است.

به گونهء مثال  نخستين داستان اين مجموعه چنين شروع می شود: "باران که شروع شد اول او که از همه بزرگتر بود بلند شد و ما به دنبالش.

تمام برادر ها با هم بوديم. برادر که بوديم رفيق هم بوديم. باريکهء راهی را که از خانه ها به پشت ديوار های زمينهای دولتی منتهی می شد، تا به راه خاکی کم عرض که به «کلاتو» (نام روستايی از روستا های بندر عباس) می رفت برسيم. يکی يک چوبدستی در دست داشتيم اما بارش شوخ و ملايم باران، هرآينه بيشتر و بيشتر می شد. چنين بارانی وقتی واسط بهمن می باريد به زودی بند نمی آمد. به نخل های عبدالله سورويی که رسيديم شوق ديدار پيرمرد و گپ زدن با او، ما را بطرف خانهء گلی کهنهء که او با بچه هايش در آن زندگی می کرد، کشاند."

اين بريده ای کوتاه از داستان «گفاره و فصلها» سند اثبات گستردهء واحد زندگی ماست.

در فلات مشتر ک ما از بخارا تا گورگنج تا شهر سبز تا سمرقند، خجند، بلخ، هرات و نيشاپور همين طرز ديد و بيان مسايل حاکم بوده و شوق گپ زدن البته نه حرف زدن! در سينه ها جوشيده است.

اصولاً ما همه دو تا وطن داريم. يکی وطن سياسی و ديگری وطن فرهنگی. وطن سياسی ما وطنی متحول، آسيب پذير، پر از دغدغه خاطر و پر از اختلافات درون مرزی و بيرون مرزی بوده است اما وطن فرهنگی ما که در آن رودکی سمرقندی، کمال خجندی، مولينای بلخی، فردوسی طوسی و سعدی و حافظ شيرازی حکمروا و سلطان جانها و روانها بوده اند از قرنها به اين طرف چون درختی کشن شاخ و کشن بيخ استوار و پا بر جا مانده و از باد و باران روزگار خمی به ابرو نياروده است.

رمز جاودانگی اين دومين ميهن ما در آثار و افکار نويسندگان و شاعران ما نهفته است و آنها بوده اند که به تلويح و تصريح و با ايما و اشاره بقای بوم و بر ما را در فرهنگ ورزيدن دانسته اند، همان کاری که داستاننويس چيره دست مرتضی محمودی انجام داده است.

ما قلم و قدم اين آفرينشگر بلند انديشه را پايا و پاينده و همينطور پربار و پرآوازه آرزو ميبريم.

 

(فــــردا)