© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کریم پوپل

 

من قبول ناشده ام

من قبول ناشده ام مرا به دیده حقارت مبینید! با ورق دندول زندگی میکنم از 30 کیلو متر دورتر حق ندارم جای روم! ماه سی آیرو معاش دارم! با نوک دست با من دست ندهید. بوی نمیدهم. کسی نیستم که خانه شما را آلوده سازم! در خانه شما آخرین جای و بستر خراب نمناک قدر من است. نمیخواهم بشنوم اولاد تان گوید "این کیست که اینقدر خانه ما می آید؟ برود در کمپ خود، جای خواب زیاد است. هر دفعه خانه ما می آید سالون ما را چتل وبویناک میسازد. سالون برای مهمانهاست نه برای هر ناکس. خانم نزدیکترین اقاربم میگوید: اسد وقتی بیرون میروی لکندر را نیز با خود ببر، خوش ندارم کسی مزاحم ما شود. در خانه زن و بچه جوان داری؟ من در فاصله 5053 کیلومتر دورتراز این دیار ناشنا دیار خانه مادر پدر وفرزندی دارم. کار و باری داشتم، خواب داشتم تا فراتر روم و آن را درحقیقت پیاده کنم ولی بر سر راه من کوه است و نمی گذارد از آن بگذرم. ناتوان هستم و توان بالا شدن از من گرفته شده است. خواستم کمک بطلبم. در سر راه دوستان را دیدم از بدن آنها مشام معطر میشد. آوازشان غور خوش چاق وسفید شده بودند. با نوک انکشت با من دست دادند. فقط با چشمان تحقیر کننده بطرف لباس (دست دو) من نگاه کرده جواب می دهند: کار داریم، مکتب می رویم، درس زبان داریم، خانه خریدیم، کار میروم، ملاقات با مسئول سوسیال داریم، رخصتی گرفتیم افغانستان میرویم، موترم از سال 2012 است. بخود می اندیشم: بایسکل ندارم. شب وروز دریک اطاق شش نفری با آشپز خانه 150 نفری زندگی دارم. هر زمان که فامیلم دختر و پسر خوردم بیادم می آید. مخفیانه در گوشه یی میروم گریه می کنم غم خودرا باخود درمیان می گذارم ! به خواب اولادهایم فکر میکنم به مردم میگویند پدرم جرمنی رفته باز ما را میخایه. گاه گاه تماس می گیرم از جرمنی کاربارم وپول صحبت می کنند . خاننم میگوید به دیدن فلانی بروی ! با خود اندیشیدم دیروز خانه آنها رفتم به من گفتن خو عزیز جان ما حالی رفتنی هستیم کسی در خانه نمی ماند باز بخیر می بینیم یعنی! به خانم واولادم هم نمی توانم درد دل کنم. پدرم آدم هوشیار است گاه گاهی میگوید بچیم اگر به تکلیف هستی پروا ندارد بیا پیش زن وبچه ات پیدا میشه یک کم و کتر که زندگی کنیم. میدانم او میداند. چکنم پس روم شرمندگی بمانم درماندگی! چهار سال انتظار شب و روز قبولی را خواب دیدن خیلها سخت است. در کمپ میگویند قانون نو میشه صدراعظم نو از حزب خارجی دوستها است ان شاءالله یک راه نی یک راه پیدا خواهد شد، ازین مشالفت برایم.

به سوی برگشت با وطن عزیزم که بهشت برین است


               

 

 

                                                       «»«»«»«»«»«»   

 

 

 

         ________________________________________________________


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول