© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دو طنز منظوم از هارون یوسفی



بخشش باشه

پیش از آنکه مُلک ما سودا کنید
یک کمی فکری برای ما کنید
اختیار ما به دست دیگران
کشورم جولانگه بیگانه گان
کودک ما را به گریان ساختند
از وطن ما را گریزان ساختند
هر کی آمد، بست و کشت وخُرد و بُرد
هیچ کس هرگز غم ملت نخورد
هرطرف قاچاق و رشوت خوردن است
پول مردم را به دوبی بُردن است
گاه بر اجساد ما شاشیده اند
گاهی هم ناموس ما...ییده اند
یک دو سه نادان و بی وجدان و خر
ملت ما را نموده دربدر
چوب را «بخشش!» به کون ما زدند
ریسمان را در گلون مازدند
آنکه میگفت« های! روسها آمده
کافر از آن پارِ دریا آمده»
حال میبینی که کی ها آمده؟
لشکر از هر سوی دنیا آمده
پس کجا شد آن جهادت جانِ من؟
پیروانِ بی سوادت جان من؟
رهبرت در دست ناتو مانده است
از کشِ جنگ و جهاد افتاده است
در میان پارلمان بنشسته است
بی صدا مانند موش مرده است
شرم تان بادا به این وجدان تان
مرگ باد بر َنفس و بر ایمان تان

خاموشی

درحق مردم جفا کردند، کس چیزی نگفت
ملتی را زیر پا کردند، کس چیزی نگفت
آبروی ما به دستِ شب پرستان ریختند
هست و بودِ ما فنا کردند، کس چیزی نگفت
با تبر بر قامتِ بید و چنارِ ما زدند
باغ را بیت الخلا کردند، کس چیزی نگفت
زنده را بردند ودر بالای دار آویختند
شاشه روی مرده ها کردند، کس چیزی نگفت
ملتِ بیچاره ناراضی است، اما در قطر
باز طالب را صدا کردند،کس چیزی نگفت
خلص اینکه این سیهکاران در این سی سال و اند
بینِ ما باشد! چه ها کردند! کس چیزی نگفت




 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول