|
نگاهی به "هویت های پریشان"
صبورالله سیاه سنگ
"هویت های پریشان" در زمینه فرهنگ و جامعه شناسی کاریست از چندین نگاه نو که میتواند یکی از سنگینترین و سنجیده ترین رهاوردهای حمزه واعظی در سال 2011 شمرده شود.
این کتاب سه صد برگی بیشتر از دو صد سرنامه را به بررسی گرفته و خواننده را گام به گام سرگرم و دلگرم میسازد. مایه های کتاب به شیوه Observational Research در نه بخش پیوند یافته اند.
در صد سال پسین، اگر زبان و ادبیات ما در هر گستره دیگر بهبودی داشته باشد، انباری از نگارشهای سیاسی مان – به ویژه در سازمانهای چپ – دچار کلیشه های فرسوده و گرفتار شگردهای کینورزانه بوده اند. گروه بزرگی از سیاسی نگاران چه در کشور و چه در برونمرزها خامه را یا "پر طاووس" ساخته اند یا "نیش گژدم".
در گزینه نخست، دیباچه های چشم آزار سرشار از استعاره های بلند بالای بیدلی، نمادهای شاملووار و انبوهی از صنایع بدیعی یکی پی دیگر رندانه چیده میشوند، چنانکه گویی نویسنده در پوشش نوشته سیاسی/ اجتماعی میخواهد آگاهی ادبیش را با هفت قلم تظاهر به تماشا نهد. در این شیوه رنگین، ارزیابی پلان پنجساله اقتصادی افغانستان نیز با مصراعهایی از مولانا رومی یا حافظ شیرازی آغاز میشود و گزارش مبارزه با مواد مخدره یا حشرات مضره با کلکسیونی از نقل قولهای رولان بارت، ژاک دریدا، میشل فوکو و مارتین هایدگر، و به دنبالش افسانه ها و آرایه هایی چون ملت شهید پرور، معارف پرور و مهماننواز و سپس همان "قلل شامخ" و "ستاره های تابناک" چندین سده تا در فرجام میرسد به سوژه یی که پیشاپیش در سایه پژمرده است.
گزینه دوم فواره خشم لگام گسیخته است. این ترفند نیرنگین از نکوهش دگراندیشان برمیخیزد و با ستایش خودفرسایانه پایان مییابد؛ زیرا انگیزه پشت واژه ها جنگیدن است نه گفتن.
شناسه نوشتاری "هویت های پریشان" پاکیزه نگاری است. حمزه واعظی با گزینه سوم (زبان پالوده) یکراست به آنچه میخواهد، میپردازد. او وقت خواننده را به پیمانه وقت خود ارج مینهد و مینویسد آنگونه که شاید سختگیرترین ویراستار نیز نتواند، پاراگرافی را با برچسپ "زیاده گویی"یا "ناهمخوانی" بردارد.
نویسنده "هویت های پریشان" با فشرده نویسی پژوهشگرانه، از سرگردانی خواننده کاسته است. زنجیره موضوعی (تماتیک) گرههای سفت دارند و بسیاری از پرسشها به جاهای خود شان پاسخ مییابند.
"هویت های پریشان" با آنانی که از مقوله ها و دانشواژه های جامعه شناسی آگاهی پیشرفته تیوریک ندارند، نیز به سادگی سخن میگوید، زیرا ارزش آموزشی، بهترین ویژگی این پروژه نوشتاری است.
آنچه سیمای حمزه واعظی را چونان پژوهشگر آزاده مینمایاند، رویکرد تازه به پدیده های زنده درون افغانستان است. او به جای سنگر گرفتن در خم و پیچ تیوریهای نرگسی، هنگام بازگویی اندیشه های روشنگرانه اش نه پروای به دست آوردن لعل را دارد و نه از رنجیدن دل یار را.
در آشفته بازار رسانه های جنجالزده کنونی، نوشتن پاره های زیرین (برگهای 208 و 209) دلیری واعظی میخواهد:
"ناداری و ناکامی امروزینه میتواند انگیزه توسل به داراییهای گذشته را تجدید نماید. فقر فرهنگی، پسماندگی اجتماعی، ناکامیهای اقتصادی، ناشکفتگی سیاسی و ناگشودگی اندیشه جمعی در افغانستان، دلایل و زمینه های فرهنگی تمسک به پدیده "گذشته گرایی" را در میان جامعه قبیله یی این کشور به حد کافی رونق داده است. گذشته گرایی مبتنی بر یک رشته پندارهای ذهنی و تصورات و خاطرات اجتماعی است و ریشه در سرگذشتهای تاریخی و سرشت فرهنگی/ اجتماعی یک جامعه دارد که خلاهای روانی و ناتوانیهای موجود خود را با آدرس دادن و پناه بردن به نشانه ها و انگاره های مسبوق میپوشاند. تصویرپردازی و خیال انگیزی نسبت به آنچه تصور میشود، مایه شکوه اجتماعی شوکت فرهنگی و توانگری سیاسی در گذشته تاریخی بوده، موجب میگردد که حس حقارت و حسادت ناشی از نابرخورداریهای عهد جاری را به آرامش و رهایش برساند. در افغانستان این خصلت به فرهنگ عمومی تبدیل و به بازتولید مفاهیم و مبانی ذیل منجر گریده است: (الف) افتخار به نسبهای انتزاعی، (ب) افسانه پردازی و (ج) پندار غنامندی
افتخار به نسبهای انتزاعی: نسبت یافتن به سلسله های تباری، عمده ترین منبع افتخار و اعتبار هویتی در افغانستان شمرده میشود. مثلاً منتسب کردن برخی از تاجیکها خود را به نژاد آریایی، معطوف نمودن گروهی از هزاره ها خود رابه نژاد مغول و چنگیز، یا نسبت دادن برخی از پشتونها خود را به قوم بنی اسراییل و ... علاوه بر آنکه ناشی از نوعی عقده فروخورده سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میباشد، به معنای تعلق دادن و منسوب کردن خویش به شکوه باستانی، افتخارات تمدنی، اصالت تاریخی، و عظمت سیاسی گذشته نیز تلقی میگردد. اینگونه تعلقات میتوانند پندار امتیاز و اعتبار فرهنگی و نژادی را به منسوبان خود القاء نموده و نوعی غرور خویشاوندی و خود مداری را در میان آنان تقویت نماید. شیوع این گونه پندار موجب فراموشی موقعیت نازل معاصر در مقایسه با جلوزدگی دنیای جدید میگردد و به اشباع ذهنی ناشی از حس حقارت آنان کمک میکند." (برای خواندن "افسانه پردازی" و "پندار غنامندی" میتوان روآرد به برگهای 210 و 211)
همینگونه اند دیدگاههای ارجناک نویسنده هنگام پرداختن به "سنخ شناسی فرهنگ ملی" (فصل ششم)، "دستگاه فدرالی در افغانستان" و "ذهن قومی/ فهم بسیط" (فصل هفتم)، "سیکولاریزم: فربهی نظام معنایی و بهسازی نظام سیاسی" (فصل هشتم)
سه برازندگی چشمگیر
1) حمزه واعظی با رشته آموزش و آگاهیش برخورد مسئولانه دارد. او توانسته است در پای هر گفتارش استوار بایستد: در ریزنگاریهای و برجسته پردازیهای "هویت های پریشان" از مفردات شک آگندی چون "شاید، ممکن، اگر، مگر، و لیک...." نشانی نیست. زیرا او به آنچه مینویسد، باور دارد. گمان نمیرود، پژوهشگر دیگری بیهراس و آشکارا اینگونه سرراست نوشته باشد:
"افغانستان را میتوان در زمره جوامع قبیلوی فهرست کرد که بنیاد نگرش و گرایش قومی در ساختارهای سیاسی، مناسبات اجتماعی و تجربیات تاریخی برجسته تر از علایم و نمادهای ملی بوده است. در این کشور پاره فرهنگها، خصوصیات گروههای قومی و ناپیوستگیهای اجتماعی را بازتاب داده است. از همینرو، با همه خوشبینیهای پندارگرایانه، نمیتوان الگوی روشن و کاملی از بازشماری، بازشناسی و بازآموزی فرهنگ کل در افغانستان ارایه نمود.
فراهم نشدن مولفه ها و ساختار فرهنگ کل در این کشور، ضمن آنکه معلول ناتمامی پروسه "ملت سازی" میباشد، علتی برای گستردگی و ناپیوستگی پاره فرهنگها نیز بوده است. پاره فرهنگها در افغانستان، تفرق، تجزیه و تعدد گونه های قومی را نشانه گذاری میکنند و به دلیل دیرینگی محرومیتهای اجتماعی، فقر اقتصادی، بسته بودن محیط و نازایی خصلتهای مدنی، مبتنی بر ویژگیهای ذیل بوده اند: (1) خرافات، (2) عصبیت، (3) مذهب، (4) بدویت"
نویسنده پس از واگشایی نمونه وار نشانه های چهارگانه بالا میگوید: "بنابرین طبیعی مینماید که تفکر فرهیخته ملی در غبار این پاره فرهنگها ناپیدا بوده باشد." (برگ 178)
رخشندگی راستین پاراگرافهای یاد شده نمایانتر خواهد شد، اگر گذاشته شوند در کنار هیجان نگاریهای برخی از نویسندگان قراردادی در رسانه های قرادادی، به ویژه آنانی که هنگام پرداختن به بافتار زیرساختهای اجتماعی جغرافیای دورتر از زادگاه شان، افغانستان را از مریخ با تلسکوپ تماشا میکنند.
2) میگویند "برای نوشتن تاریخ باید بیرون از تاریخ نشست." نویسنده "هویت های پریشان" همانجا نشسته است. سه صد برگ کتاب را از آغاز تا پایان زیر و رو کنیم، گرایش شخصی حمزه واعظی را در آن نمییابیم. او در ا ین کتاب نه دوست کسی است و نه دشمن کسی. هنگامی که از محمد گل مومند، نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، احمد شاه مسعود، عبدالکریم خرم، عبدالعلی مزاری، حامد کرزی، سلطانعلی کشتمند، محمد طاهر بدخشی، محمد عثمان روستار تره کی و دهها تن دیگر یاد میکند، پیشوند و پسوند خوب یا بد، ستایشگرانه یا نکوهشگرانه و کنایه یا پیغاره در پهلوی نامها شان نمیگذارد.
آوردن چند سطر – مشت نماد بسیار – میتواند نمایانگر تهذیب بلند نوشتاری واعظی باشد:
"احمد شاه ابدالی با بهره وری از تجربه مدیریت نظامی و مشاهدات سیاسی خود در دوره خدمت به نظام نادرشاهی ایران به خوبی دریافته بود که پایداری نظام سیاسی و تامین خواسته های اساسی اش در تنظیم روش حکومتداری، تحکیم بنیان وحدت سیاسی در قلمرو فیودالی متفرق افغانستان است." (برگ 23)
"امیر عبدالرحمان برای تولید نفاق و تخم دشمنی، از مناطق مختلف به اجبار قوای مسلح جمع آوری میکرد و با حقوق بیشتر از اردوی منظم آنها را به جنگ هموطنان شان گسیل میداشت. هدف از ایجاد چنین نیروی ملیشه این بود که نخست بار گناه سرکوب و کشتار اهالی منطقه و طایفه شورشگر را به دوش طوایف و نیروهای قومی بیندازد و سپس مردم و منطقه مورد نظر را از اجتماع ملی تجرید کند." (برگ 48)
"اقدامات نادوستانه و ابراز حساسیتهای ناسنجشگرانه عبدالکریم خرم وزیر فرهنگ در برابر کاربرد برخی واژه ها و اصطلاحات فارسی ... و سکوت و بیتفاوتی معنادار رییس جمهور" (برگ 139)
اگر خدانخواسته سه پاراگراف بالا را برخی از نویسندگان خشمگین امروزی برای شادمان ساختن هواداران شان مینوشتند، چه فراوان پدرها، مادرها و خواهرهای بیگناه شاه و امیر و وزیر و رییس جمهور که با رگباری از دشنامها نواخته نمیشدند.
3) حمزه واعظی در این کتاب نه در نقش "تاریخنگر تحلیل نویس" چهره می افروزد و نه در سیمای "تاریخنگار گزارشگر". رفتار او با رخدادهای دیروز و امروز بازشناسانه و بازشناسایانه است، درست آنچه کم داریم: همانی که در باخترزمین میگویند: تاریخپردازی در پرتو فرهنگ با بازنویسی زنجیره داد وستدها، آمیزش و دگرگونی اندیشه ها و پارامترها، آویزه های روانشناسی اجتماعی و هر آنچه در این زمینه میگنجد.
تاریخ افسانه نبود، افسانه اش کرده بودند. شاهپردازی هم نبود، شاهانه اش ساخته بودند. چگونه میتوان تاریخ خواند، اگر کرکترها سراسر شاه و شاهنشاه و جهانگشا باشند، ولی مردم در دوردستهای ناپیدا، در سایه آنهایی که خود را "سایه خدا" نامیده اند، نیز به چشم نخورند؟ چگونه میتوان تاریخ را برگ گردانی کرد و با تماشای فرنشینان، اورنگ فرسایان، دربارزادگان و درگاه پروران دستها و چشمها را خست ولی آب و هوای فرهنگ و "هویت های پریشان" آدمهای آن روزگار را نیافت؟
زنجیره نگاری
پاره هایی از "هویت های پریشان"، به ویژه جاهایی که اندکی گسترش و گشایش میخواهند، خیلی فشرده و گاه "تلگرافیک" نوشته شده اند.
میتوان انگشت گذاشت بر سرنامه "قانون اساسی: گزاره شهروندی و معنویت ملی/ تعریف و کارکشایی نظری" (برگ 70) که بیشتر از سه پاراگراف نیست. شاید همان هفده هژده سطر برای آگاهان رشته حقوق و جامعه شناسی بسنده باشند، ولی دیگران را با پرسشهای فراوانی رویارو خواهند ساخت. آیا بهتر نبود، مانند بخشهای پیشین، با درآمدی از آییننامه های دستگاه سیاسی یونان و امپراتوری روم و اندیشه های روسو، مونتسکیو و دیدرو آغاز میشد و ره میزد به "نظامنامه اساسی" روزگار امان الله، "قانون اساسی" دوران محمد نادر و قانونهای پس از آن؟
چاره دوم، آوردن بخشهای تهدابی "جلوه های تیوریک قانون اساسی (برگهای 151 تا 18) و آمیختن آنها با دامنه "تعریف و کارکشایی نظری [قانون اساسی]" (برگ 70 ) بود. اینگونه جاسازی میتوانست شیرازه آموزشی کتاب را سازمانیافته تر سازد.
در همین راستا، بازآرایی چند پاره زیرین نیز درنگ میخواهد: "سنخ شناسی فرهنگ ملی" از تعریف "منابع فرهنگ ملی" تا "مذهب محوری" (برگهای 185 تا 216) که در برگیرنده دانشواژه های کلیدی اند، اگر پیش از "عناصر تفکر ملی" (برگهای 147 تا 173)، به ویژه پیشتر از "مبانی منافع ملی" (برگهای 177 تا 179) و "الگوهای تعامل ملی" (برگهای 179 تا 181) می آمدند، در پیگیری زنجیره ها به خواننده کمک میشد. به گمان زیاد، وزنه های دو فصل پنجم و ششم ناخواسته جانشین یکدیگر شده اند.
یکی بود، یکی نبود
چنان مینماید که در جریان نگارش "هویت های پریشان" برخی از سیماها و آواها دسترس پذیرتر از دیگران بوده اند؛ زیرا تنی چند در کتاب بازتاب پررنگتر دارند و شماری کمرنگ و ناپیدایند.
هنگام پرداختن به "نابرابریهای ملی" (برگهای 166 تا 169)، نباید بایگانی توشه های تیوریک سازمان زحتمکشان افغانستان (سازا)، سازمان جوانان مترقی (نام برونی: شعله جاوید)، سازمان فداییان زحمتکشان افغانستان (سفزا)، سازمان رهاییبخش خلقهای افغانستان (سرخا)، سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما) و نیز نبشته های دکتور جلال الدین صدیقی، دکتور سینا جمال دلیری، دکتور لطیف طبیبی، دکتور داوود شاه صبا، و چند تن دیگر در این زمینه، یادنکرده میماندند. وانگهی، سخن از همنوایی یا ناهمنوایی نیست، از پذیرش و پیشکش چندآوایی است.
جای تهی اسماعیل اکبر، به ویژه نوشته "چپ اندیشان در بوته نقد" و کتاب گرانسنگ "فصل آخر" وی هنگام رویکرد به رویدادهای پس از یازدهم سپتمبر 2011، در این کتاب از دور پیداست.
نارساییهای تکنیکی
1) یکدست نبودن نگارش "سالها": در "هویت های پریشان" گاه با یکهزار و سه صد و چند خورشیدی و گاه با یکهزار و نهصد و چند یا دوهزار و چند ترسایی رویاروییم. در نگاه نخست همچو دوگانگی، به یاری دو عدد نخست، بدون پسوندهای خورشیدی یا میلادی میتوانند روشن باشند. اگر سنجش چنان باشد، با دو دهه زیرین چه کنیم؟
"پیشینه ی ایده ی فدرالیزم در افغانستان: برخی از سیاسی نویسان افغانستان مدعی اند که فدرالیزم در افغانستان یک اندیشه ی نو نیست و راهیابی واژه های فدرال، فدرالی و فدرالیزم را در ابیات سیاسی افغانستان برای نخستین بار در بین سالهای 50 و 60 میدانند." (برگ 226)
خواننده از کجا بداند که آماج نویسنده دو دهه "سیزده پنجاه" و "سیزده شصت" است یا دهه های "هزارونهصد و پنجاه" و "هزارونهصد و شصت"؟ البته، پاراگراف یاد شده به ویراستاری نازکی هم نیاز دارد تا آنچه پیش از "سالها" آمده، بیان روشنتر یابد.
2) با آنکه بیشترین "رویکردها" برگرفته از متن و منبع نخستین اند، چند جا به رویکردها و سرچشمه های وامگرفته یا نمودار در نوشته های دیگران بسنده شده است. شیوه "وامگیری از وامگرفته ها" گرچه ریشه در چشمداشت کارشاسانه دارد، از سوی نهادهای پژوهشی پذیرفتنی نیست. همچو کوتاهیها در پاسداری از امانت سرچشمه ها زیادتر در دستچین بازتاب کارهای دیگران رونما شده اند. (برگهای 183، 216، 282، 283، 299)
در سراسر کتاب تنها یک بار با گفتاورد بدون نشانی سرچشمه برمیخوریم: "اعلام این شعار که زنان و شیعیان حق شرکت در انتخابات آینده افغانستان را ندارند، از جانب مولوی محمد یونس خالص (از رهبران سیاسی/ مذهبی) و در ادامه آن مشارکت ندادن گروههای شیعه در ترکیب دولت موقتی که از طرف گروههای جهادی موسوم به «هفتگانه» در جون 1988 در پیشاور تشکیل شد." (برگ 133)
بر کسی پوشیده نخواهد بود که مولوی خالص سخنانی از این دست فراوان بر زبان می آورد. اکنون، که او نیست، هواخواهان ماجراجویش به سادگی میتوانند از نویسنده "هویت های پریشان" بپرسند: شعار بالا در کدام روز و در کجا گفته، نوشته یا ریکارد شده است؟
دیگر همه جا حمزه واعظی سرچشمه ها را امانتدارانه نشان داده است. برگ 133 "هویت های پریشان" یکی از برگزیده ترین الگوها را به نمایش میگذارد: "ملا نیازی پس از فتح مزار در 1998، از مسجد جامع شهر خطاب به شیعیان گفت: هزاره ها مسلمان نیستند و ما باید آنها را بکشیم. یا باید مسلمان شوید یا افغانستان را ترک کنید. هر جا بروید، شما را به چنگ می آوریم. اگر بالا بروید از پای تان کش میکنیم و اگر پایین بروید از موی تان میگیریم و بالا میکشیم." به نقل از گزارش دیده بان حقوق بشر: "قتل عام در مزار شریف/ نوامبر 1998"، صفحه 117، کتاب "طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید"، نوشته احمد رشید، ترجمه اسدالله شفایی و صادق باقری/ تهران: نشر دانش/ سیزده هفتادونه خورشیدی
چاپ آینده: ویراستاری و تایپ
با همه سختگیریهای ستودنی حمزه واعظی و عبدالشکور نظری (ویراستار)، "هویت های پریشان" اندک جنجالهای زبانی و نوشتاری دارد. ولخرجی در کاربرد واژه "یک"، بیمیلی در بهره گیری از "ضمیر" به جای پیهم و چندباره آوردن نامها، آشفتگی در گزینش "گذاشتن" و "گزاردن" و همچنان "ـگذار" و "ـگزار"، گرایش به چسپه های نه چندان گیرای "اسکان دادن" به جای "اسکان" و "روز نوروز" به جای "نوروز"، و نادرستیهای ناچیز تایپی مانند "قراءتی، بیانگردی، و ..." که به گمان زیاد "قرائتی، بیابانگردی و ..." خواهند بود، از برازندگی کتاب نمیکاهند.
لرزش خامه در دیباچه
در "پیشگفتار" آمده است: "در فصل هشتم و پایانی به پروسه سرشماری به مثابه یکی از فرایندهای مهم ملت/ دولت سازی نگریسته میشود."
کتاب نشان میدهد که فصل هشتم، نه تنها فصل پایانی نیست، بل به "سیکولاریزم: فربهی نظام معنایی و بهسازی تظام سیاسی" میپردازد. "هویت های پریشان" با فصل نهم "سرشماری: پیش نیاز مرحله نوسازی و دولت سازی" (برگهای 286 تا 299) پایان مییابد.
باز هم در دامان پیشگفتار، نمایه فصلهای ششم و هفتم، با سرنامه های این دو بخش همخوان نیستند، زیرا فصل ششم دو بار یاددهانی شده است .
پــایــان
حمزه واعظی نگاشته است: و سرانجام این اثر را تقدیم میکنم به یاران سختکوش و بردبارم در "در دری" (ابوطالب مظفری، جواد خاوری، علی پیام، محمد کاظم کاظمی و نادر احمدی) که سالهاست در تکاپویند تا به "هویت ملی" مخدوش و پریشان امروزه ما، از مجرای طراوت اندیشه، لطافت هنر و سیالی ادبیات، تصویر فرزانگی، رنگ فخامت و علو معنایی بخشند." تابستان 1388 هـ.ش/ اسلو
چه شکوهنده است یاد یاران گرانمایه را با باد و باران اینچنین بهارانه تازه نگهداشتن ...
یادداشت کنونی را به فرجام می آورم با وامی از دکتور محمد انور غریو امینی که باری به دوست نویسنده اش گفته بود: "تو حق داری بنویسی، همانگونه که چندین تن دیگر و من حق نداریم بنویسیم."
[][] بیستم جنوری 2012
ادبی ـ هنری
|