|
چرا سيد جمال الدين افغانی به افغانستان بر نگشت؟
قلمزنان و تاريخ پردازانی که به شرح حال و افکار سيد جمال الدين افغانی پرداخته اند، درين زمينه که سيد در دوره دوم امارت امير شيرعلی خان، افغانستان را ترک گفته است، توحيد نظر دارند. در ضمن هر آنچه اصلاحات در افغانستان دوران شيرعلی خان رخ داده و روزنه های کوچکی که به سوی اصلاحات تمدن آميز گشوده شد را نيز غالباً به نقش و رهنمايی سيد نسبت داده اند. نبشته ها از ميانه و روابط سرد امير و سيد گفته اند. همان روابطی که گويا اسباب هجرت سيد را از افغانستان فراهم آورد. و گفته شده است که سيد پيش ازين که افغانستان را ترک بگويد، طوماری از پيشنهادات اصلاحی به امير سپاريد. امير پيشنهادات او را پذيرفت، عملی کرد اما حضور خود سيد را در افغانستان تحمل نکرد. دلايل ناخشنودی امير از سيد را در آن نگاشته اند که سيد استاد، مددگار و مشاور امير محمد اعظم خان بود. جنگ قدرت و صف بندی های که در حول خواسته های طرفين صورت می گرفت، هميشه عده يی را مغضوب پيروزمندان و بخشی را طرف لطف و نوازش و فراز آوری در پله های قدرت قرار می داد. از اينرو با شکست محمد اعظم خان و عبدالرحمان خان، سيدی که دوست و همکار محمد اعظم خان بود، نمی توانست طرف الطاف و حتا تحمل امير شيرعلی خان پيروزمند باشد. برعلاوه آن عده درباريان طرفدار شيرعلی خان (مثلاً محمد رفيق خان نخستين صدراعظم امير) که سيد را خوب نمی ديدند، از فرصت استفاده کرده با بدخواهی و سخن چينی روابط امير را با سيد در چنان وضعيتی رسانيدند که سيد ناگزير شد افغانستان را ترک بگويد. اين سخنان را می توان پذيرا شد، اما جای سوال و سوالاتی باقی می ماند و سوالاتی تازه سر بر می آورند که پاسخ جويی آنها ممکن است در چند و چون دوره يی از تاريخ افغانستان معاصر بدون لطف نباشد. به گونهء نمونه اين سوال مطرح می شود که چرا سيد در اوضاع و احوالی که با د وران خروجش از افغانستان تفاوت داشت به افغانستان برنگشت؟ می دانيم که از شروع دوره دوم امارت شيرعلی خان، ديری نگذشت که محمد اعظم خان در ايران وفات يافت و محمد رفيق خان در افغانستان. و در همين دوره دوم امارت بود که امير شيرعلی خان پاره يی اصلاحات را روی دست گرفت که گويا سيد خواهان آن ها بود. تغيير اوضاع در افغانستان که قسماً در مسير گمانه های اجتماعی و سياسی سيد بود در پيدايش و طرح چنان سوالی کاملاً بجاست. در اين راستا سوال ديگری هم در ذهن خطور می کند که آيا مدارک و سندی گواه بر تصميم و نيت رفتن دوباره سيد به افغانستان وجود دارد؟ آيا روزی آن آرزو را داشت؟ در عرصه پيدايش سوال ها، پای اين سوال هم در ميان می آيد که سيد روزی با پارچه شعر و مضمون و مقاله يی که حاکی از احساس چيزی بنام وطندوستی او باشد، و در کنار آن از غربت مهجوری و فراق وطن بنالد نگاشته است؟ چنان که ديده شده است، اکثر مردمان مهاجر و صاحب قلم و سخن هنگام فراق ميهن و کشيدن درد غربت و دوری از وطن به بيان احساس خويش به نظم و نثری روی آورده اند. سيد که خود قريحه شعر داشت و قلمزن و سخنران بود آيا نمونه يی از چنان احساسش را در دست داريم؟ اگر سلسله سوال های خويش را دنبال کنيم، مقطع ديگری از زندگی سيد جای پرسش دارد و آن در هنگامی است که شاه خودکامهء ايران ناصرالدين شاه قاجار امر کرد که سيد را از ايران اخراج کنند. و چنان نيز شد. سيد مريض و تبدار را در کمال بی حرمتی و شيوه موهن از ايران بيرون کردند و او به سوی عراق رفت. در آن هنگام چرا سيد نگفت که من به افغانستان می روم؟ اخراج سيد به امر شاه قاجار در زمانی بود که امير شيرعلی خان طرف غضب بريتانيه يی ها قرار گرفته و پس از مدت کوتاه سر در نقاب خاک نهاده بود. در افغانستان آن وقت امير عبدالرحمان اداره امور مورد نياز خود را در هم آهنگی با ملزمات رهبری بريتانيا در دست داشت. و سيد افغانی می دانست که اين امير عبدالرحمان فرزند محمد افضل خان و برادرزاده محمد اعظم خان از ميانه حسنه سيد با دو تن اخيری مطلع است و همان گونه از نارضايتی های شيرعلی خان از سيد. اگر سيد آرزوی برگشت به افغانستان را می داشت آيا عبدالرحمان خان به دليل عدم جانبداری سيد از شيرعلی خان و اطلاع از آن سوابق همکاری وی با پدر و کاکايش، جای بود و باش، باغ، خدم و حشم در اختيار سيد نمی گذاشت (شادروان دکتور جاويد نگاشته است که در زمان امير عبدالرحمان خان، سيد چهار ماه مهمان امير در کابل بود)؟ اگر نارضايتی سيد از بريتانيه يی ها و نفوذ آنها را از راه عبدالرحمان خان در افغانستان دليلی برای انصراف نيت و قصد بازگشت فرضی در نظر بگيريم، سير زندگی سيد نشاندار آن است که در بسا کشور هايی زيست که بريتانيه نفوذ و تسلط و حتا حضور مستقيم داشت. برای اين منظور هند را در نظر بياوريم که کاملاً در تحت اسارت بريتانيا بود و سيد در آنجا مدتی اقامت داشت. همچنان روابط ايران با بريتانيا چنان بود که اگر مقامات لندن می خواستند تا مزاحمتی برای سيد ايجاد کنند، آن مزاحمت با مداخله به دربار ايران برای شان دشوار نبود. برعلاوه سيد در داخل آن کشور (بريتانيا) زندگی کرد و ديدار های دوستانه با زعمای دولتی آن کشور نيز داشت. لهذا چنان خطر محتمل در کمين او نه نشسته بود. چون اين محدويت های فرضی منتفی است، خويش را ناگزير به دريافت پاسخ به ساير گوشه ها و زاوايای ديده نشده می يابيم. با آن که دريافت پاسخ مقنع مستلزم دسترسی به نظريات و پژوهش های اهل آگاه و امکاناتی از قبيل دسترسی به آرشيف ها می تواند باشد با محدوديت های حاکم به پاسخ يابی که اين همه کمينه دارم، پندارم اين است که به دو موضوع عطف گردد. نخست آرزو های سيد، و ديگری اوضاع سياسی، فکری حاکم در آن وقت افغانستان. با چنان مکثی قرين به احتمال به نظر می رسد که حد اقل رشته يی از پاسخ ها را به دست بياوريم.
سيد انسانی بود متفکر سخنور و مبارز. با آنکه سازمانده جنبش های عملی نبود اما اين تذکر از اهميت ساير کارکرد ها و تلاش های او نمی کاهد. درين جا بحثی بر سر محتوی افکار و نتايج آن نيز نداريم. اين بحث را در جای ديگر و زير عنوان ديگری ادامه می دهيم. جای سخن در مورد او اين است که سيد اعتقاداتی داشت و برای آن در گستره سخنوری و مطبوعاتی، ديد و بازديد ها، مشاجرات و مباحثات می تپيد. او در واقع حرفه يی بود. بيشترين اوقات زندگی را وقف آن اهداف کرد. و چنان در آن عرصه مشغول بود که زنده گی شخصی را در تجرد پذيرا شد، سر به بالين همسری نگذاشت و با فراغت از دل مشغولی های اولادداری با يک سر و دو گوش و بی غمی از انديشه تيل و نمک و مريض داری، وقت خويش را در کار های قلمی، مباحثات و مکاتبه ها و مسافرت ها سپری نمود. سيد گپ هايی برای گفتن داشت. و از جمله کسانی نبود که گپ های خود را در سينه مادام العمر حبس می کنند. از جمله کسانی هم نبود که به نرخ روز نان می خوردند. اگر چنان بود و چنان می کرد امتيازات بزرگی او را در آغوش می گرفت. پرورش گاه سيد در ايام فراگيری درس او را چنان بار آورده بود که خواهان آزادی بيان باشد. به عباره ديگر عقايد خود را ابراز می کرد. هند و ايران و ترکيه و مصر و پاريس و... و هرجای ديگری که اين زمينه را در اختيار سيد می گذاشت از آن بهره می گرفت. پذيرفتنی خواهد بود که ايران و ترکيهء آن وقت هم نسبت به افغانستان دوران شيرعلی خان و عبدالرحمان خان به مراتب در پله های رشد بالای قرار داشتند. از نظر ابراز عقايد نيز برای سيد جا هايی بودند مساعد. سيد از امکانات ميسر برای ابراز عقايدش از آن شرايط نسبتاً مساعد استفاده می کرد. انتشار عروه الوثـقی در پاريس و کوشش برای انتشار نشرات ديگر، شرکت در تجمع علاقه مندان مباحثات سياسی، فلسفی در ساير کشور هايی که سيد رفته بود، دانه هايی برای بذر در دست سيد بود. آن دانه ها در افغانستان که سيد سوگمندانه بدان می نگريست، محلی از اعراب نداشت.
وضعيت در افغانستان چگونه بود؟ اگر به اشاره يی هم بگذريم حق مطلب بيان خواهد شد زيرا واقعيت پذيرفته شده ناگواری های حاکم برافغانستان ناشی از جنگ های قدرت طلبانه و عقب ماندگی از نياز های اصلاحی جامعه بيش از هر مطلب ديگری گوش آويز ماست. سيد به چشم سر ديده بود که پرستش تاج و تخت بالاتر از هر آرزوی برای زمامداران افغانستان اهميت داشت. تاج دوستی و خونريزی کار شباروزی بود. خون اميری در قبر نمی خشکيد که جنگ های قدرت طلبانه فرزندان و نواسه گانش را به نزدش می فرستاد. سيد انسانی نبود که قدرت جويی کند و با استفاده از آن به پخش افکار خود بپردازد. شکل گيری افکارش در خلال مسافرت ها و تحصيل چنان بود که جايی برود تا بتواند گپ هايش را به گوش عده يی برساند. واضح است که به هر جايی هم که رفت بدون درد سر نتوانست عقايدش را ابراز کند. اما در اين هم ترديدی نيست که در افغانستان حتی يک ذره از آن اعتقادات را هم نمی توانست پخش کند و يا چنان جلسات و مشاجرات و يا آزادی هايی برای مسافرت داشته باشد. به گونه مثال آيا سيد می توانست اين سخنان را در افغانستان بگويد و يا بنويسد: «ملتی که حل و فصل امور خود را با خود ندارد و در منافع وی از وی مشوره گرفته نمی شود،... و اين همه تابع حاکم و احدی است، که اراده آن قانون و خواست وی همان نظام است و طوری که می خواهد فرمان می دهد... ... و باز اگر حاکم، يک آدم جاهل ... باشد ملت را با تصرف خود در پرتگاه های تباهی سقوط می دهد... و صدای ملت را کسی نمی شنود. و نااميدی چيره می گردد،... و دول فاتح چنگال های خود را در قلوب ملت فرو می برند. در اين حال در ملت اگر رمقی حيات موجود و چيزی از آن به جا مانده باشد، و خداوند خير آن را بخواهد اهل رای و مردان همت از افراد ملت گرد می آيند و برای از پای درآوردن اين شجره خبيثه دست به هم می دهند... اگر ملت تا به اين مرتبه انحطاط کند و امور خود را به دست حاکم ابله خونخواری بسپارد که هر طوری که بخواهد در آن تصرف کند، آن ملت را به فرارسيدن دوران برده گی و تحمل ذلت و داغ ننگ و عار، در ميان ديگر ملل هوشدار بده و اين مزد، سهل انگاريست که در امورخود روا داشته اند و خداوند بر بندگان ظلم نمی کند.» و يا به ناصرالدين شاه باری چنين نوشت: «...حضرت شاه بايد بداند، تاج و عظمت سلطان و پايه های سلطنت نسبت به وضع موجوده با حکومت قانون خوبتر و بهتر مستحکم می ماند، و دهقان و کارگر و صنعت پيشه درکشور، مفيد تر از عظمت شاه و نماينده گان شاه اند. اجازه بفرمائيد که به صراحت بگويم: شايد ديده و يا خوانده باشيد که ملتی توانسته است بدون داشتن پادشاه زنده گی کند. آيا هرگز ديده ايد که پادشاهی بدون رعيت و ملت زيست نمايد؟» موجوديت محدويت ها برای اشاعهء افکار سيد درافغانستان به اندازه يی بود که نمی توانست آنها را ناديده بگيرد. سيد در افغانستان خود را درميان حصاری از محدويت ها می ديد. چنانکه مختصر اشاره يی به صفات سيد در زمينه رک و راست گويی و صراحت لهجه اش رفت، سيد از افغانستان نمی توانست از آن صفات احتراز جويد. و اين کار را در جا های ديگر نيز نکرد. سپس او نمی توانست بلی گوی دربار های باشد که در قاموس آنها اراده ملت و نقش آن جايی نداشت. سيد با آن صفات مشهورش وقتی نمی توانست بلی گوی دربار باشد با دربار و امير خون آشامی چون امير عبدالرحمان نيز دست و گريبان می شد. با آنکه در خارج از افغانستان درک سيد از روابط عبدالرحمان خان با بريتانيايی ها توأم با توهم بود. اما مسلم است که پس از ورود به افغانستان در زمان عبدالرحمان خان با تمرکز فعاليت هايش در حول مسايل افغانستان، امير قهار و فاقد حداقل تحمل و دارنده اخلاق زشت، سيد را به گونه سليقه های ويژه خودش اعدام می کرد. علاوه بر اين ها که تا حال گفته آمديم، سعی و کوشش سيد به منظور اتحاد جوامع اسلامی و اصلاحات منظور نظرش، معطوف به کشور مليت و قوم و مذهب خاصی نبود. از اين رو نزد سيد احساس وطندوستی به مفهوم امروزينه که نزد برخی از اهل سياست رايج است جای خود را به گستره وسيعی داده بود. مسافرت های که از دوران کودکی داشت، انس و الفت اش با مردمان ساير جوامع شرقی، ترکی، ايرانی، افغانی، مصری، سودانی... دسترسی به چند زبان به عنوان عامل مساعد برقراری تماس، او را انسانی فراقومی و فرامليتی.بار آورده بود. دقيقتر از آن او انسانی بود که انسانها و جهان را از دريچهء محدود و بينش مذهبی دست و پا گير هم نمی ديد. سيد با آن آرزو هايش که بتواند سخن خويش را بگويد و بنويسد، از تاريخ آن وقته افغانستان نه جهيده بود. يعنی آنچه را که در جا های ديگری گفت و نوشت طرح های اصلاحی او در افغانستان عقب مانده، مفيد و مناسب حال بود. اما خود کامگی، قدرت جويی، بيگانگی به نياز های اصلاحات در جامعه نزد درباريان تقصيرات اصلی بود که مبلغ و متفکری را از ديدار و بازگشت افغانستان دور نگهداشت وجود چنان موانع در سر راه سيد منحصر بدان دوره سياه نبود. افغانستان را در دوره های پس از سيد در نظر بگيريم. در دوره هايی که چرخش زمين و رنج زمان را بار ها به نظاره نشسته ايم. به جذابيت های دورهء امانی چشم بدوزيم که اگر مظلوم شهيد و بزرگواری چون محی الدين انيس را در چنان سطحی از کارکرد های قلمی و روشنگرانه به داخل افغانستان جلب کرد. دوره هايی با ويژه گی حاکميت استبداد را می نگريم که به ستيز چراگو ها و مخالفين و تحصيلکرده و دگرانديش پرداخته و هزاران تن مفرر جور و تهديد و تخويف استبداد شدند. می توان گفت که مملکت سيد جايی بود که می توانست گپ هايش را بگويد، درد مردم را احساس می کرد، درد آشنايان را در کنار خود می ديد. و از آن جا به قلمرو وسيعتر مورد نظرش پيغام می فرستاد. و از هر جايی که حق خدمت را از او می گرفتند، تا آنجا که به خودش مربوط بود، باز هم جايی را سراغ می کرد که پيام دلش را برساند. افغانستان غوطه ور در منجلاب استبداد آن حق را از او گرفته بود. اين سخن « جان استوارت ميل» گويا درست است که می گويد: "حق خدمت به مملکت را از يک شهروند مشتاق سلب کنيد، او ديگر علاقه يی به کشورش نخواهد داشت." می توان گفت که وجود موانع ناشی از استبداد بی حد و حصر در افغانستان مانع حضور او در افغانستان شد، اما در پرتو علايق کلی به کشور های زير سلطه و به ويژه کشور های اسلامی نظری به افغانستان داشت. «کتاب تتمه البيان فی التاريخ افغان» در تاريخ افغانستان را با چنان علايقی نگاشته است. گفتيم که قلمزنان علاقه مند به تاريخ افغانستان معاصر در بيشترينه پرداخت ها به اصلاحات دوران امارت دوم شيرعلی خان مدعی اند که آن اصلاحات به پيشنهاد سيد جمال الدين افغانی روی دست گرفته شد. بهتر است به اين موضوع اندکی بيشتر مکث نماييم.
|