بشير سخاورز

 

 

 

 

 

ســـــلام بر مـــــــــردم افغانستان

 

نوشتهء بشـــير سخاورز

 

 

 

 

از همان آوانيکه دولت طالبان سقوط کرد و رهبری سياسی  افغانستان به دست آقای کرزی و ديگر هميارانش افتاد، رهبری نو، سمت طبيب حاذق را گرفت و افغانستان را به گونهء بيماری تشخيص کرد که ساليان متمادی جنگ وضع روحی و جسمی آنرا متلاشی کرده بود و طبيب برای بهبود اين بيمار خواستار کمک های مالی از جهان گرديد. اين طرزالعمل مرا به ياد طبيبان کابل می اندازد، زمانی که من کودکی بيش نبودم و با اقارب روستايی خود که بيماری اذيت شان می کرد به مطب دکتر می رفتيم و هنوز از در وارد نشده حاجب دکتر از ما می پرسيد که آيا برای تداوی بيمار هزينهء کافی داريم يا نه؟ زيرا که به زعم و گمان وی رفع بيماری هريک از مريضان ما ايجابِ به خرج رساندن پول هنگفت را می کرد

نمی توان رهبری نو افغانستان را متهم کرد که طبيبان مسوول برای رفع بيماری اين کشور نيستند، زيرا که شگرد ها و کنش های رهبری کرزی به وضاحت نشان می دهد که او مرديست که صادقانه در راه بهبود ميهن تلاش می کند، اما تشخيص  رفع بيماری افغانستان و ارتباط دادنِ آن به خرج کردن پول هنگفت، تنها يک جهت قضيه است که می توان چنين بررسی کرد که طبيب مسوول ما فقط يک ادويه را برای رفع تمام بيماری ها می داند و آن ادويه همان آسپرين پول است. اگر بيمار سردرد است بايد که آسپرين برايش داد، اگر بيمار از ناراحتی معده رنج می برد بايد که آسپرين برايش داد و اگر بيمار روح شکسته و متلاشی دارد بايد که با همان آسپرين معالجه اش کرد.

در اين شک نيست که افغانستان به کمک مالی کشور های جهان ضرورت دارد، اما اگر تنها و تنها رفع مشکل افغانستان را کمک مالی به حساب بياوريم از ايجاد شرايط ديگری که می تواند برای بهبود اين کشور مثمر واقع گردد تغافل کرده ايم. يکی از ارکانی که می تواند افغانستان  را به سوی تعالی و شگوفايی رهنمون گردد، عقيده داشتن به نيروی خود مردم افغانستان است. من در اين مدتِ بيش از دو سال که از سقوط طالبان می گذرد، کمتر شنيده ام که در مورد سهم خود مردم افغانستان برای رسيدن به آرمان صلح، آرامش، ترقی و آيندهء بهتر حرف به ميان آيد.

در کشور ما متأسفانه حتا پيش از آمدن روس ها به افغانستان و در همان زمان صلح هميشه توجه به ثروت مادی کشور بوده. به عنوان نمونه نماد های پيشرفت افغانستان ارتباط می گرفت با کشف و استخراج معادن افغانستان، ساختن پل ها و انهار، تشکل يک سيستم آبياری منظم، تأمين برنامه های آبادانی، اما هيچگاه توجه نشده بود تا نشان داده شود که برای ايجاد اين همه وسايل آبادانی مردم مسوول و کارآگاه ضرورت است. بخاطر داشته باشيم که برای پيشرفت يک کشور تنها حس مسووليت کافی نيست و کارآگاهی هم زوج مسووليت به حساب می رود تا فرزند ترقی را آبستن شود، تولد نمايد و باز پرورش دهد.

بايد به اين باور عقيده داشته باشيم که مهم ترين ثروت افغانستان، خود مردم اين کشور است، اما اين مردم بايد آبشخوری از چشمهء ايقان زندگی باهمی در پرتو صلح و صميميت داشته باشند، مذهب زنده دلی را پيروی کنند، زندگی را ستايش نمايند و به زنده بودن ارزش دهند زيرا که:

 

مذهب زنــده دلان خــواب پريشـانی نيست

از همين خاک جهان ديگری  ساختن است

 

دو سال پيش وقتی به شمالی رفتم و تاکستان های زيبای آن سرزمين خوش آب و هوا را ديدم که با دستان بی ترحم مردم دشمنکام سوزانده شده بود گريه کردم. اين حالت مرا باغبان کهن سالی که ريش سپيد و انبوه داشت ديد و از کم دلی من متأثر شده و برای اينکه نشان دهد که هنوز هم اميد باقی است، دست به خاک برد و ريشهء تاک را برآورد و بمن گفت: "تاک را سوختاندند، اما ريشه اش زنده مانده و تا زمانی که اين ريشه است، امکان شاخ و برگ گرفتن تاک خواهد بود."

حالا اگر افغانستان را شباهت به همان تاک سوخته بدهيم، به اين باور می گراييم که ريشهء اين تاک که مردم افغانستان می باشد هنوز زنده است.

در افغانستان رسم بر اين بوده که اگر گاهی از ثروت انسانی اين کشور ياد شده، اين يادآوری ها بيشتر از کسانی بوده که امروز در جمع زندگان نيستند. ابرمردانی که سال ها پيش به اسطوره، افسانه و تاريخ پيوسته اند به تکرار تحسين می شوند. حضرت ابوعلی سينای بلخی، حضرت مولانا جلال الدين محمد بلخی، حضرت ابولمجد مجدود ابن آدم سنايی، حضرت عبدالرحمن جامی و حضرات ديگر که گرد اعصار بر آن ها خوابيده، اما حضرات زندهء ما کمتر مورد توجه و تحسين قرار می گيرند و اين ظرفيت آن ها که روزی خواهند توانست قهرمانی از اين کشور فقير از آب برآيند، کاملاً ناديده گرفته می شود. فيلسوفی می گويد:

"کشور مرده از مردگان ياد می کند و کشور زنده از زندگان".

واضح و مبرهن است که بزرگان تاريخی ما بايد همواره تقدير و تحسين گردند، اما به زندگان ما هم بايد باور داشته باشيم، اگر می خواهيم کشور با آبرويی در آينده بسازيم. برای اين ساختار، اعتماد به نسل جوان ما ضرورت است. اين نسل جوان بايد زنده بودن و زنده ماندن را جشن بگيرد، عشق بورزد، محبت نمايد، معماران کشور شان گردد، صميميت را شعار دهد و اگر آفتابی نباشد، آفتابی از آستين خود بيرون آرد. بگذار اين بار بجای رسم ديرين سلام فرستادن به مشت خاکی به نام افغانستان، به مردم آن سلام بفرستم.

 

London

May, 2004

 

 


 

 

 

 

صفحهء اول