حميرا نکهت دستگيرزاده

 

 

 

 


 

 

 

پاییز

 

 

شاخه ها خشک و برگ ها زردند

مرغکان آشیان تهی کردند

باد پاییز ره به باغ گشود

شاخه ها باد را هماوردند

آفتابی ز لای ساقه و برگ

می فتد بر زمین که همدردند

لانه ها لای شاخه ها تنها

لا نه ها خسته اند و دلسرد ند

کلک هایم چو شاخه های تهی

باد ها را به غارت آوردند

بچه ها با لباس بارانی

در پی برگ های ولگرد ند

بچه ها زیر شاخه های درخت

تن پاییز را لگد کردند

آسمان روی دوش شان ابری

برگ ها زیر پای شان زردند

دستها شان پیامبران امید

که بهاران به لانه بر گردند

29.09.2003

 

 

در باغ...

 

 

 

در باغ تا طراوت شبو شکست و ریخت

پرواز در دو بال پرستو شکست و ریخت

از تند باد حادثه سرو امید رست

اما به حیله های دو پهلو شکست و ریخت

هیزم فروش دور تظاهر برنده شد

اندام باغ از طمع او شکست و ریخت

این شهر در کشاکش اندوه زنده ماند

هر چند آفتاب در این جو شکست و ریخت

در کوچه ها دوباره کسی برش* میزند

چینی روز های که بیتو شکست و ریخت

پرواز ماندنیست به خاطر سپار هان**

هر چند بال های پرستو شکست و ریخت

 

 

 

 

* برش: پيوند زدن چينی شکسته.

** فروغ فرخزاد:« پرواز را به خاطر سپار»

 

 


صفحهء اول