عبدالحسین دانش
فیلمساز و منتقد فیلم - مقیم گوتنبرگ
نگاهی به سومین جشنواره
فیلم افغانستان در سویدن
برگزاری جشنواره فیلم در اروپا آنهم بدون حمایت کننده قوی مالی ، کار سخت و
دشوار است اما با کار گروهی و جمعی می توان از عهده هر کار دشواری بر آمد.
کاری که اعضای کلوپ قلم افغان ها در سویدن توانسته اند با برگزاری جشنواره
فیلم ، برنامه های فرهنگی و بزرگداشت از اهالی فرهنگ و هنر افغانستان ،
سویدن را به مرکز مهم فعالیت های فرهنگی و هنری افغان های مقیم غرب تبدیل
کنند.
سومین جشنواره فیلم افغانستان در تاریخ سوم و چهارم دسامبر در استکهلم
برگزار شد که در این جشنواره تعداد 15 فیلم بلند سینمایی ، کوتاه و مستند
به نمایش در آمد.
فیلمسازان مهمان در جشنواره امسال در استکهلم ، صدیق برمک از کابل ، برمک
اکرم و همایون کریم پور مقیم فرانسه ، نصیر القاص مقیم آلمان ، صحرا کریمی
مقیم اسلواکی و هاشم ابیر مقیم کانادا بودند . جشنواره امسال فیلم
افغانستان در استکهلم بسیار متنوع و حرفه ای تر از دوره های قبل بود. تنوع
از لحاظ نوع آثار ، و حرفه ای تر از لحاظ نوع نگاه فیلمسازان جوان افغان.
بچه کابلی
جشنواره امسال با فیلم بلند ( بچه کابلی ) ساخته برمک اکرم فیلمساز افغان
مقیم فرانسه افتتاح شد. داستان پسر بچه ی نوزادی که مادر جوان اش او را در
یک تاکسی در شهر کابل رها می کند و راننده تاکسی که خود دو دختر دارد اما
پسر ندارد در جستجوی مادر کودک بر می آید. فیلمساز در بستر این جستجو به
بررسی اوضاع اجتماعی و سنتی جامعه و افغانستان درگیر سه دهه جنگ می پردازد.
فیلم بیان رئالیستی دارد و طنز گفتاری فیلم بر جذابیت آن کمک کرده است. با
این وجود بستر بیانی قصه بسیار کش دار است و چند فصل از فیلم قابل حذف است.
در عین حال تبلیغ برای یک انجوی فرانسوی کمک به افغان ها، بر وجهه فیلم
قدری ضربه زده است. تدوین فیلم نیز به دلیل نما های فیلمبرداری شده مختلف و
گاه متضات ، قدری کش دار و گیج کننده است. اما در مجموع به عنوان اولین
فیلم بلند برمک اکرم با موسیقی زیبای آن که ساخته خود فیلمساز است و بازی
خوب لینا علم و راننده تاکسی ، یک فیلم قابل تامل و نشانگر یک سینمای سالم
و انسانی در افغانستان است. فیلم بچه کابلی در چندین جشنواره بین المللی
حضور داشته ، جایزه گرفته و در سینما های فرانسه و چند کشور اروپایی نیز به
نمایش گذاشته شده است.
نسیمه ، خاطرات روزانه دختری مهاجر
نسیمه ، خاطرات روزانه دختری مهاجر. فیلم داستانی 50 دقیقه از صحرا کریمی
که مقیم اسلواکی است و در رشته سینما در پراگ درس خوانده است. نسیمه که نقش
آن را که خود صحرا کریمی بازی کرده است حکایت مهاجرت یک دختر جوان افغان به
اروپا است. نسیمه برای ادامه تحصیل به اسلواکی پناهنده می شود. در بدو ورود
به فرودگاه با یک دختر اسلواک آشنا می شود که او را کمک می کند و با هم
دوست می شوند. اما نسیمه باید به کمپ مهاجرین برود. دختری تنها در میان
مردان مهاجر. مردانی که بعضی به دیده شهوت به او می نگرند و بعضی نیز به
دیده دوست و هموطن. فیلم حکایت تنهایی انسان است آنهم تنهایی یک زن مهاجر.
فیلم یاد آور شعر مشهور فروغ فرخزاد شاعره بزرگ پارسی زبان است :
و این منم زنی تنها در آستانه فصل سرد ، در ابتدای درک هستی آلوده زمین و
یاس ساده و غمناک آسمان .
فیلم صحرا کریمی نیز منولوگ های این گونه دارد. جای که در فیلم می گوید :
اینجا هستم در اروپا
قاره جنگل های سبز سر زمین های که
متعلق بوده اند به نیچه ، کافکا و کامو.
همه جا سرد است و من بیگانه تر از همیشه
با تنهایی ام خلوت کرده ام .
صحرا کریمی پیرو فلسفه اگزیستانسیالیست است و رد پای این تفکر را در چند
فیلم کوتاه قبلی او نیز می توان دید که در فیلم نسیمه نیز همین خط دنبال
شده است. اما پایان فیلم نسیمه ، پایان امید و رهایی است چنانکه نسیمه پس
از دریافت قبولی پناهندگی ، در نور گرم آفتاب و با لباس ها و آرایش اروپایی
، سادگی زیبای زنانه و خلط شدن در فضای جدید به کلی عوض می شود و گویا
همچون پرنده ای از قفس آزاد می گردد.
فیلم صحرا کریمی به جز منولوگ های زیاد شاعرانه اش ، یاد آوری شعار گونه از
نیچه، کافکا و کامو ، نمایش تکرار وار کتاب ( کیمیاگر) از پائولو کوئلیو و
موسیقی متن ایرانی آن ، فیلمی است یکدست با کارگردانی حرفه ای و بازی خوب
صحرا کریمی در نقش نسیمه.
نامه به روشنی
طی چند سال اخیر فیلمسازان جوانی در افغانستان رشد کرده اند که کار های شان
نشان از خلاقیت و تکنیک زیبا و بیان نو و مدرن دارد که غفار آزاد کارگردان
فیلم کوتاه داستانی مستند ( نامه به روشنی ) نیز از جمله آنهاست.
نامه به روشنی حکایت زندگی یک پسر و دختر نوجوان افغان است که مشکل بینایی
دارند. فیلم از یک مرکز حمایت از کودکان نابینا شروع می شود. در نما های
آغازین فیلم، کودکان و نوجوانانی را می بینیم که دست به دیوار به این سو آن
سو می روند. کودکان و نوجونان نابینای دیگری که دسته جمعی دور کمره
تصویربرداری گرد آمده آند، می گویند ، می خندند و هر کدام با دستان شان به
دنبال لمس کردن کمره و لنز آن هستند. با این پیش در آمد وارد فضای ذهنی دو
نوجوان اصلی فیلم می شویم که در خانه هستند و روز به روز بینایی شان را به
طور کامل از دست می دهند. فیلمساز از نگاه دو نوجوان ، جامعه ، برخورد ها و
آروز های بزرگ دو شخصیت فیلم اش را با بیان تصویری قوی روایت می کند. محو
بودن برخی صحنه ها در فیلم که از زوایه دید دو نوجوان است بسیار به زیبایی
کار شده و القا کننده مشکل بینایی آنان است. جهان از منظر دید پسر و
دخترنوجوان ، جهان بسیار گرم ، زیبا و رنگارنگ است برعکس آنچه که دیگران
همیشه فکر می کنند آنانی که نابینا هستند دنیا را یک رنگ می بینند. فیلمساز
با استفاده از کاراکتر بسیار قوی و واقعی که پسر نوجوان است. دنیای درون او
را بسیار رنگی و زیبا تصویر می کند که با گپ های دلنشین دو نوجوان دختر و
پسر فضای شاعرانه و عاشقانه ای را بوجود می آورد. جامعه به این قشر بی توجه
است اما آنان دنیای زیبای خود را دارند. دنیایی که زیباتر از دنیای بینایان
است. در پایان فیلم صدا های دختر و پسر نوجوان یکی می شود و گویا دو روح در
یک قالب فرو می روند. نورپردازی و فیلمبرداری فیلم بسیار جذاب و هماهنگ با
فضای رویایی فیلم است. کادر بندی ها فیلم نیز کادر بندی های مرسوم و قرار
دادی سینما نیست و نوعی نگاه مدرن و قالب شکن را به نمایش می گذارد. فیلم
به حد قوی است که تماشاگر گاهی احساس می کند با یک فیلم داستانی مواجه است
و گاهی حس می کند که یک فیلم کاملا مستند و یا ترکیبی از هر دو است. نامه
به روشنی ، در واقع خیزش نو برای یک سینمای روشن و خلاق در افغانستان است.
مرا فریاد کن
مرا فریاد کن اولین فیلم بلند داستانی رازی محبی فیلمساز افغان مقیم
ایتالیا است که در جشنواره امسال فیلم افغانستان در استکهلم به نمایش در
آمد. این فیلم قبلا در جشنواره ونیز و چند جشنواره دیگر نیز نمایش داده شده
است. فیلم از یک کارخانه صنعتی آغاز می شود ، فضای خشنی که آدمی را در
چنگال ماشین های مدرن صنعتی، همچون آهن پاره خرد و قیچی می کند. مرد نقاش
که در کارخانه کار می کند شاهد معاشقه زنش با مرد دیگر است. و بعد دیالوگ
های استعاره ای بین زن و مرد در خانه که در مجموع فضای سمبولیسم و استعاره
ای را ترسیم می کند. فیلم قصه مشخص و معینی ندارد اما درد غربت آدمی و
تنهایی و سردرگمی انسان را بیان می کند. مرا فریاد کن تا حدود زیادی تاثیر
پذیر از سینمای کیشولوفسکی ، آنجلو پولوس ، تارکوفسکی و پاراجانف است و حتی
شباهت های عینی زیادی در نوع نما های فیلم با برخی نما های فیلم های آنان
وجود دارد هرچند تکنیک تارکوفسکی در میزانسن ها و بیان تصویری فیلم هایش ،
تکنیک کاملا منحصر به فرد است.
مرا فریاد کن ، فیلمی است که مخاطب عمومی سینما را جذب نمی کند و طیف مشخصی
از علاقمندان خود را دارد. اگر فیلم زیر نویس فارسی نمی داشت به مشکل می
توان انتظار داشت که شرکت کنندگان جشنواره افغانستان تا پایان آن را
ببینند. این فیلم در حقیقت تفسیر فیلمساز از شعر احمد شاملو است :
قصه نيستم كه بگويي
نغمه نيستم كه بخواني
صدا نيستم كه بشنوي
يا چيزي چنان كه ببيني
يا چيزي چنان كه بداني…
من درد مشتركم
مرا فرياد كن.
فیلم از کارگردانی و فیلمبرداری بسیار خوب برخوردار است و نشان از تلاش
خستگی ناپذیر رازی محبی و خانم وی سیهلا محبی برای ساخت فیلم در فضای اروپا
است. فراموش نباید کرد که ساخت فیلم برای فیلمسازان غیر اروپایی مقیم
اروپا، کار ساده و سهلی نیست و نیازمند عشق و تلاش سرسختانه است.
تویی که سر زمین ات اینجا نیست!
این فیلم کوتاه داستانی ساخته حسین حسنی ، قصه یک جوان مهاجر افغان در
ایران است که اجازه کار را ندارد. جوان افغان در یک کارگاه خیاطی بطور مخفی
کار می کند و با آمدن مامور اداره کار ایران به کارگاه خیاطی ، ناچار است
در پشت لباس های دوخته شده برای مردم پنهان شود. هر چند صاحب کارگاه خیاطی
، کار خیاط افغان را بهتر از هر کارگر دیگرش می داند اما مجبور است به دلیل
جریمه سنگین دولت در استفاده از کارگر افغانی ، او را از کار جواب دهد.
خیاط افغان به هر کارگاهی تلفن می کند تا شاید کاری پیدا کند تا بتواند با
عروس اش که در افغانستان است ازدواج کند. اما صاحبان مراکز کار به دلیل
خارجی بودن او ، او را نمی پذیرند. جوان شب ها را در یک قهوه خانه می
گذراند و در آنجا به تور دو ایرانی می افتد که چاره کار او را داشتن
شناسنامه ایرانی می دانند. جوان خیاط تمام دارایی اش را می دهد و شناسنامه
جعلی را بدست می آورد اما در مسیر سفر، پلیس او را دستگیر و به جرم داشتن
شناسنامه جعلی، راهی زندان می کند.
فیلم با وجود آماتور بودن آن ، بیان ساده دارد و حکایت بخش کوچکی از درد
غربت افغان ها در ایران است. کشور همزبان و هم فرهنگ با افغان ها که
همسایهء جنگزده در آن، همان بیگانه است.
جایی که قلبم بود
جایی که قلبم بود، مستند بلند 68 دقیقه ای ساخته خزر فاطمی است. خزر دختر
جوان کرد ایرانی است که در سویدن زندگی می کند اما کودکی اش در افغانستان و
در دهه شصت در شهر کابل سپری شده است . خانواده خزر در آن سال ها از ایران
به افغانستان پناه برده اند و در منطقه مکرویان کابل زندگی کرده اند. دوران
کودکی خزر فاطمی در کابل و خاطرات او از مدرسه ، دوستان و همسایگان کابلی
اش ، شیرازه اصلی فیلم مستند او را تشکیل می دهد. خزر که در کشور سویدن
جوان شده است تصمیم می گیرد به تنهایی به کابل سفر کند و بعد از قریب بیست
سال می خواهد هویت گمشده دوران کودکی خود را باز یابد.
دختر جوان ایرانی با وجود مخالفت مادرش برای سفر به کابل، از استکهلم به
کابل می رود. کابل کنونی شهر متفاوت با دهه شصت خورشیدی است اما مکان ها ،
مدرسه و خیابان ها همانی است که خزر دوران کودکی اش را نه به عنوان یک
بیگانه بلکه همانند سایر کودکان افغان گذرانده است.
دختر جوان کرد ایرانی به منطقه مکرویان کابل می رود. خانه دوران کودکی اش
را پیدا می کند. گریه امانش نمی دهد. اکنون در خانهء شان اجاره نشین دیگری
زندگی می کند اما یکی از همسایگان قبلی هنوز در واحد مسکونی خود است. خزر
را به خانه دعوت می کنند و از او پذیرایی می شود. پیر مرد افغان احوال پدر
و مادر خزر را جویا می شود و از کودکی او قصه می کند. خزر به دنبال دوستان
دوران کودکی اش در کابل می گردد. عکسی از چند دختر را به همراه دارد و به
هر کس نشان می دهد تا شاید دوستانش را که اکنون بزرگ شده اند بیابد. اما او
فقط یک هم کلاسی پسر را می یابد که اکنون معلم مدرسه در کابل است و صاحب
خانواده . آندو از خاطرات دوران کودکی شان در کابل برای همدیگر می گویند.
از راکت باران کابل توسط گلبدین حکمتیار، از بازیگوشی های دوران کودکی خود
و دوستان شان.
مادر خزر نیز از استکهلم به کابل می آید و با دیدن دخترش و کابل ، تمام ترس
اش فرو می ریزد. مادر و دختر در خیابان های کابل و منطقه مسکونی سابق شان ،
خاطرات خوش زندگی در آن شهر را مرور می کنند.
خزر جان، این همان مغازه ای است تو پستکارت ( ریکا ) بازیگر هندی را می
خریدی و دوکاندار کابلی به تو می گفت : تو خودت ریکا هستی ، پستکارت را چه
می کنی؟
مادر دختر را به مدرسه ای می برد که خزر دوره ابتدایی را در آن گذارنده
است. خزر یک روز درسی تمام را با سایر کودکان افغان در کلاس درس معلم می
نشیند. همان کلاسی که دوران کودکی و خاطرات اش با هم کلاسی هایش در آن سپری
شده است. کودکان افغان در کلاس درس ، خوردنی های شان را با خزر تقسیم می
کنند. دانش آموزی برای او به عنوان مهمان کلاس، میوه اش را می دهد. کودک
دیگری چپس اش را با او تقسیم می کند و هر کدام یک خوردنی را به او می دهند.
این صحنه مستند یکی از پر احساس ترین و ماندگار ترین صحنه های فیلم است.
مادر خزر وقتی به شهر کابل و در و دیوار آن می بیند می گرید و می گوید: این
مردم لایق تمام خوبی ها بودند نه این همه درد و غم و محنت!
خزر در جریان این سفر مستند و جذاب به کابل ، به بازیابی شخصیت کودکی اش می
رسد. او با احساس و شوق تمام کودکی اش را دنبال می کند و در آخر فیلم گویا
به تولدی دیگر می رسد. اتفاقی که واقعا در سیمای خزر فاطمی در جلسه پرسش و
پاسخ فیلم در جشنواره محسوس بود.
مادر خزر در پایان جلسه نمایش فیلم در استکهلم از مردم افغانستان به خاطر
مهمان نوازی شان سپاس گذاری کرد و گفت: زمانی که ما در کابل زندگی می کردیم
همسایه ها نان شان را با ما تقسیم می کردند. ما خاطرات زندگی در کابل را
هیچگاه فراموش نمی توانیم بکنیم.
فیلم مستند ( جایی که قلبم بود ) با وجود ضعف های تکنیکی و تایم زیاد آن ،
از موضوع بسیار انسانی و بکری برخودار است که هر بیننده ای را تا پایان با
خود می کشاند. این فیلم را تلویزیون سویدن برای پخش خریداری کرده و قرار
است به نمایش در آید.
سایه
فیلم داستانی سایه به کارگردانی نصیر القاص ، در اواخر دهه شصت خورشیدی
ساخته شده است. فیلم بر اساس داستان کوتاه بچه مردم نوشته جلال آل احمد
ساخته شده که فیلمنامه آن را صدیق برمک نوشته است. زنی از شوهر قبلی اش
کودک خرد سالی دارد که در ازدواج با مرد جدید ، جایی برای کودک نیست. مرد
زن را سرپرستی و تامین مالی می کند اما کودک مرد قبلی ، فرصت زندگی جدید را
از زن می گیرد. کودک این بار نه در تاکسی فیلم برمک اکرم بلکه در خیابان
باید رها شود. مادر کودک را در یکی از خیابان های کابل رها می کند و طفل
خرد سال در میان نگاه های بی پروای جمعیت و مردم شهر، سرگردان و گریان در
جستجوی مادر است.
فیلم سایه که به صورت سیاه وسفید فیلمبرداری شده است در زمانی ساخته شد که
سینمای افغانستان تحت مراقبت و ممیزی شدید دولت وابسته به شوروی سابق قرار
داشت. فیلم های ساخته شده در آن دوران ، اکثرا فیلم های بودند که سیاست های
دولت وقت افغانستان را تبلیغ می کردند. فیلم های سفارشی و غیر حرفه ای که
فاقد هر نوع ارزش هنری بودند. اما در این میان فیلم های چون سایه به
کارگردانی نصیر القاص ، بیگانه ساخته صدیق برمک و د کوند و زوی ساخته واحد
نظری ، از جمله آثار متفاوت سینمای افغانستان بود. سایه از جمله فیلم های
است که نشانه های سینمای نئو رئالیسم را در افغانستان دهه شصت دارد.
فیلم سایه با کارگردانی خوب نصیر القاص ، فیلمبرداری زیبای هاشم ابیر و
بازی بسیار عالی کودک خرد سال افغان ، یکی از آثار ماندگار سینمای
افغانستان است که هیچگاه فراموش نخواهد شد.
همسایه
همسایه فیلم بلند داستانی از زبیر فرغند است که حادثه اردوگاه سفید سنگ
ایران را روایت می کند. فیلم از مرد مهاجر افغان آغاز می شود که زنش در
شفاخانه ای در تهران نیاز به درمان دارد. مرد افغان در بیرون از شفاخانه
توسط پلیس به دلیل نداشتن مدرک اقامتی دستگیر و راهی اردوگاه سفید سنگ در
نزدیکی مشهد می شود. اردوگاه سفید سنگ محل شکنجه، توهین و آزار افغان های
مهاجر است. شخصیت اصلی داستان و تعدادی از مهاجران اردوگاه دست به اعتصاب و
احتجاج در اردوگاه می زنند. تعدادی فرار می کنند اما نیرو های انتظامی
ایران با استفاده از هلی کوپتر بیش 500 نفر از مهاجران افغان اردوگاه سفید
سنگ را به گلوله می بندند و به قتل می رسانند. فیلم همسایه یک واقعه تاریخی
دردناک علیه مهاجران افغان در ایران را به تصویر می کشد حادثه ای که هیچ
افغانی آن را فراموش نمی کند. فیلم ساختار حرفه ای دارد و از امکانات خوبی
برای تهیه برخوردار بوده است.
نمایش این فیلم در جشنواره فیلم افغانستان در سوئد بحث زیادی را بر انگیخت.
افغان های حاضر در جلسه نمایش فیلم ، ضمن مهم دانستن انعکاس حادثه اردوگاه
سفید سنگ. به نوع نگاه و پرداخت فیلمساز به موضوع انتقاد کردند. آنان معتقد
بودند که فیلم به نوعی برخی از اقوام افغانستان را نیز نشانه گرفته است.
انتقاد اصلی آنان این بود که فرد پشتون و هزاره در اردوگاه به عنوان اشخاصی
نشان داده شده اند که نوکری و جاسوسی ایرانی ها را می کنند که این موضوع
کار هدفمند در فیلم بوده است. در عین حال نوع نگاه فیلم به حادثه اردوگاه و
شخصیت پردازی داستان ، حکایت از نوعی عقده گشایی دارد که با احساس و تنفر
شدید همراه است. کاراکتر های ایرانی در نقش نیروی انتظامی ، تماما آدم های
بد دهن و منفی مطلق هستند و حتی در یک نفر شان هم، احساس نوع دوستی و
انسانی دیده نمی شود.
جلسات پرسش و پاسخ
یکی از ویژگی های بارز سومین جشنواره فیلم افغانستان در استکهلم، حضور
بسیار پر رنگ جوانان افغان مقیم سویدن بود که با شور و اشتیاق در جلسات
پرسش و پاسخ فیلم با حضور فیلمسازان شرکت می کردند. پرسش ها و نکته نظرات
مخاطبین به خصوص جوانان ، نشانگر نگاه ژرف و عمیق آنان به مقوله فرهنگ ،
هنر و سینما بود.
راهکاری برای بهتر شدن جشنواره
1- تبدیل نمودن جشنواره به یک جشنواره دوره ای فیلم افغانستان در اروپا ،
کانادا و امریکا .
2- برگزاری سیمینار( وضعیت سینمای افغانستان ، دستاورد ها ، راهکار ها و
چشم انداز آینده ) در حاشیه برنامه های جشنواره.
3- برگزاری ورکشاپ آموزشی برای آشنایی با تکنولوژی جدید در عرصه تولید فیلم
برای فیلمسازان و شرکت کنندگان.
4- جذب اسپانسر های اروپایی ، مجامع بین المللی مرتبط با افغانستان، شرکت
های تجارتی افغان در اروپا و امریکا و تلویزیون های آزاد افغانستان در داخل
و خارج برای حمایت از جشنواره.
5- دعوت از تهیه کنندگان و شرکت های فیلمسازی سوئد برای حضور در جشنواره.
6- تماس مستمر و یکسان با تمام فیلمسازان حرفه ای افغان در اروپا ، امریکا
، کانادا و افغانستان.
7- تعیین هیات حرفه ای برای گزینش فیلم ها.
8- تعیین جوایز برای بهترین فیلم ها در بخش های مختلف.
9- ایجاد گروه های کاری با استفاده از نیروی جوان برای برگزاری جشنواره.
10- ایجاد سایت اینترنتی برای جشنواره و یا اقلا وبلاگ به روز شده جهت
انعکاس اخبار و رویداد های جشنواره.
برای دیدن عکس ها از جریان فیستیوال روی البوم عکس ها
کلیک نمایید.
البوم عکس ها
توسط فرید اروند
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|