|
جگجیت سـنگهـ هفتاد ســاله شـــد
صبورالله سیاه سـنگ
هزاردستان تا هژده سالگی
در آغازین سالهای سده پیش، در روستای "گنگا نگر" راجستهان هند، زن و شـوهری به نامهای بچن کور و امـرسـنگهـ دهیمن میزیستند. روز هشتم فبروری 1941، در کاشانه آنها کودکی چشم به جهان کشـود. نامش را "جگمـوهن سـنگهـ" گذاشتند.
دوستان نزدیک و خـویشاوندان او را "جگجیت" (جهانگشا) یا تنها "جیت" (پیروز) میخـوانند. نامبرده یادگارهای کودکی را اینگـونه بازمیگـوید:
ده خـواهر و برادر دارم. خانواده مـا از نگاه مـالی نه خـوب خـوب بود و نه بد بد. میشـود گفت میانه یا اندکی پایینتر از میانه. داشتن بازیچه و رادیو به خواب و خیال میمـاند. شبها در روشنی چراغ تیلی کتاب میخواندم. خانه مـا برق نداشت. آب جاری هم نداشتیم. کوزه ها را از چشمه پر میکردیم. خیلی شـوخ بودم. روزی چشم به آسمـان دوخته بودم، پی کاغذ پران میدویدم و ندانسته بر گرده سگی پا گذاشتم. سگ خشمگین شد و تخت پشتم را دندان گرفت. چه سـرگرمی داشتم؟ خـوراک گاوها را آمـاده میساختم. دخترها را تمـاشا میکردم.
از آنجا که سیکهـ باوران به مـوسیقی ارج بیشتر مینهند، مـادر و پدر کودک شان را برای فراگرفتن ساز و سـرود به آمـوزگار نابینایی به نام چهگن لال شرمـا و سپس به استاد جمـال سپردند.
او میگـوید: پدر شـور مـوسیقیایی مـرا دریافته بود. ترانه "نیایش بامـدادی" مکتب از زبان من آغاز میشد. سـرود ملی را هم من میخـواندم. از این نگاه، یک سـر و گردن بالاتر از همـدرسهایم بودم. با آنکه پدر میخـواست "بیروکرات" شـوم، شیفته آوازهای طلعت محمـود، لتا منگشیکر و هیمنت کمـار بودم و میخـواستم آوازخـوان باشم.
آهنگهای سـوزناک و دردانگیز در جریان همـان دو سال نوازش از سـوی استاد چهگن لال و شش سال آمـوزش در پرتو رهنمـایی استاد جمـال بر دلم نشستند. جمـال خان صاحب به خانه مـا می آمـد.
نخستین باری که در پیشروی مـردم آواز خـواندم، پانزده، شانزده ساله بودم. آن روز، کسانی به من سه روپیه تا پنج روپیه دادند و برخی مهربانانه گفتند: خـوب میخـوانی.
هفده هژده سال داشتم. شبی برای چند هزار شنونده آواز میخـواندم. دیری نگذشته بود، چراغها خامـوش شدند. تاریکی بر زمین و زمـان چیره گشت. تنها دستگاه آواز (سـوند سیستم) کار میکرد. به رویم نیاوردم. برنامه را همـانگـونه که آغاز شده بود، دنبال کردم. پاسی از شب گذشت و دریافتم که مـردم تکان نمیخـورند. کوچکترین آوایی از کسی برنمیخیزد. این رویداد و در پایان برخـورد دلگرم کننده مـردم، سـرنوشت مرا با مـوسیقی گره بست. از همان دم باورم به هنر بارور شد. با خود گفتم: جهان من اینجاست.
دوراهه آوازه و گمنامی
جگجیت سـنگهـ که در نوجوانی بیشتر "شـبد" (نیایشسـرود سیکهی) میخـواند، پس از آشنا شدن با آوازهای مهدی حسـن، طلعت محمـود، عبدالکریم خان، بڑا غلام علی خان و امیر خان به فراگرفتن زبان اردو پرداخت، زیرا به گفته او "اردو بیشتر از هندی درونمـایه و هوای غزلپردازانه دارد".
او میگـوید: برای آمـوزشهای برتر رهسپار جالندهر شدم. آنجا در کنار دانشگاه، هــوای All India Radio به سرم زد. بار نخست که داوران آوازم را آزمودند، گفتند: ناکام هستی. شکست مرا واداشت که آوازخوانی را یکسـو بگذارم و به ریاضت بپردازم. بار دیگر برای آزمـایش رفتم و پیروزمندانه برگشتم. به اینگـونه از AIR بهair پا گذاشتم. [AIR کوتاهه "آل اندیا رادیو" است و air پرواز بر بلندای پیروزی].
فرزند سختکوشیهای خـودم هستم. در خـوابگاهی به نام "شیر پنجاب" اتاقکی داشتم. در یک گـوشه اش من بودم و در سه کنج دیگر سه تن دیگر. مـاهانه سی روپیه میپرداختم. خـوشترین روزگارم همـان بود. دوستهای نو یافتم. قمـار زدن را یاد گرفتم. در سالگره ها آواز خـواندم. چند کنسـرت غزل هم داشتم.
جگجیت نه چندان پرآوازه که در بیست سالگی سـرآمـد مـوسیقی کلاسیک دانشگاه و برنده چندین ستایشنامه، مـدال و جایزه گردیده بود؛ در پاییز 1961 به بمبی رفت تا هنرش را به چشم و گـوش کمپنیهای بزرگ هند برساند. "جی کشن" آهنگساز نامـدار هند آوازش را پسـندید، ولی نتوانست او را بپذیرد. دروازه ها یکی پی دیگر به رویش بسته میشدند.
در کشاکش سـرگردانیهای ناکام، پس انداز ناچیز جگجیت پایان یافت. او میگـوید: "کیسه ام ته کشید. کمترین پولی که بتوانم با آن واپس به خانه برگردم، نداشتم. روزی، از سـر ناامیدی در تشناب ریل پنهان شدم و دزدانه، بدون پرداخت پول تکت، خـود را به جالندهر رساندم. چه میکردم؟ راه دیگری نداشتم.
در 1965 باز بمبی رفتم. این بار خـوابگاهم به شکنجه گاه میمـاند. در میان لشکر پشه و مـور و ملخ میخـوابیدم. پول گاه بود و گاه نبود. به امید آنکه آوازم خریدار یابد، در خانه های مـردم آواز میخـواندم و در بزمهای هنرمندان سینما میرفتم. کوششها بیهوده بودند. دستار دو قاش (آیین سیکهـ) را یکسـو نهادم، موهای سـر و ریشم را کوتاه کردم و آراستم تا عکسم برای پشتی یکی از مـاهنامه های هنری پذیرفتنی آید. همچو تلاشها نیز سـودی نداشتند."
کرتار سـنگهـ برادر جگجیت سـنگهـ میگـوید: "ویژگی ناب سازیانه، ژرفا و اندوه نهفته در آواز او چگـونه میتوانست به گلوی هیروهای سینمـا که مستانه گرداگرد درختها میچرخیدند، جور آید؟"
ترازوداران سینمـا به وزنه مـوسیقی کلاسیک ارزش نمیدادند. زبان اردو در هند از رونق افتاده بود. غزل در میان مـردم بازار گرم نداشت. اینها جگجیت سـنگهـ را به بن بست نشاندند. او تنها برای پول درآوردن پارچه هایی میساخت و میخـواند و نمیتوانست به جایگاهی که شایسته اش بود، دست یابد.
دو آواز همخـوان
روزی جگجیت آهنگ پنجابی "مـایی نے مـایی" ( ای یار! ای یار!) را زمزمه میکرد. آنسـو، دخترکی به نام مـونیکا میگریست. دوشیزه گریان پس از سالها، به یاد آن روز نوشت: "نمیدانم آوازش چگـونه بود و چه داشت. دیدم مـرا با خـود به دوردستها میبرد، نشستم و گریستم."
مـونیکا یگانه فرزند خانواده جنجالی بنگالی بود. پدر و مـادرش نمیخـواستند با هم باشند. کشمکش آن دو تن آشتی ناپذیر هر روز بخشی از شیرازه خانواده را فرو میپاشاند.
مـادر مـونیکا نیز آواز خـوان بود . او در 1965 با جگجیت آشنا و سپس دوست شد. آنها برای کنسـرتها به چندین کشـور رفتند و دوگانه هایی خـواندند.
جگجیت از مـادر مـونیکا اینگـونه یاد میکند: "چترا آوازخـوان شناخته شده آن سالها بود. شـوهرش دیبو پرساد دت ستدیوی ثبت داشت. گرچه آنها از هم بریده اند، پرساد دت هنوز دوست من است و در زندگی چترا و من نقش پدرانه دارد. مـا در دسمبر 1969 پیوند زندگی بستیم. زن و شـوهر شدن مـا افسانه بلندی ندارد. زرق و برق یا جوش و خروشی در کار نبود. هزینه اش از سی روپیه بالاتر نرفت. به ساده ترین شیوه همخانه شدیم. روز بیستم اگست 1971 "ویویک بابو" (برادر مـونیکا) چشم به جهان گشـود و چراغ خانواده را روشــنتر ساخت. از نگاه پولی بدترین روزها را سپری میکردیم، تا آنجا که چترا ناگزیر بود در جریان برنامه ها نوزاد را روی بازوانش نگهدارد و آواز بخـواند. گرچه اپارتمـان کرایی کوچک مـا یک اتاقه بود و اندکترین سـرمـایه نداشتیم، در نگاه خـودم سـرمـایه دارترین آدم روی زمین می آمـدم. چترا و من، شب و روز، همه اندوهان جهان را در چشمـان مـونیکا و ویویک فرامـوش میکردیم."
او می افزاید: "تنگدستیها فرامـوش نمیشـوند. یادم هست مـرا در یک بزم شادیانه به هانکانگ خـواستند و گفتند: "روز نیمساعت آواز بخـوان. برایت اتاق و نان میدهیم. پولی در میان نیست." ازینگـونه یادگارهای تلخ و تند زیاد دارم."
فرامـوش نشدنیها
چترا و جگجیت در 1975 با البوم "Unforgettables/ فرامـوش نشدنیها" از راه رسیدند و با این دستاورد تازه که از ریشه دگرگـونه بود، یکباره گل کردند. از ویژگیهای شگفت این البم، آمیزش غزل کهن با سازهای نوین است. آوازه "فرامـوش نشدنیها" مـانند برسات بر سـراسـر هندوستان بارید و زندگی این دو هنرمند را رونق بخشید. آنها توانستند اپارتمـان زیبایی در بمبی خریداری کنند. ویویک و مـونیکا، دو فانوس شبهای این خانه، فروزانتر از پیش میدرخشیدند و مـانند نهالهای شاداب بلند و بلندتر میشدند.
البوم دیگر جگجیت سـنگهـ "برها دا سلطان" (شهریار مـاتم) از سـروده های پنجابی شیو کمـار بتالوی بود. این بار او شنوندگان را به گـونه تازه تر افسـون کرد. آمیزه آوازهای چترا و جگجیت پس از پیروزیهای فراوان، با آفریده های زیرین مـرزها را درنوردید و از سـرزمین نیمقاره برون زد.
Come Alive/ Live at Wembley / Live at Royal Albert Hall در کنسـرت رویال البرت هال انگلند در بهار 1982، ششهزار تکت در سه ساعت به فروش رفتند.
در تابستان 1982، جگجیت و چترا سـرودهای جاوید اختر را بدون چشمـداشت پولی خـواندند و مـوسیقی فلم "ساتهـ ساتهـ" (گام به گام) را با این آهنگها بر سـر زبانها انداختند:
کیوں زندگی کی راه میں مجبور ہوگئے؟ (چرا در رهگذار زندگی ناگزیر شدیم؟) http://www.youtube.com/watch?v=0mDTcb2l6Go
تم کـو دیکها تـو یه خیال آیا / زندگی دهوپ، تم گهنا سایا (ترا دیدم، آنگـاه گمان بردم / زندگی آفتاب سوزان، تو سایه گسـترده) www.youtube.com/watch?v=p8Lf4bbLOgg
پیار مجهـ سے جو کیا تم نے تو کیا پاوگی؟ (مرا دوست داشتی. چه به دست خواهی آورد؟) http://www.youtube.com/watch?v=MPPqrMsBe0w&feature=fvwrel
در 1983 جگجیت سنگهـ بار دیگر آوازش را رایگان به دست اندرکاران سینما بخشید و سرنوشت فلمهای "اوشکار"، "پریم گیت" و "ارتهـ" (= مفهوم) را با آهنگهای زیرین ماندگار ساخت.
تم اتنا جـو مسکـرا رہے ہو/ کیا غم ہے جس کو چهپا رہے ہو؟ تو که اینهمه میخندی، همیخندی/ چه اندوهی داری که پنهانش میکنی؟ http://www.youtube.com/watch?v=PSQ2SDlNRdI
جهکی جهکی سی نظر، بیقرار ہے که نہیں؟ نگاه فروافتاده ات ناآرام هست یا نیست؟ http://www.youtube.com/watch?v=CBzX7x0FBbQ&feature=fvwrel
تیرے خـوشـبو مـیں بسـے خط ، مـیں جلاتا کـیسـے؟ نامه سـرشـار از بوی خـوشـت را چگـونه مـیسـوزاندم؟ http://www.youtube.com/watch?v=t3W3q8QQ8KI&feature=related
ویویک سـنگهـ بابو
در 1987 چترا و جگجیت البوم Beyond the Time (فراسـوی زمـانه) را به دسترس مـردم گذاشتند و در 1988 با مـوسیقی شـورانگیز و هنگامه آفرین "سـریال میرزا غالب" هنر شان را به مـردم نمـایاندند.
در 1990، سـرای خـوشبختی چترا و جگجیت کم و کاستی نداشت: ویویک نزده ساله ستون خانواده بود و مـونیکای سی ساله بلندترین روزنه کشـوده سـوی فرداهای فروزان. همه آرزوها برآورده شده بودند.
جگجیت سـنگهـ میگـوید: "نیمه شب بیست و هشتم جون 1990، پس از ساختن مـوسیقی برای یک فلم پنجابی به خانه برگشتم. کسی به چشم نمیخـورد. از چیزی آگاه نبودم. ساعت چهار بامـداد از بیمـارستان تلفون آمـد. گفتند: ویویک در یک رویداد ترافیکی ....
هنگامی که به بیمـارستان رسیدم، او از جهان رفته بود. نزده سال داشت. سـرنوشت "بابو" را از مـا ربود. مـادرش تا امـروز او را در روحانیت جستجو میکند و من در مـوسیقی.
کشته شدن ویویک خانه را دستخـوش زلزله ساخت. چترا میگـوید: "از دست دادن پسـر جوان جهان مـا را واژگـون گرداند. تباه و برباد مـان کرد. جگجیت و من در سیاهچال خامـوشی افتادیم. بسیار لاغر و تکیده شدم، مـانند پر کاه و بدتر از آن. به کالبد بیجان میمـاندم. نمیتوانستم با مـردم رویارو شـوم. جگجیت از غم زیاد پژمـرد و شش مـاه آزگار لب نگشـود. من چهارده سال آه نکشیدم، چه رسد به آواز. دلم پاره شده بود. کوچکترین زمزمه از گلویم بر نمیخاست. "میرا گلا اپنی آپ بند ہوگیا" (گلویم به خـودی خـود بند شد.)
هفده سال پس از آن رخداد کشنده، روزی به چهره ویویک خیره شدم. ناگهان روشنای امیدی بر روانم تابید. یادم آمـد او چقدر آوازم را دوست داشت و به هنرم میبالید. نمیخـواست از آوازخـوانی دست بکشم. یکباره در دلم گشت که به استعدادم بی احترامی میکنم. دهانم را باز کردم. نتوانستم بخـوانم. آوازم را زنگ زده بود. به خـود گفتم: اگر نه برای خـوشی مـردم، تنها برای شادمـان ساختن روح ویویک باید بخـوانم.
از همان روز به ریاضت پرداختم. یگان بار با جگجیت به ستدیو میروم. از هوای آهنگین آنجا خوشم می آید. میخواهم دنباله همان چترای پیش از سال 1990 باشم، ورنه از چشم خودم نیز خواهم افتاد. نمیدانم سرنوشت با من چه خواهد کرد. یک روز گمـان میبرم بهبود یافته ام و روز دیگر میبینم باز در ته همـان سیاهچال هستم. چه بگـویم؟ شاید فردا بخـوانم. شاید پس فردا زمزمه سـر دهم. هرگز روی ستیژ نخـواهم رفت. هرگز." (پاره هایی از گفت و شنود با فرحانه فاروق) India Daily New and Analysis, 17/11/2007
جگجیت میگـوید: "آنچه نباید نمیشد، شده بود. آیا میگذاشتم این باخت بزرگ مـرا به زانو درآورد؟ باید از پرتگاه برمیخاستم و روی پاهایم می ایستادم. برای یافتن آرامش گمشده به تانپوره پناه بردم. پس از مـرگ بابو روح من با روح مـوسیقی گره خـورد."
آشارانی مـاتهر (زندگینامه نویس جگجیت سنگهـ) میگـوید: این هنرمند دلی از پولاد دارد و با ناگـواریها بیباکانه میرزمـد. توانش باورنکردنی است. روزی که مـادرش مـرد، او تابوتش را بر شانه نهاد و پیکرش را به آتش سپرد. سپس، سـوی کلکته پرواز کرد، در کنسـرت آواز خـواند و هنرش را به نمـایش گذاشت.
جگجیت پس از شش مـاه خامـوشی دردناک برآمـد نیرومندتری داشت. او با رویکرد تازه به مـوسیقی، روی این گفته بدخواهان که "پس از مـرگ ویویک جگجیت پایان یافته است" چلیپای درشت کشید. آلبومهای "سجده"، "امید"، "کهکشان"، "جستجو"، "بینش"، "چراغ"، "نگرش"، "سلسله"، "مـراسم"، "عشق نابیناست" و چند تای دیگر رهاوردهای ارزنده پس از سـوگـواری بودند. او سختگیرانه تر از پیش به ساز و سـرود رو آورد و ناپیداترین ژرفاهای این هنر را کاوید.
نامبرده گفت: "پس از هر بدبختی دو گزینه داریم: دستها را بالا میگیریم، به آمـده روزگار تن میدهیم و پیامدهایش را هر چه باشد، میپذیریم. یا با دشـواریها میجنگیم و زندگی را با تکاپو پیش میبریم.
باید از سـوز اندوه مـانند نیروی سـوخت برای پرواز سـوی بلندا کار گرفت. باید ناتوانی را توانمندی ساخت. دوست داشتن، دوست داشتن است؛ "لیکن کمزور نہیں بننا چاہئی" (لیک نباید نا توان شد). بدبختانه، چترا نتوانست از ته سـنگینی خردکننده آن سـوگ کمـرشکن بر خیزد. او میخـواهد آواز بخـواند ولی دلش شکسته است. مـادر داغدیده چندی برای روان درمـانی به لندن رفت." The Delhi Tribune, 03/01/1999
جگجیت به گزارشگر دیگری گفت: در مـاههای کشنده سـوگـواری با خـود زیاد اندیشیدم. در پایان گفتم: باید کارهای زندگی پیش بروند، باید بهتر شـوند. "کام میرا نشه ہے." (خمـار من کار است). همین The Tribune Sunday Reading, India, 03/01/1999
هنرمندی از سـرزمین خـوابها
چه کسی جگجیت سـنگهـ را بهتر و بیشتر از همسـرش خـواهد شناخت؟ چترا سـنگهـ میگـوید: "گپ سال 1965 در بمبی است. پیشین یک روز زنگ دروازه نواخته شد. رفتم در را بکشایم، زیرا چشم به راه مهندر سـنگهـ (آهنگساز) بودم. قرار بود او آوازخـوانی را با خـود بیاورد تا چند آهنگ دوگانه ریکارد کنیم. دیدم مـردی سـر را به دست گذاشته و به کنار دروازه تکیه داده است، گـویی همـانگـونه ایستاده خـوابش برده باشد. زیر لب گفتم: "تـنبل شــاه"! او گفت: "من جگجیت هستم". نمستی گفتم. پیش آمـد و در یک گـوشه اتاق نشست. دیری نگذشته بود، "خر و پف" به گـوشم رسید. دیدم خـوابش برده است. باز زنگ دروازه بلند شد. این بار مهندر سـنگهـ بود. آمـد و به جگجیت گفت: "بیدار شـو!". او از خـواب پرید. بدون آنکه دست و رویش را بشـوید، هارمـونیه را گرفت. همـان دم دریافتم که چه هنگامه آفرید.
پس از چند دید و وادید، روزی از او خـواهش کردم به خانه ام بیاید تا پیاله چایی با هم بنوشیم. آمـد و هارمـونیه را در کنج اتاقم دید. آن را گرفت و آغاز کرد به نواختن و خـواندن. آهنگهایش از کمپوزهای مهندر سـنگهـ نبودند. غزلهایش را پسـندیدم. آوازش نیرنگها و پرشهای اکروباتیک نداشت. از گوش می آمد و در دل مینشست. تازه دانستم که این آدم هنر برتر از "خـواب رفتن" هم دارد. پرده پوشی نمیکنم، او امـروز هـم میتواند با دیدگان باز بخـوابد. در چـوکی یا روی بســتر نشسته، چشمهایش ســوی تلویزیون و remote control هم در دستش، میببنم که غرق خـواب است. در گذشته ها، این عادتش بدم می آید، اکنون با آن خـو گرفته ام.
آشنایی، دوستی و پیوند زناشـوهری مـا داستان کوتاه "دل باختن در یک نگاه" نیست. سالها گذشـتند و هر پله زندگی را یکی یکی بالا رفتیم. احساسی که در برابر یکدیگر داشتیم، هیجان نبود، پختگی عواطف بود. زمزمه ها، پردازها و آواز برکشیدنهایش را شنیدم و به جهان او کشانده شدم. آوازش را دوست دارم. در گلویش سـوز و شـور و مهر است. هنگامی که میخـواند، میپنداری که تنها برای "تــو" میخـواند.
جگجیت پیشوای من است. باری، آوازخوانی را به شیوه او آغاز کردم. مـردم کوشیدند، پیوند خانوادگی ما را برهم بزنند. آوازخـوانهای زیادی رشک میبردند. همـواره خـواسته ام در کنارش باشم. از او دست نمیکشم. در روشنایش میدرخشم."
جگجیت نیز چترا را بهترین دوست و منتقد هنرش میپندارد. او میگـوید: "همیشه از چترا میپرسم آیا تلفظ من درست است؟ آیا پاره های ساز جا افتاده اند؟ گزینش سـروده ها با آهنگ ساختن بر بنیاد آنها کار من است و نگرش تکنیکی کار او. چترا گرچه سالها پیش از آوازخـوانی دست کشیده، ولی رفتنش با من در ستدیو بخش ناگسستنی زندگی هنری مـاست.
چترا هفده هژده سال پس از کشته شدن " بابو" ریاض و تمـرین را آغاز کرد. اگر آرامشش را بازیابد، شاید سی دی تازه پیشکش کند. روی ستیژ هرگز نخـواهد آمـد، هرگز...
گذشته ها گذشته اند
جگجیت سـنگـهـ ساینس خـوانده و آمـوزشهای برترش را در رشته تاریخ هند و جهان به پایان رسانده است. او همه ساله بخشی از درآمـدش را برای پشتیبانی مـالی کتابخانه ها، آمـوزشگاهها، انجمنهای فرهنگی و بیمـارستانها میگذارد. چندی پیش، بیشتر از ده ملیون روپیه برای دارو و درمـان مهدی حسـن و چند هنرمند دیگر به پاکستان فرستاد.
برون از آوازخـوانی و آهنگسازی، یکی از کارهای مـاندگار وی کشف، پرورش و دستگیری استعدادها و آوردن آنها به جهان مـوسیقی فلم است. کمـارسانو در نقش یکتن از یافته های ستاره دار جگجیت میگـوید: "پس از آنکه سـنگهـ آوازم را شنید، دستم را گرفت، مـرا با خـود برد و به کلیانجی آنندجی شناساند."
نامبرده به چند تن دیگر مـانند طلعت عزیز، گهنشیام وسـوانی، آشـوک کهوسله، سیزا رای، وینود سیگل و ... نیز کمکهای فرامـوش نشدنی کرده است.
جگجیت میگـوید: "در سالهای 1965 تا 1975، قربانی حسادت آنانی که دستگاه مـوسیقی بالیوود را در کف دست داشتند، شدم. آنها نمیخـواستند به من درنگ بخت آزمـایی دهند. نمیتوانستم خـود را با جایگاه هنرمندانی چون رفیع صاحب، مکیش و منادی بزنم. آن روزگار، مانند امـروز که هر تازه کار به سادگی به تلویویزیون راه مییابد، نبود. چینلهایی که باید می آزمـودیم، اندک بودند. اگر این یا آن مـوزیک دایرکتر شانس خـواندن هم میداد، هنرمندان شناخته شده سینمـا نمیپذیرفتند و میگفتند: نہیں! بالکل نہیں: نه! هرگز نه..."
جگجیت که همـواره با پافشاری میگـوید "عنصر اندیشه در شعر جان سخن است"، شیوه کار خـود را چنین وامیگشاید: (1) غزل را برمگیزینم. (2) تون را زمینه میدهم. (3) ابزارها و نواهای همخـوان با شعر را جاسازی میکنم. (4) به هنجارمندی راگ می اندیشم. (5) در ستدیو به آمیزه اینها میپردازم. (6) راههای نو و تکنولوژی تازه در غزلها را می آزمـایم.
پرسش/ پاسخها
جگجیت سـنگهـ در گفت و شنودها رک گـویی ویژه دارد. نمـونه های زیرین از دو سه نشست با رسانه های هندی و برونمـرزی برگرفته شده اند:
پرسش: پس از مـوسیقی چه سـرگرمی دارید؟ پاسخ: میخـوابم، زیرا "خـواب" را دوست دارم. اگـر خـواب نباشم، تلویزیون میبینم، با دوستان مینشینم، برای خـرید میروم و از هـر لحظه زندگی بهـره میبرم. اسـپ را بسـیار دوسـت دارم. روزانه به اسـپهایم نیز میرســم.
پرسش: ده سال پس از امـروز غزل چه سـرنوشتی خـواهد داشت؟ پاسخ: به خاستگاه شایسته اش برخـواهد گشت، زیرا سـروده های امـروزی یارای دیر ایستادن ندارند. آنچه این روزها به نام "شعر" نمـایانده میشـود، یاوه سـرایی، پوچپردازی و بازی با واژه هاست. آهنگها چه شاد و چه غم انگیز بر ریتم رقص بافت میخـورند. این شگردها به جایی نمیرسـند. مـردم از دیدن و شنیدن شان سیر آمـده اند. شنوندگان خـواهان پدیده های حساس و آرامبخش هنری هستند.
پرسش: شمـا آواز میخـوانید و برخی ازشنوندگان تان اشک میریزند. چرا؟ پاسخ: "کون روتا ہے کسی اور کے غم کے خاطر؟ / سب کو اپنی ہی کسی بات په رونا آئے" (چه کس در اندوه دیگری به گریه می افتد؟ / چشمـان همه با یادآوری اندوه خـود شان تر میگردند)
پرسش: آواز کدام هنرمند را دوست دارید؟ پاسخ: "آج تو کسی کا بهی نہیں. پرانے زمـانے میں اچهے تهے کندل لال سیگل، سی اچ آتمـا، اور خان صاحب امیر خان" امـروز آواز هیچکس را. در گذشته ها کندل لال سیگل، سی اچ آتمـا، و خان صاحب امیر خان خـوب بودند.
پرسش: از تازه کاران چه میگـویید؟ پاسخ: آوازخـوانهای تازه کار میخـواهند با short-cut (راه میانبر) از تشناب به ســتودیوها برسـند. تازگیها هر جا سخن از تازه به دوران رسیدگان در ساحه غزل است. گپ زیاد، کار کم! آموزش درست و ارجگذاری به زبان به چشم نمیخـورد. راست بگـویم، از اینها کسی به دلم ننشست.
پرسش: از جوانترها چه کسانی خـوب میخـوانند؟ پاسخ: محمـد وکیل، جسـویندر سـنگهـ، توصیف اختر، گهنشام و جسپریت ناروله ...
پرسش: چرا اینک غزل را نمیپسـندند؟ پاسخ: امـروز یک سـوال پیش پا افتاده ریاضی را از شاگرد مکتب بپرسید، شاید بدونcalculator (شمـارگر) نتواند جواب دهد. اکنون همین calculator به درون ستدیوهای مـوسیقی راه کشـوده است. تکنولوژی را بر سـر هـنر نشـانده اند. نیازی نیست کـمپوز کنید. تکنولــوژی برای تان "آهنگ" میسازد. عنصر تلاش انسانی ناپدید است. مـاشین همه نیازمندیها را برآورده میسازد.
پرسش: در زندگی چه پشیمـانی دارید؟ پاسخ: سالهای زیادی را در جستجو و نیافتن راه هدر داده ام.
پرسش: پنج غزل دلخـواه تان کدامهایند؟ پاسخ: گرچه گزینش پنج غزل برایم دشـوار است، این چند آهنگ خیلی به دلم نزدیک اند.
یه دولت بھی لے لو، یه شہرت بھی لے لو http://www.youtube.com/watch?v=zqDTZJYf5bM
سرکتی جائے ہے رخ سے نقاب آہسته آہسته
تم اتنا جو مسکرا رہے ہو/ کیا غم ہے جس کو چهپا رہے ہو؟ http://www.youtube.com/watch?v=PSQ2SDlNRdI ہونٹوں سے چهو لو تم، میرا گیت امر کردو http://www.youtube.com/watch?v=pwgWsE_J3UU&feature=related
پرسش: اگر آوازخـوان نمیبودید، به کدام پیشه رو می آوردید؟ پاسخ: دکان کالا شـویی باز میکردم!
جگجیت شـــناسی
دولار مهتا غزلپرداز نامـور، کارشناس پرآوازه مـوسیقی و از هواخـواهان جگجیت، پایاننامه دوکتورایش در کانون هنر Maharaja Sayajirao University را در رشته "جگجیت شـــناسی" رویدست گرفته است. او در تیزس تازه اش به نام "شگـوفایی غزلخـوانی در هندوستان و نقش جگجیت سـنگهـ در آن" مینویسد:
"کسی که غزل را از تنگنای دربار شاهان، بارگاه بزم اشراف و نهانخانه کوچک فرازنشینان برون آورد و به خانه خانه و کوچه کوچه رساند، جگجیت سـنگهـ است. مهدی حسـن، بیگم اختر و غلام علی زبان اردو را آزادانه در آهنگهای شان کار میگرفتند. این شیوه نیز به گـونه یی گروه شنوندگان ویژه میخـواست. جگجیت واژه های هندی را بر غزل افشاند و به شمـارشنوندگان و پذیرندگانش افزود."
به گفته دولار مهتا، "جگجیت سـنگهـ در دهه 1970 مفهوم غزل را ساده ساخت. شنوندگانی که آگاهی چندانی از مـوسیقی کلاسیک ندارند، نیز میتوانند اینها را زمزمه کنند."
او می افزاید: "سـروده زیرین یکی از چندین نمـونه رخدادهای روزمـره زندگی میلونها باشنده هندوستان است: کسی از سـر ناگزیری، کشتزار گندمش را به فروش رسانده و اینک خـود در میان گداهای دیگر برای دریافت سهمیه آرد به نوبت ایستاده است.
اب میں راشن کی قطاروں میں نظر آتا ہوں/ اپنے کهیتوں سے بچهڑنے کی سزا پاتا ہوں (در میان دریوزه گران برای یک مشت آرد ایستاده ام/ اینک کیفر دردناک جدا شدن از کشتگاهم را میبینم)
مـونیکا چودهری
در پیچاپیچ اینهمه فراز و فرود، سـوگـواری بخش ناگسستنی سـرنوشت چترا و جگجیت است. آنها پس از چندین سال درد آشکار و نهان کشیدن، اندکی آرامش یافته بودند. بیست و نهم می 2009، بار دیگر زنگ تلفون بلند شد. پیام بسیار کوتاه بود: "مـونیکا خـودکشی کرد."
آرمـان پسـر مـونیکا به مـادربزرگ و پدربزرگ گفت: امـروز هنگامی که بیدار شدم، دروازه اتاق مـادرم را کوبیدم. دیدم باز نمیکند. رفتم و از شیشه پنجره تشناب دیدم، خـود را با ریسمـان آویخته بود. India Daily New and Analysis, 29/05/2009
شمـاره هفتاد
روز پنجم اکتوبر 2010، جگجیت سـنگهـ در فرودگاه چنای (هند) به گزارشگر روزنامه Times of India گفت: "پروازم دیرتر از آنچه گفته بودند، راه افتاد. برای کنسـرت آمـده ام. شهر چنای یادآور خاطره های فراوان من است. باری، چترا و من از همینجا یک ساری ابریشمی خریده بودیم." و با اشاره به برنامه اش افزود: "چه کسی غزل را دوست نخـواهد داشت؟ این مـوسیقی سـنگین یاد گار ملایم روزگاران کهن است و جایی برای ریشخندی ندارد. از همینرو، نمیتوان با غزل تردســتی کرد. باید با سلامتی روح و روان به آن پرداخت.
جگجیت سـنگهـ امیدوارست سالگره هفتاد سالگیش شکوهنده گردد. او میگـوید: "میخـواهم روز پنجم فبروری آستانه برگزاری سالگردم باشد. در همکاری با ذاکر حسین و هری پرساد چوراسیه خـواهم خـواند. در زادروزم (هشتم فبروری 2011) هفت سی دی دارای هفتاد آهنگ پیشکش خـواهم کرد. دلم میخـواهد همه چیز گرداگرد شمـاره "هفتاد" بچرخند. دامنه برگزاری سالگره ام را تا پایان سال 2011 با هفتاد کنسـرت در ایالات متحده، کانادا، انگلند و چند گـوشه دیگر جهان دنبال خـواهم کرد.
این هنرمند هفتاد ساله به زبانهای اردو، هندی، بنگالی، پنجابی، سـندهی، گجراتی و نیپالی آواز خـوانده و هفت سال پیش برنده مـدال "پدمـا بهوشن" سـومین جایزه سترگ هندوستان در هنر گردیده است.
ریجاینا/ هفتم فبروری 2011 [][] دنباله در آینده
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
|