|
قیوم بشیر
وصا ل
شبی به دربِ سرایت دویده می آیم شکوفه های دلم چیده چیده می آیم بهار حسن تو بس عالمی دگر دارد چو قطره قطرهِ باران چکیده می آیم ز بس خمارِ می نابِ آن لبانِ تو ام شراب شوق ترا سر کشیده می آیم صدای ناله ی مرغِ شکسته بال و پرم ز ماورای طبیعت شنیده می آیم من ازسکوت سحرگه بدل هراسم نیست برای دیدنت ای ماه ، سپیده می آیم اجل اگر دهدم مهلتی برای وصال بگو « بشیر» ز دل وجان تپیده می آیم
ادبی ـ هنری
|