شکراله شیون
به استاد باختری
لبهاي خشك چشمه
اينك دوباره مرد
با قامت كشيده به البرز
از صفحه شهادت تاريخ ميرسد
اينك دوباره مرد
از صفحه شهادت جاري سرخ خون
بر صخره سياه
بر صخره كناره دريا
زانو زدست
چشمش به دور دور
دستش بروي آب
فانوسها به ماتم فردا نشسته اند
آه ، اي خداي من
نگذار كاين پيمبر خاموش
در پيش چشم خلق
بر مرگ كوله بار بزرگش وضو كند
آه ،
اي منجيان كوچك ساحل
امشب نهنگ در دل دريا
ميراثخور نعمت تاريخ ميشود
فانوسها به ماتم ديروز
فانوسها به ماتم فردا نشسته اند
آه ، اي پيمبر خاموش
چيزي براي فاتحه روشني بگو
ستراسبورگ
4 سپتمبر 2006
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|