بشـــير سخاورز
 

 

نوشتهء بشير سخاورز

لندن نوامبر سال ٢٠٠٤

 

اين مؤجز را به روان فيض احمد فيض و دوستش ياسرعرفات هديه ميبرم. دو دوستى كه به خاطر ملت فلسطين تا آخرين رمق حيات دست از مبارزه نكشيدند. ياسر عرفات فقط چند هفته پيش درگذشت در حاليكه از وفات فيض درست ٢٠ سال گذشته است.  پس اين مختصر ميتواند يادى از فيض هم باشد.

 

 

 فيض، افغانستان و شعر فارسی

 

توضيح

 

مجبور هستم که برای اين نوشته توضيح بدهم و البته اين خلاف سرشت کار من است و خواننده گان من خوب ميدانند که من گرايشی به پيش درآمد ها، مقدمه چينی ها و توضيح دادن ها ندارم، اما از روی اجبار که گريزی از آن نيست، حالا نشسته ام و توضيح ميدهم.

من در سال ١٩٨٢ميلادی در پاکستان پناهنده شدم و درست دو سال بعد از آمدن من به پاکستان، مرد بزرگ عرصهء شعر و فلسفه يعنی فيض احمد فيض درگذشت و يکی از فراموش ناشدنی ترين حسرت های زندگی را در من باقی گذاشت: « کاش، ايکاش ميتوانستم فقط برای يکبار فيض را زيارت کنم، حتا اگر پيش شرط آن چند سالى از عمر خودم را به او دادن بود». بدون مبالغه فيض ارزش دادن چند سال  عمر را داشت زيرا که در محضر او فرد ميتوانست جاودانه گی انديشهء انسانيت را تجربه کند.

فيض واقعاً انديشهء انسانيت بود. مردی که باوجود حاکميتش بر عرصهء زبان و انديشه، برگزيد تا تحقير دستگاه های حاکم را ببيند، اما هيچگاه و در هيچ صورتی دست از مبارزه برای عدالت و برابری اجتماعی بر ندارد.

او با وجود فراست و تسلط بر چند زبانِ عمدهء جهانی شغل سوادآموزی به بيسوادان و آموزش کودکان را پذيرفت و حتا در راه تحقق بخشيدن آرمان انسانی اش به جايزهء نوبل پشت پا زد.

فيض چپ گرا و از پاکستان بود و همين دو مسأله موجب توضيح دادن ِ اينکه چرا در مورد فيض می نويسم شده است، زيرا که ساليان متمادی جنگ و سياست ذهن مردم ما را مشکوک و مظنون ساخته و من خود از جنگ و سياست هر دو بيزارم. اما ميشود که نويسندهء عاری از سياست باشد؟ اگر سياست مبارزه برای فراهم آمدن عدالت و برابری اجتماعی باشد پس سياستمدارم، اما اگر سياست خود بزرگ کردن و خود جلوه گری است، بگذار بگويم از سياست نفرت دارم.

باری سياست فيض را به علتی دوست دارم که او واقعاً برای انسان درفش برافراشت و پرچم شعرش را بر چکاد عدالت خواهی به اهتزاز درآورد و برای برآورده شدن آرمان انسانی اش مرز های پاکستان را عبور کرد و از انسان رنجيدهء افغانستان، بيروت، افريقا و امريکای لاتين سخن گفت و مشت حيله گران ِ حاکم بر پاکستان را باز کرد.

ستايش من از مرد چپ گرايی که انسانيت را ميسرود چنين توجيه نشود که من هم گرايش هايی از اين دست داشته ام، بخصوص که حساسيت مردم ما را در مقابل چپ گرايانی که موجب جنگ ٢٣ ساله در کشور شده اند درک ميکنم و نبايد با احساس شان بازی کرد، اما من نوشتن را به علت خاصی بکار نميبرم، مگر اينکه نوشتن برای گفتن حقيقت باشد و اگر برای گفتن ِ حقيقت حتا ملتی را از دست بدهم، بگذار که باز بيباکانه در اين قمار مشغول باشم زيرا که نسل آينده قضاوتِ بهتر خواهد کرد و هويت مرا بهتر خواهد شناخت که من از شاگردان راستين ِ  محمود طرزی هستم و اگر او به سبب ندا دادن ِ حق و عدالت و آرزوی پيشرفت جامعه به چماق تکفير، جزم و تعصب مواجه شد و جنون ملا زاده گان ِ فرا نرفته از ديوار مدرسه را بر انگيخت، من ِ حقير هم خواهان ِ اين سنگ ملامت هستم.

 

 

 فيض و افغانستان

 

با وجوديکه شهرت فيض توانست شبه قارهء هند، اتحادجماهير شوروی  و تا حدی جهان غرب را تسخير کند، او در افغانستان کاملاً ناشناخته ماند. اين هويت ناشناختهء فيض در ميان گروه های چپ گرای کشور که شاعران و نويسنده گان شان تقريباً تمام شاعران و نويسنده گان شوروی را به ترجمه کشيدند و از آن فراتر رفتند و به شناخت ناظم حکمت، پابلو نرودا و حوزه مارتی هم پرداختند، مايهء تعجب شده است، زيرا که مردم کشور ما به علت داشتن گروه های چپ گرا و نويسنده گان شان به گونهء از شاعران چپ گرای آسيا، افريقا، اروپا و امريکا آگاه بوده است. اين کشور به ويژه از گرايش های چپی شاعران ايران بيشتر از ممالک ديگر واقف بوده و حتا شاعران ما توانسته اند که مصراعی از شاعران ايران را به عنوان چاشنی مضمون خود بياورند، بطور نمونه مصراع «يک شاخه در سياهی جنگل» ورد زبان شاعران ما شده. جای شگفتی مضاعف در اين است که شاعران ايران حتا بزرگترين شان چه از نقطه نظر تخيل، صولت شعری، بکارت مضمون نميتوانند با فيض مقايسه شوند. فيضى که کانديدای جايزهء نوبل شده بود و جهان به نبوغ فکری وی اعتقاد داشت و يگانه علتی که باعث شد فيض نتواند جايزهء نوبل را از آن ِ خود کند صداقت او برای رسيدن به آرمان انسانی يعنی عدالت اجتماعی و برابری بود. او در طول حياتش در مقابل ارتجاع رزميد و ماهيت دستگاه های ارتجاعی را بدنيا معرفی کرد. از آن جمله با لجاجت در مقابل صهيونيزم اسرائيل به مجادله پرداخت و همين جدال او در مقابل صهيونيزم سبب شد تا نويسنده گان يهودی را که سهم مهمی در انتخاب برنده گان جايزه نوبل دارند، برانگيزد تا مانع دادن آن جايزه به فيض شوند. فيض همينطور ماهيت دستگاه های ارتجاعی پاکستان را همواره آشکار می ساخت و از دسيسهء جنرالان پاکستان در مقابل مردم مظلوم پاکستان و کشور های همسايه نمونه می آورد.

تأسف مزيد بر اين است که شاعران و نويسنده گان ما از ارتباط فيض با افغانستان، بطور نمونه مهاجرت خانوادهء وی به افغانستان، در زمان امير عبدالرحمن خان ناآگاه مانده اند، نميدانند كه پدر فيض از جانب عبدالحمن خان مأمور كار كتابت شده بود و هم معلومات کافی در مورد اينکه فيض زبان فارسی را خوب ميدانسته ندارند.

علت شهرت بسزای شاعران فارسی ايران ميتواند مايهء نشنليزم ايرانی داشته باشد که آنها توجه جدی دارند تا مدعی شوند شاعران و نويسنده گان شان برترين جهان اند. برای رسيدن به اين مأمول آنها حتا اهل موسيقی و سپورت جهان را كه شهرت جهانی دارند و اصلاً از ايران نيستند، از آن خود ميدانند. بطور نمونه رهبر گروه موسيقی کوين مردى به اسم فردی، به قول ايرانی ها فرهاد است که از ايران می باشد و همينطور آگاسی، همان تينس باز معروف امريکا، آغاسی ايرانی است.

متأسفانه نويسنده گان افغانستان به علت نداشتن تسلط به زبان های مهم جهان چون زبان انگليسی، المانی و فرانسوی مجبور شده اند که مآخذ ايرانی را که زبان مشترک است استفاده کنند. به همين سبب فيض با وجودی که يکی از دوستدارن خوب افغانستان بود، در کشور ما ناشناخته ماند، اما نويسنده گان ايران با وجود بی مهری و کم مهری به کشور ما، وخشوران نويسنده گان  ما شده اند. البته معدودی از شاعران و نويسنده گان ايران که صادقانه افغانستان را دوست دارند از اين قاعده خارج اند.

 

 فيض و شعر فارسی

 

فيض علاوه بر زبان اردو که زبان مادری وی بود، بزبان های ديگر چون عربی، انگليسی، روسی و فارسی هم تسلط کامل داشت، اما اين زبان فارسی است که وی به آن عشق می ورزد. علاقهء او بزبان فارسی در کليات او که بنام «نسخه های وفا» عنوان يافته به خوبی ديده می شود که در اين کليات که خود مجموعهء از گزينه های شعری اوست، شعر فارسی حسن ِ آغاز هر گزينه بوده که شاعر بيتی از حافظ، مولانا،نظامى و يا جامی را آورده است. البته که فيض با آن توانايی که در زبان های روسی و انگليسی داشت ميتوانست آغاز گزينه اش را به شاعران معروف اين دو زبان اختصاص بدهد که نکرده و اين خود نشان ميدهد که فيض تا چه اندازه بزبان فارسی و شاعران ِ نامورش احترام ميگذارده.

از جانب ديگر درک اشعار فيض توسط يک فارسی زبانی که بر زبان خود مسلط است، کار مشکلی نيست و آن بدليلی که وی کلمات فارسی را با سخاوت استفاده کرده و در اشعارش بيش از پنجاه در صد کلمات فارسی آمده است. بعضی از کلمات فارسی که فيض بکار برده چنان بکر و تازه اند که گمان ميرود شاعر معاصر فارسی آنرا به کار ميبرد، مانند:

 

آبنوسی تنون کی برهنه شجر

 

ويا:

 

حرف ِ نفرت کوئی شمشير ِ غضب هو جيسی

 

و يا اين مصراع که از اول تا آخر ديگر فارسی است:

 

نه سرخِی لب خنجر نه رنگ ِ نوک سنان

 

 

 

 

 ضرورت شناخت فيض

 

شناخت فيض احمد فيض می تواند نخستين دريچهء باشد برای عبورِ نويسنده گان ما از ساحت ادبی  سنتی که در پنجاه سال آخر يگانه محيط شناخته شده برای آنها بوده. نويسنده گان ما در سالهاى ٦٠ تا ٨٠ ميلادی توانستند از مرز های افغانستان فرا روند و به شناخت شاعران و نويسنده گان جهان موفق گردند، اما اين شناسايی بيشترينه از طريق همسايهء ما ايران، به افغانستان رسيد که نويسنده گان ايران به ترجمهء آثار جهانی پرداختند ودر ضمن هم مدعی شگرد های نوينی در ساحت شعر و نثر شدند که از آنجمله ميتوان نيما نوشيج و طرز نوين او را نام برد که در ايران اثر ژرف گذاشت و شاعران ما هم به دليل همزبانی از اين شگرد بی اثر نماندند.

اما متأسفانه نويسنده گان ايران اين شگرد را يک نوع ابهت تاريخی تلقی کردند که باز شاعران ما هم آنرا بدون هيچ سوال و ترديدی پذيرا شدند.

انقلاب فرهنگی نيمايی بی شک ارزش خود را دارد، اما بايد اين انقلاب را بررسی کرد که در کدام مايه های اثر ژرف گذاشته؟

جواب اين سوال را ميتوان در ديگرگونی کردن ِ ساختار و محتوای شعر يافت، در حاليکه در کشور های ديگر چون پاکستان، هند و ترکيه اين ديگرگونی سالها پيش از انقلاب نيمايی به وجود آمده بود. نخست در هند، رابندرنات تاگور را ميتوان نمونه آورد و بعد در پاکستان از فيض احمد فيض مثال آورد و باز در ترکيه از ناظم حکمت بايد گفت.

اگر تاگور را به سبب کاربرد زبان بنگالی و حکمت را به سبب کاربرد زبان ترکی، بيگانه به زبان فارسی بشمريم، نميتوان زبان اردو را که فيض بکار برده بيگانه شمرد، به خصوص که فيض به سبب تبحرش در زبان فارسی، شعر خود را مخلوطی از زبان اردو و فارسی ساخته و هم بايد گفت که بيشتر اشعار او در قالب عروض اند، اما اشعارى هم دارد كه پابندى به عروض در آنها مهم نبوده:

 

تم ميری پاس رهو

ميری قاتل، ميری دلدار، ميری پاس رهو

جس گهری رات چلی

آسمانون کا لهُو پی کی سِيهَ رات چلی

 

تعطيع:

 

فعلا تن ـ فعلن

فعلا تن ـ فعلا تن ـ فعلا تن ـ فعلن

 

شناخت فيض به سبب ديگری هم برای شاعران ِ ما ضرور است و آن هيمنهء فيض است، شاعری که جهان ِ شعر را بدوش ميکشد و جهانی را باخود ميآورد و اگر شعر فيض از نقطه نظر محتوا بررسی گردد، فيض چامهء است بر چکاد تلاش انسان بر عليه ارتجاع و نمونهء خوبی از يک انسان صادق که مشت حيله گران نظامی پاکستان را باز می کند. فيض به سبب مبارزه اش بر ضد استبداد به جهان تعلق دارد نه به يک کشور.

 

اما بعد از سقوط شاه ايران، نشنليزم ايرانی در مقابل اسلام خمينی رنگ باخت و سياست و فرهنگ يکبار ديگر در رابطهء تنگاتنگ قرار گرفت. شعار «نه شرقی نه غربی» خمينی باعث به وجود آوردن ديوار چين گرديد که اين ديوار نميگذاشت به جز فرهنگ ايرانی فرهنگ کشور ديگری در ايران عرض وجود کند. اين سياست حتا بر شاعران کارگر افتاد و ميتوان برگشت اخوان ثالث را نمونه آورد که در سال های آخر عمرش بجای تعريف از نيمايوشيج از عماد خراسانی که شاعر سنتی بود ستايش ميکرد و خود به کار گويش قصيده و غزل پرداخت.

شاعران مهاجر افغانستان هم که بعد از اشغال افغانستان توسط روس ها، به ايران رفته اند از سياست «نه شرقی نه غربی» خمينی سخت متأثر شده اند و بنا بر همين علت است که در کار های شان مايه هايی از شگرد های ادبی جهان را نميتوان يافت. (١)

خوشبختانه بعد از سقوط طالبان نويسنده گان و شاعران ما به جهانی شدن توجه داشته اند. نثر شعرگونهء «خاک و خاکستر» عتيق رحيمی قابل توجه است اما كار او در نهايت به نثر تعلق دارد. اين كار او در ضمن ميتواند ديگر  شاعران و نويسنده گان  ما  را هم اميدوار به جهانى شدن سازد، حالا جهانى شدن كاغذ پران باز نوشتهء خالد حسينى را ميگذارم كه تنها از نقطه نظر داستان مطرح گردد, نويسنده يى كه ايزابل آينده را برانگيخت تا به نبوغش سلام گويد.

شايد اکنون زمان آن رسيده که فيض احمد فيض، شاعران ِ هند، شاعران ِ تاجيک، ازبک، قزاق، ترکمن و بالاخره شاعران ِ جهان در افغانستان معرفی گردند و فرهنگ ما را غنای بيشتر بخشند زيرا ايجاد ديوار چين سودمند نيست و مقولهء «نه شرقی نه غربی» همان مقولهء طالبی است.

 

 

 سياست در هالهء شعر تغزلی

 

فيض در ميان عوام ِ شبه قارهء هند (پاکستان و هندوستان)، به شاعر ِ شعر ِ تغزلی معروف است. اين شهرت يافتن به سبب توجه اهل موسيقی به خصوص دو تن، يکی مهدی حسن و ديگری اقبال بانو می باشد که اين آواز خوانان ِ استاد در هنر خود که کارشان در واقع پرداختن به اشعار تغزلی است، چنين کسوتی بر تن شعر فيض دوخته اند که گويی شعر فيض عاشقانه های شاعری است که از هجران معشوق و از شکنجه و آزار معشوق حکايت می کند، در حاليکه فيض در هالهء از تخيل و کاربرد کلمات عاشقانه به اصل موضوع می پردازد که آن موضوع رساندن پيامش به مردم است و دعوت کردن آنها برای مبارزهء که بتواند کاخ رژيم ستم پيشه را از بنياد برافگند.

يکی از آهنگ های مهدی حسن شهرت جهانی يافته است. شعر اين آهنگ از فيض احمد فيض است که شاعر در آغاز به ستايش از بهار و طبيعت می پردازد، اما اشاره های دارد به وضع ناهنجار کشور و ظلم و ستم پيشه گان.

 

گلو می رنگ بری باد نوبهار چلی               چلى بهى آو گلشن كا كار و بار چلى
قفس اُداس هى يارو صبا سى كچ تو كهو       كهين تو بهر خدا آج ذكر يار چلى
      

 

اشعار فيض از نقطه نظر ساختار شباهت های با قصيده دارد که نخست شاعر به موضوع ديگری می پردازد، بعد ميرسد به اصل مطلب. اين فُرم را در اشعار آزاد فيض که در قالب عروض سنتی نيستند، نيز می توان يافت. چيز ديگری که موجب شده تا اين روش غيرمعمول را بپذيرد و از شاعران ِ رسالتمند و چپ گرای ديگری مانند ناظم حکمت که کلام شان پيام مستقيم و شفاف دارد، تفاوت داشته باشد، سر و کار فيض با دستگاه های دکتاتوران نظامی است که هيچ وقتی اجازه نميدهند مردی چون فيض مردم را به عدالت خواهی و برابری رهنمون شود. برای همين منظور فيض فُرم قصيده را به کار می برد و هم زبانش را نمادين می سازد. در شعر او برگ های درختان انسانهای مظلوم اند که با وزش باد خزانی از شاخه جدا شده و اکنون زير پاشنهء خشم ظلم خُرد می شوند.

برای فيض گل ها نماد روشنفکران رسالتمند اند که عطر شان بايد به مشام مردم عام و زنجبر برسد، اما دست ستمگری اين گل ها را پيش از آنکه از شگوفه بيرون آيند، می چيند و نمی گذارد باغ (کشور) از عطر اين گل ها معطر شود. اين زبان نمادين و غيرمستقيم فيض را شاعری برتر از ديگر شاعران رسالتمند می سازد. فيض در شعر «کيا کرين» که چهار سال پيش از وفاتش در بيروت سروده چون تازه جوانی با گيسوی شعر بازی می کند.

 

در نگاه های تو و من، اين هزاران انتظار

در پيکر تو و من ـ

اين هزاران قلب به خون کشيده

در دستان بی حس تو و من

همهء قلم ها بيمار اند.

در هر خيابان ِ تو و من

مزار بی نشان نقش پای تو و منست.

تمام ستاره گان نيمه شبی تو و من

زخمی اند.

در صبحگاه تو و من

گل ها پر پر شده اند.

بر ستاره گان خاکستر ماهتاب نشسته

و بر گل ها خون شبنم.

آيا اين يک حقيقت است

يا رشتهء عنکبوتی پندار های ما؟

اگر حقيقت است، چه بايد کرد؟

اگر نيست چه بايد کرد؟

تو بگو!

تو بگو!

                       بيروت سال ١٩٨٠ميلادی(٢)

 

شاعر خود را با يکی از شهروندان بيروت مقايسه می کند و آن زمانی است که ديگر فيض در يک هالهء از دمسردی، يأس، سؤتفاهم و تحير بسر می برد. فيض ديگر آن جوانی نيست که چون ماياکوفسکی توده ها را برای برانداختن کاخ ستم دعوت می کند. او هم از نقطه نظر حالت جسمانی و هم روحی ضعيف شده است، چنانکه حتا حقيقت مبارزهء خود را زير سؤال می برد. در اين شعر همانطوريکه گفته شد ستاره گان و گل ها نماد مردمان مبارز اند که برای حق و عدالت اجتماعی تلاش می کنند.

 

شعر بيروت ِ فيض، نمايشنامهء تنهايی است. نمايشنامهء که فيض بازيگر آن است. مردی که روزی ميتوانست ٥٠ هزار زن و مرد را به سروده هايش بخواند و آنها را مجذوب شور و جذبهء شعر و باز هيجان جوانی اش کند، حالا فقط چهار سال پيش از مرگش به آدم درمانده و ضعيفی ميماند که رمز زنده گی را نگشوده است و به ميرزا اسدالله خان غالب نزديک است که ميگويد: " از کجا آمده ايم و به کجا ميرويم؟" مفهوم زنده گی چيست؟ درين نمايشنامه نويسنده و بازيگر تنها يک نفر است. زنده گی، تلاش، نبرد، مبارزه و در آخر تنها ماندن. در اين نمايشنامه فيض يکی از برگ های خشکيده است که باد سرد خزانی او را از شاخه جدا ميسازد و زير پاشنهء خشم بيداد خُرد ميکند. فيض شعر تنهايی است.

 

چهار سال پيش از مرگ، فيض سوأل «ازکجا آمده ايم و به کجا می رويم» را، در شعر بيروت پيش مى كشد، اما چهار سال بعد از سرون ِ آن شعر، هرچندی که هنوز به اين راز تو درتو پی نبرده، يک چيز را خوب می داند و آن اينکه «انسان تنها بدنيا آمده و تنها از دنيا ميرود». فيض در بستر مرگ تلاش ٧٣  ساله اش را برای فراهم آوردن عدالت اجتماعی و برابری فقط در هيأت يک رويا می بيند. مردی که در ٣٦ ساله گی تجزيهء هندوستان را به دست ارتجاع ديده است و در ٣٥ ساله گی خلقت اسراييل را ديده، کشوری که از زادروزش، تا دم مرگ فيض کودکان بيگناه و زنان بی پناه فلسطينی را از تيغ ميکشد. در ضمن امريکايی را می بيند که روز به روز قدرتش تمرکز ميابد و امريکای لاتين و ديگر کشور ها را در زير سيطرهء استعماری و يا اقتصادی در ميآورد. پس آن همه سروده ها که وی برای برابری و برادری گفته کارگر نيفتاده و آنچه مردم مظلوم پاکستان از شعر او درميابند تحريفى است که در شب های بزم و عيش در حاليکه دوشيزه گان متمول گيسوانشان را در دست نسيم سرد بهاری می گذارند تا با آن ببازی بپردازد و شيشهء شراب اهل استکبار از غرور بيکران پر است، آوازخوانی فيض را از حنجره بيرون ميآورد، تا جشن ستمباره گان را رونق بخشد.

 

گلو می رگ بری باد نوبهار چلی        

 

فيض پيش از مرگش شاخه های صنوبر جوان را می بيند که جنرال ضياالحق آنها را شکسته و در ساختن قلعهء اسلام ظاهراً اما ساختن قلعهء استبداد در واقع بکار می برد.

 

يادداشت ها:

 

١- درآمدى به شعر مدرن افغانستان، لطيف ناظمى، پديده چاپ لندن، جولاى ٢٠٠٣.

٢- از گزينهء مرى دل مرى مسافر، فيض احمد فيض سال ١٨٨٠ميلادى ، ترجمه به فارسى از بشير سخاورز

٣- براى تحقيق در مورد فيض كتاب هاى زير را توصيه ميكنم:

 

٤- Fiaz Ahmad Faiz, An Introduction to Poetry of Faiz Ahmad Faiz

Imad Husain

Vanguards book ltd

Karachi

٥- Poems by Faiz

Victor Kiernan

South Publication

London

٦- نسخه هاى وفا، فيض احمد فيض، ناشر چودهرى احمد نجيب، مجموعهء  كامل اشعار فيض، سال چاپ معلوم نيست، كراچى، پاكستان.

 

 

 

 

 

photos from www.faiz.com

 


صفحهء اول