© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ولی شاکر

 

دورهء بیداریء ملت افغان رسید

مژده که سرما گذشت، فصل بهاران رسید
موسم خشکی برفت، نوبت باران رسید
خاک چو گل برفشاند، مهر به دل پروراند
غنچه شگوفان شدو، با لب خندان رسید
ریشه هم آغوش خاک، دانه هم آغوش تاک
از کرم ذات پاک، برگ درختان رسید
تا دل یخ آب شد، آب چه بیتاب شد
بر سر هر جویبار، سرخوش و مستان رسید
دشت پر از لاله شد، لاله پر از رنگ شد
گل به چمن بر شگفت، سبزه فراوان رسید
در بر سرو و سمن، با گل و باغ و چمن
تا غزلی سر دهد، بلبل دستان رسید
دین و دل ما همی، بر کف جان حاضراست
تا ز کف ما برد، دلبر جانان رسید
دست درآغوش باد، با شر و با شور و شاد
چرخ زنان آمد و، مست و خرامان رسید
سالی گذشت و بسی، حرمت انسان نکرد
فرصت ارجی به نام پاک انسان رسید
دورهء خاموشیء جلوهء خورشید رفت
نوبت تابیدن ماه فروزان رسید
گفتمش ای دل بگو! چیست ترا آرزو؟
گفت به گوشم که کاش، جنگ به پایان رسید
دورهء خوابیدن "شاکر" غافل گذشت
دورهء بیداریء ملت ا فغان رسید

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول