|
توکل هروی
اعتلای سخن چه با شکوه برافراشتی لوای سخن چه خوش نواخته ای این زمان نوای سخن زابـتـدای جـوانی ز جمع دانـشـیان رسیده ای توفقط ، تا به انتهای سخن سخن سرایی وآوازه ات فزون ازحد زشعر ناب تو آباد شد سرای سخن هرآنکسی که بخواند سروده های ترا شودزجان ودل خویش مبتلای سخن کم است در همه جا همطرازدانش تو به قدرت قلمت گشت اعتلای سخن عطا نموده خدایت غنای طبع روان تراست در کف اندیشه کیمیای سخن زعلم ودانـش توفیض برده اند همه زنظم نغـز تو گشتـند آشنای سخن سخن زیاد ولیکن سخن شناس کم اند نه هرکسی بتوان کرد ادعای سخن به جدوجهدوپژوهش گذشت روزوشبت نداشت نزدتوهیچ ارزشی سوای سخن نوشته های تو گشتند ازشماره فـزون گذشت توسن طبعت زماورای سخن به باغ شعر تویی عندلیب خوش الحان رسانده ای به جهان ادب صدای سخن زفیض کلک تو بُستان شعر آذین یافت گشـود گـلشن فرهنگ را غنای سخن سلامتی به تو خواهیم وعُمر طولانی که تاروی همه ی عمرپابه پای سخن کجا توان کـُند این ناتوان ترا توصیف تویی ادیب وسخـنور منم گدای سخن به نا رسایی این شعر( واصفا ) منگر (توکل) است همینگونه نارسای سخن هامبورگ 22 ماه می 2011
ادبی ـ هنری
|