ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قـــرآنی که اندر سینه داری

 

 

سميع رفيع

 

با حافظ: 

 

حافظ از معتقدانست گـــــــرامی داريش

زانكه بخشايش بس روح مكرم با اوست

عارف معروف سيد اشرف جهانگير سمنانی متوفی (829 ) هجری كه در جنوب هندوستان خانقاهی باز كرده بود، هنگام مسافرت خود به شيراز با حافظ ملاقات نمود و هر دو با همديگر راز و نياز داشتند. در (لطايف اشرفي) كه مجموعهء سخنان سمنانی است، چندين جا از اين ملاقات صحبت شده است. حضرت سمنانی ميفرمايد:

چون به بلدهء شيراز درآمديم و با اكابر آنجای مشرف شديم، پيش از التقای او اين شعر وی به ما رسيده بود:

حافظ از معتقدانست گـــــــرامی داريش

زانكه بخشايش بس روح مكرم با اوست

از اينجا دانسته بوديم كه او اويسی است. چون بهم رسيديم صحبت در ميان ما و او بسيار محرمانه واقع شد. مدتی به همديگر در شيراز بوديم. اما مشرب وی را بسيار عالی يافتيم.در آن روزگار هركرا داعيهء دانستن نيابت اينان می بود به وی توجه ميكرد. اشعار او بسيار معارف نمای و حقايق گشای واقع شده است. اكابر روزگار اشعار وی را (لسان الغيب) گفته اند، بلكه بزرگی در اين وادی گفته است كه هيچ ديوانی به از ديوان حافظ نيست. اگر مرد صوفی باشد، بشناسد.

در جای ديگر سمنانی می فرمايد:

خواجه حافظ شيرازی يكی از مجذوبان درگاه عالی و محبوبان بارگاه متعالی است. با اين فقير نيازمندی داشت.

مير سيد شريف الدين جرحانی متوفی ( 816) هجری وقتی كه شعر ديگر شاعران را می شنيد، آنها را تُرهات ميخواند و چون در مجلس او شعر خوانده می شد، به شاگردان ميگفت: ( به عوض اين تُرهات به فلسفه و حكمت بپردازيد ). ولی چون شمس الدين محمد حافظ ميرسيد، استاد به او ميگفت: بر شما چه الهام شده؟ غزل خود را بخوانيد.

شاگردان به استاد اعتراض ميكردند و ميگفتند: اين چه راز است كه ما را از سرودن شعر منع ميكنی ولی به شنيدن شعر حافظ رغبت نشان ميدهی؟

استاد در پاسخ ميگفت: شعر حافظ همه الهامات و حديث قدسی و لطايف حِكمی و نكات قرآنی است.

در سير تكامل غزل فارسی، حافظ اهميتی فوق العاده دارد. بزرگترين امتياز حافظ اينست كه غزل به دست او به اوج كمال خود رسيد و اين نمونهء كامل برای شعرای بعدی بلكه در زبانهاييكه غزل در آنها راه يافته بود سرمشق قرار گرفت. عشق موضوع اساسی غزل است و حافظ حق اين موضوع را بخوبی ادا كرده ولی او تنها به اين موضوع اكتفا ننموده بلكه دامن غزل را وسعتی بخشيده است واين نوع شعر را بجايی رسانيده است كه حالا در غزل انواع مضامين و كيفيات و اوضاع و احوال را ميتوان بيان كرد،البته تحت شرايط غزل رمز و كنايه يا سمبوليزم شرط اول آن است. حافظ در غزل خود اصطلاحاتی نظير طامات، خرابات، پير مغان، خرقه، سالوس، هاتف، رطل گران، زنّار، صومعه، زاهد، شاهد، رقيب، طلسمات، ديو و كنشت را به هنرمندی تام بكار برده است. اينها هم جنبهء ايمانی غزل او را تقويت بخشيده اند.

اين اصطلاحات جزو مخصوص زبان غزل شده است. حافظ در غزل حقيقت و مجاز را طوری آميخته است كه هر كس به ذوق خود از كلام او لذت ميبرد. اهل حقيقت كلامش را بعقيدهء خود و اهل مجاز طبق نظر خود تعبير ميكنند. اين امتزاج حقيقت و مجاز حلقهء دوستداران حافظ را بسيار وسعت داده است.

تنها غزل فارسی تحت تاثير حافظ نرفته بلكه حافظ در غزل زبانهای ديگرمثل اردو، بلوچی، پشتو، سندی، پنجابی، كشميری و تركی هم اثری گذاشته. اين تاثير از زبانهای جهان اسلامی گذشته به اروپا هم رسيده است و گويته شاعر آلمانی غزل های سروده و در اين غزل ها از حافظ پيروی كرده است. او حتی تشبيهات و استعارات و كنايات حافظ را در كلام خود گنجانيده و بعضی از اينها بوسيلهء ترجمهء شعر گويته در ساير زبانهای اروپايی راه يافته اند. پس بی ترديد ميتوان گفت كه در ادبيات جهان هر جا كه غزل است از حافط فيض برده.

ديوان حافظ را همه انتخاب يا سراپا انتخاب گفته اند. اين امتياز بارز اين ديوان شمرده ميشود. صايب تبريزی در اين مورد چنين گفته است:

 

هلاك حُسن خداداد او شوم كه سراپا

چو شعر حافظ شيراز انتخاب ندارد

 

حافظ به همه حوادث اجتماعی و سیاسی و بی عدالتی های آنزمان در شعر خود اشاره کرده و برای اینکه بتواند حرفش را بزند و در عین حال از سبک تغزل خود خارج نشود، به اشاره و کنایه در زبان لطیف عشق و گل متوسل میگردد و از خفقان فکری زمان چنین یاد میکند.

 

حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما

بلبــــــــلانیم که در مـــــــوسم گل خاموشیم

نواهای گنگ و درهم، حاکی از آشوب زمانه و فشار، خفقان اجتماعی، از خلال سخنان عاشقانه به گوش می آید:

 

با صبا در چمن لاله ســـــــــــحر میگفتم

که شهیدان که اند این همه خونین کفنـــان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهـــنان

 

فرهنگ عرفانی به هنگام تحقق در عمل با تعصبات و ناروایی های بسیار آلوده شده بود. از این است که شاعر قلم خود را متوجه صوفیان دروغی میسازد، گر چه بندرت خود را در سلک صوفیان به حساب آورده است، چنین میگوید:

 

صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی

زین میان حافظ دل سوخته بد نام افتاد

 

وقتی حافظ روش زاهدان و صوفیان را در عمل با اصول عرفان مورد نظر خود منطبق نمی بیند، بنا چار میگوید:

 

عیب حافظ گو مکن زاهد که رفت از خانقاه

پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت

 

آنچه از مکتب عرفان بیشتر مورد علاقهء حافظ بوده، جهان بینی وسیع و فرهنگ انسانی آن است. حافظ از عشق و عاشقی برداشت دیگر داشته که آنرا به رُخ زاهد و صوفی و پادشاه وقت می کشد:

 

نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار

که در مشایخ شهر این نشان نمی بینم

 

و به شاه مغرور میگوید:

 

در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند

اقـــــــــرار بندگی کن و اظهار چاکری

 

ميپردازيم به شرح از ابيات حافظ:

دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند  

گِل آدم بسرشتند و به پيـــــمانه زدند

( دوش) كنايه از عالم غيب است،( ملايك ) فرشتگان (ميخانه) كنايه از عالم لاهوت يا عالم عشق (در زدن) عبارت از خواهش و اراده نمودن (گل آدم سرشتن) عبارت از خمير كردن گل اوست و (پيمانه زدن) كنايه از پيداكردن طينت آدم است مخمر به شراب محبت.

حافظ گويد: در حالت روحانيت عالم غيب را مشاهده ميكردم و همه را به چشم معاينه می آوردم، ديدم كه ملايكه بواسطهء تجرّد و نورانيت ذاتی ولطافتی كه داشتند بذات خود محجوب گشته از خود كسی را افضل نه پنداشته و استعداد خود را ظاهر نموده طالب آن شدند كه شراب محبت و معرفت از ميخانهء لاهوت كه عبارت ازاو است، نوش كنند و ايشان مظهر جامع گردند و چون ايشان فی نفس استعداد اين مظهريت را نداشتند و بی موجب تخم تمنا در زمين استعداد خود ميكاشتند، درِ طلب به روی ايشان مسدود گشت و رشتهء اميد ايشان مقصود، يعنی اگر چه شما بواسطهء لطافت و نورانيت خود گمان می بريد كه مظهر جامع و صاحب اين معنی ماييم اما ما كه خالقيم و خدای شماييم ميدانيم كه در شما اين استعداد نيست.

قابل اين استعداد ديگر كسی است كه جهت لطافت و كثافتش دارای اين هردو صفت است. شما كه جز يك جهت لطافت و نورانيت داريد و جهت كثافت جسدی كه متحمل بار گران امانت است، نداريد.

پس ميگويد كه گِل آدم را بسرشتند، يعنی آدمی را آفريدند و طينت او را كه عبارت از بدن جسد عنصری اوست پيمانهء شراب معرفت گردانيدند تا بدان پيوسته در ميخانهء لاهوت شراب معرفت در ظروف استعداد های خلق ريزند و نشهء عرفان از نهاد ايشان انگيزند تا عجايبات اسرار الهی ازو بوجود آيد. صنايع و بدايع كه در عالم است در درونش پرداختند تا صفت جامه كه جامع ميان لطافت روح و كثافت بدن است او را حاصل شد.

آدمی ميتواند كه بر نفس خود ظلم كند و او را به مجاهده و رياضت بجايی رساند و مستعد ادراك معرفتش گرداند و همچنان آدمی ميتواند به سير و سلوك و طاعت و عبادت بمرتبه ای رسد كه از ماسوی الله جاهل گردد و غير حق را فراموش كند، بلكه بمرتبه ای رسد كه غيرحق از نظر و بصيرتش برخيزد و چون قطره بدريای اصل خود آميزد.

 

در پس آيينه طوطی صفتم داشته اند 

آنچه اســــتاد ازل گفت بگو ميگويم

 

آيينه: معروف است و اينجا كنايه از دل سالك بُود و طوطي: پرنده ايست كه هرچه بدو آموزند، آموخته شود و طريق تعليمش در مُلك بالا باين وجه كنند كه آيينه را در پيش طوطی نهند تا طوطی عكس خود را در آيينه بيند و عكس خود را در مقابل خود بذات خويش طوطی ديگر گزيند و معلمی از پس آيينه سخن ميگويد. طوطی پندارد كه اين طوطی كه در آيينه مقابل اوست سخن ميگويد او نيز در تكلم می آيد و هرچه ميشنود از زبانش می برآيد. بدين شعبده طوطی زود آموخته گردد و متكلم فصيح شود.

يعنی مرا در پس آيينه دل طوطی وار داشته اند و هر نقشی كه استاد ازل در دلم تصور مينمايد، از من بظهور می آيد و هر سخنی كه الهام ربانی بگوش هوشم ميخواند زبانم در مقابل آن می راند.

اگر سايلی گويد كه طوطی را پيش آيينه دارند نه پس آيينه گذارند و حافظ پس آيينه گفته است. اينجا پس

بمعنی ورای است، چنا نچه پس پرده و پس ديوار گويند و پشت و روی را در آنجا اعتبار نجويند.

 

 

 

اَلا يااَيهَا الســــــــاقی اَدِر كَا ســـاً و ناوِلها  

كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها

 

الا: بمعنی دانا و آگاه باش، يا: حرف ندا بمعنی ای، ايهاالساقی: ای هر كدام نوشاننده، اَدِركاساً: پيش آر پياله را، و ناولها: و بنوشان.

ساقی در اصل لغت بمعنی نوشانندة آب است. اما بيشتر مستعمل بر نوشانندة شراب است. در اصطلاح صوفيه مراد از اين چهار كس است: اول حضرت حق بموجب ( و سقهم ربهم شرابا طهورا ). چنانچه در شرح( گلشن راز) است كه در مراتب تجليات افعالی حق تعالی خود ساقی گشته شراب به عاشقان خود مينوشاند و ايشان چون آن شراب را مينوشند محو وفانی ميگردند و از كشاكش و سختيهای عشق در امان ميشوند. دوم مُرشد كامل كنايت از جناب محمد (ص) است. چنانچه در مراة المعانی آمده است: مرشد كامل دراينجا مصطفی است... هم نبی و هم ولی را رهنماست.

سوم شيخ به نيابت رسول عليه السلام كه (الشيخ فی قومه كالنبی فی امته).

چهارم معشوق كه شراب حسن معنوی از جام وی مينوشد.

 

(آسان نمود اول) اشاره بدان است كه عاشق را در اول آرزو رو ميدهد و اين ابتدای عشق است و آسان است. بعداَ چون دل را كشش كند (انزوعاج) گويند و چون تعلق رسيد (شوق) گويند، وقتی ترقی پذيرد (اشتياق) گويند و شوق گاه گاه فرو می نشيند اما اشتياق را نقصی نيست. و چون از همه منفرد شود، (محبت) گويند. هرگاه فنا و بقای خويش را يكبار در وجود دوست تلف كند آنگاه (عشق) گويند. و اين بسا مشكل است. از اينجاست (افتاد مشكلها).

 

مرا در منزل جانان چه امن وعيش چون هردم  

جرس فرياد مــــيدارد كه بربنديد محمــــــل ها

 

مرا در طريق عاشقی چه امن و چه راحت و چه آسايش كه مدام حكم محمل بستن ميرسد و هردم از حالی به حالی ميرانند و بحالتی نميگذارند. مرا كه در منزل عشق فرود آمده ام و بدرد عشق گرفتارم كجا يارای آن كه براحت گرايم چون هردم از جناب معشوق خطاب ميرسد كه از غير معشوق اعراض كن. حافظ ميگويد كه: مرا در طريق عشق نه امن است از اضطراب و نه عيش بتحصيل مراد، زيرا كه هردم جرس ندا ميكند كه آماده شو از سافل به عالی.

 

مباش در پی آزار و هـــــر چه خواهی کن

که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

 

 

 

 www.samerafi.persianblog.com samerafi@web.de

 

 

 


 

 

 

صفحهء اول