|
برگــردان چند سـرود جهـانی
صبورالله سـیاه سـنگ
به دیدارت آمـدم، نقش گامهـایت بود تو نبودی ترانه هـایت در کرانه هـای شهـر فریاد میشدند، تو نبودی در کلبه، روسـتا و هـر گذر یک داسـتان گشت میزد در هـر بر نامه چون مـوم فروزه هـا میدرخشیدی، تو نبودی خداوند چهـره ات را در مردمک دیدگانم کاشــته اسـت در نمـود هـر چکره سـرشک میدرخشیدی، تو نبودی همـانند افســانه پریده از آغوش کودک به برگ برگ یادواره هـا میباریدی، تو نبودی در نهفت سینه ربابهـا آواز کاشته ای در هـر زخمه و هـر ترنگ نواخته میشدی، تو نبودی در بامـداد بلبلهـا چه هنگامه فشانده ای همچو وزشی از سـرزمین گلهـا گذشتی، تو نبودی میهن انگاره جهـانی را به یورش گرفته ای در هـر مصراع، در هـر چکامه ام سـر میزدی، تو نبودی
[][]
خمـار مي نه مـاتېږي شرابونه
بېګانه دي [][]
خمـارم نمیشکند، باده هـا بیگانه اند ساقی در نگاهم آشناسـت، جامهـا بیگانه اند پشیمـانت نیسـتم، بدگمـانم مباش ای جنون! تو خویش منی. زنجیرهـا بیگانه اند برای سجده به کوچه یار فراخوانده نشده ام چاووش نا آشنا فرارسیده، پیغامهـا بیگانه اند پروانه درین جا بال گسـتردن نتواند زبانه هـا در آن فرو نشینند، فانوسهـا بیگانه اند ربابهـای شهـر را در آغوش سنگسار بخواه خنیا به انگشتان میگرید، زخمهـا بیگانه اند از کجاهـا ارتش غمـازان را فراخوانده ای ای نگار در روسـتای تو پلهـا بیگانه اند این که پاسخ فریادهـای دیوانه من بر نمیگردند یا من دگرگون شده ام یا کوههـا بیگانه اند غرورم از ناگزیری آسمـان تهی را کشکول میگیرد در سـرآغاز چنین نبود بهـره هـا بیگانه اند دم تو دم مسیحاسـت، نه! رخ بر نمیتابم دسـتانت را بنازم طبیب، مرهمهـا بیگانه اند سجده مخواه ای پارسا از پیشانی جهـانی درین سـرزمین سـرکش محرابهـا بیگانه اند
[][]
دا ميكده په نڅېدلو ارزي
ساقي دا جام دي په چښلو ارزي
دا زولنې په شرنګېدلو ارزي
دا
شنې پيالې په تشولو
ارزي
دا سوي چيغي په وهلو
ارزي
هغه وزر په سوځېدلو ارزي
جانانه سـتا په اورېدلو ارزي
وعدې دي
ټولي په منلو ارزي
ژوندون په تمه تېرولو
ارزي
دا انتظار خو په كولو ارزي
دا توري شپې په سپينولو ارزي
هسي خوبونه په ليدلو ارزي [][]
این میکده به رقصیدن می ارزد ساقی این جام به چشیدن می ارزد آگاهی که دیوانگی برمی انگیزد این زولانه به ترنگیدن می ارزد آنچه گمـان لب سـرخ به دل آورد این پیاله هـای قرمزین به تهی شدن می ارزد ریگ و سنگ کوچه هـا را که تیره کند این سوخته فریاد به کشیدن می ارزد افسانه یی که تخم مهـر همیکارد چنان شهبال به سوزیدن می ارزد داسـتان خسـتگی راه کوه طور نگارا! ترا به شنیدن می ارزد فدای بهـانه هـای ناز نازت گردم هـر پیمـانت به پذیرفتن می ارزد سوختن به امید جلوه تو زندگی وینگونه به زیسـتن می ارزد زیراک جنازه ام را از کوچه ات میبرند این انتظار به کشیدن می ارزد ای مرگ سـر انجام ارزشت را دانسـتم این شبهـای تیره به سپریدن می ارزد چون جهـانی را به آغوش دلدار میبرد خوابی زین دسـت به دیدن می ارزد
[][]
گوره شایسـتی نجلی پشیمـانه به شی خوله تر قیامته حوک خولگی نه بولی دا بی انصافه دا هیرجن خریدار پرونی شکلی ناوکی نه بولی
حوک یی و اوشکو ته هم نه ورگوری هغه کتو کی چی رمزونه نه وی حای یی د شعر په حپو کی نشته چی د حوانی پکی مـوجونه نه وی
کله چی واوری د زمـان پر گوتو دا د سیلیو په شان تیز کلونه کله چی وغوریژی نوی حوانی او تا ته پاتی شی خالی نکلونه
نور به دی اوشکی مرغلری نه وی ناز به دی هم حوک نازولی نه شی د تودی عیژی تودی مینی به دی د چا اورونه سـرولای نشی
پر سورکی شوندو به دی ورک تبسم زاره دردونه هیرولای نه شی د بانو غشی به دی پح وی هلته د خلکو زرونه به پییلای نه شی
پر سپینه غاره به دی توری حنی راتاویدلای زنگیدلانی نه شی د ناحاپی کتو یادونه به دی د چا خوبونه ویشولای نشی
سـتا به هم زمـا په شان حوانی تیره شی سـتا به هم مـا غونی مسـتی هیره شی ته به هم یاد کی د حوانی خوبونه په ژوندانه به دی هسـتی هیره شی
گوره شایسـتی نجلی پشیمـانه به شی خوله تر قیامته حوک خولگی نه بولی دا بی انصافه دا هیرجن خریدار پرونی شکلی ناوکی نه بولی
[][]
هشـدار! ای دوشیزه زیبا، پشیمـان خـواهی شـد دهـان را جاودانه غنچه نخـواهند گفت وین خـریداران فـرامشکار داد نشـناس زیبا روی پارینه را نازنین نخـواهند گفت
در نهفت نگاه هـایی که تهی از کـرشـمه باشـد کسـی اشکهـاش را نیز نخـواهـد دید وآنکه سـر شـار از مـوجه هـای جوانی نباشـد در سـیلاب سـروده هـا جا نخـواهـد داشـت
هنگامـی که سالهـا از سـرانگشـتان تقویم هـمچو تندبادهـا به دوردسـتهـا گـریزند هنگامـی شگوفه زاران جوانی رونق یابند در غرفه یاد تو نقشی مگـر از فسانه هـا نمـاند
سـرشکهـایت مروارید نخـواهند بود نازت را کسـی نخـواهـد کشید مهـر گـرم آغوش ســوزانت زبانه هـای آتش کسـی را فـرو نخـواهـد نشـاند
لبخند گمشـده بر لبهـای قرمزینت دردهـای کهن را ز یادهـا نخـواهـد زدود پیکان مژگانت کند خـواهـد بود دلهـای فـراوانی را شکار نخـواهـد توانسـت
گیسوان سـیاهت بر گـردن سپید دگـر تابان و افتان نخـواهند شـد یاد نگاههـای برگشـته ناگهـانت خـوابهـای کسـی را برنخـواهـد آشفت
هـمـانند من جوانیت سپری خـواهـد شـد مـاننده من شـور مسـتی را فـرامـوش خـواهی کـرد خـوابهـای جوانی را به یاد خـواهی آورد هسـتی در مـیان زندگی یادت خـواهـد رفت
[][]
په ژوند مي نصيب نه سوې جنازې ته دي درځم
د يار دوصل خياله هد يرې ته
دي د رځم
سوالګرنه يم آسمـانه
چي کاسي ته دي درځم
دالار په
مـاودانه ده کوڅې ته
دي در ځم
لمبي خامـوشه نه سې تمـاشې
ته دي درځم پانوس رنګه بليږم بدرګې ته دي درځم
[][]
در زندگی بهـره ام نشـدی، به جنازه ات خـواهـم آمـد ای گمـان وصال یار! به آرامگاهت خـواهـم آمـد تنهـا وعده زبانیت را به ارز جوانی خـریدارم ای آسمـان ! دریوزه گـرم. به خـوانت خـواهـم آمـد مـیدانم از اینجا تا خانه ات اخگـر کاشـته اند این راه در چشـم من آبادان اسـت، به کوچه ات خـواهـم آمـد باور کن! دمـی رویت را از رقیبان خـواهـم پوشید آتشهـا بالا خـواهند رفت، به تمـاشـا خـواهـم آمـد آتش عشق تسـت که هـمـایشهـا را رنگین مـیسازد هـمچو فانوس مـیسوزم، به بدرقه ات خـواهـم آمـد
[][]
پيالي نسکوروم دي تشومه خو
دې نه
[][]
ای پیاله! سـرنگونت مـیسازم، لیک تهی نمـیسازمت ای سـرنوشـت! دگـرگونت مـیسازم، ولی نمـیپذیرمت ای تقدیر! زنجیرهـایت را تا کوچه جانان مـیبرم ای زندان! فـرو مـیریزمت، سپریت نخـواهـم کـرد دیوانگی را از آغاز به نام من کاشـته اند ای گـریبان! پاره مـیکنمت، نخـواهـمت دوخت سـرم را مـیسـتانی. مـیپذیرم. ارزانیت باد! ای پیک! نگهت خـواهـم داشـت، نمـیفـرسـتمت خداوند سـرم را برای سجده نیافـریده اسـت ای پیشـانی! مـیشکنمت، به زمـینت نمـینهـم یاغی هسـتم، برای فـریاد نیامـده ام آسمـانا! ترا خـواهـم خسـت، به گـریه ات نخـواهـم انداخت نام شیرین را به زبان کوه گفتن خـواهـم ای دیوانگی! تکانه ات خـواهـم شـد، بیدارت نخـواهـم کـرد زخمهـایم از دوسـتـند، به درمـانگاه نخـواهـم رفت ای زخم! باز مـیکاومت، تیمـارت نخـواهـم کـرد به هـر نیایشگاه مـیروم، جلوه ات در آن هـمـیدرخشـد ای گمـان نقشینه یار! فـرامـوشـت نخـواهـم کـرد بر شـمـارش گناهـان جهـانی افزوده مـیشـود ای پارسا! چشـمـانت را درخـواهـم آورد ترا از خـویش نخـواهـم کـرد
[][]
کندهـار مې د بابا په قباله
دی
هـره لوېشت مې د نيکه او
بابا ګور دی
هـر غاټول يې زمـا له وينو
رنګ اخيسـتی
له نيکه راپاتې سوی په ميراث
دی
سـرداري يې زمـا په پچه ده
ختلې
که تاجک دی که اوزبک دی يو
افغان دی
چې فکرونه د نفاق پالي په
سـر کې
ښه يې زمـا دي، بد يې زمـا
دي هـر څه زمـا دي
دلته هـره تيږه کاڼی بدخشان
دی
د ازل تقسيم باغوان يم پيدا
کړی
دا مـورچل مـورچل پکتيا او
دا شېربريتي
که ميرويس دی که اکبر که
مسجدي دی
فتحه زمـا ده، فخر زمـا دی،
جشن زمـا دی
چې په زړه کې څه درتېر نسي
اسمـانه
[][]
قندهـار به قباله بابای من اسـت چه پنجشیر و چه واخان سـرزمـین من اسـت هـر بلسـت آرامگاه بابا و نیای من اسـت در هـر گام لحد و کفن از من اسـت چمن رنگین شـده با خـون، از من اسـت از نیاکان برایم مـیراث مـانده اسـت وین جایگاه مشک ختن از من اسـت سـرداری اینجـا به قرعه مــن برآمـده اسـت از آمـو تا هیرمند مسـت سـرزمـین من اسـت خـواه تاجیک و خـواه ازبک، هـمه افغان اند هزاره و ترکمن این خاک نیز از من اسـت آنکه اندیشه هـای نفاق در سـر مـیپروراند امتیاز زدن و کشـتنش از من اسـت زیباش از من، زشـتش از من، هـر چیزش از من زغن و ارغوان این خاک نیز از من اسـت هـر سـنگ و سـنگپاره اینجا بدخشـان اسـت وین گهـر کهسار کهسار از من اسـت مرا باغبان تقسـیم ازل آفـریده اند این بهـار، این لاله زار، این گلشـن از من اسـت این سـنگـر سـنگـر پکتیای رادمردانش که چشـم فلک در برابر شان پایین مـی افتد از من اسـت گـر مـیرویس، وگـر اکبر یا مسجدی اسـت هـر شـمشیر، هـر آوردگاه، هـر جنگنده از من اسـت پیروزی ز من، افتخار ز من، جشـن ز من اسـت شهید ز من، با مـویه هـا گـریسـتن از من اسـت ای آسمـان برای آنکه چیزی در دلت نگـردد آن چه دیروز از نیاکانم بود، امروز ز من اسـت
[][]
زمـا کندهـاره د زمرو وطنه زمـا د سـر کشو پشتنو وطنه حونه یاغی یی صدقه دی سمه د نا فرمـانو جنگیالو وطنه
لکه چه بیا دی چه یرغل ته نیت دی لکه چه بیا د غوریدو ته زره سو لکه چه بیا دی حه په زره کی گرزی لکه چه بیا د خوزیدو ته زره سو سـتا د پای لوچو تر بگریو واری سـتا د تیرو تیغونو جنگ وگرزم سـتا د غرور حخه کاژه کتونه سـتا قهـر وگرحم سـتا ننگ و گرحم بیا د ملالی میوندی خرخشه بیا تورپیکی د فرهنگ خونه سوزی بیا د بابا د پانی پت هنگامه بیا شاه محمـود اصفهـانونه سوزی بیا د گرگین په کور مرگی میلمه دی بیا د میرویس په نامه وغوریدی بیا د اشرف د انتقام لمبه ده بیا دی د قهـر وینی وخوزیدی بیا دی لمن د شهیدانو دکه بیا دی کوچنی غازی زانگو زنگوی بیا دی په وریزی کی سیلونه گرزی بیا دی په غیژ کی زلزلی ویشوی
[][]
ای قندهـار من، ای مهین شیران ای مـیهن پشـتونهـای سـرکش فدایت شـوم چقدر یاغی هسـتی وطن جنگندگان نافـرمـان مـانند اینکه باز هوای یورش در سـر داری مـانند اینکه باز دلت آهنگ شگفتن کـرده اسـت مـانند اینکه باز در دلت چیزی مـیگـردد مـانند اینکه باز مـیخـواهی جاری شـوی قربان دسـتار پای لچهـایت شـوم جنگ تیغهـای برانت گـردم نگاههـای کج مغرورانه ات قهـرت شـوم، ننگت شـوم باز آوازه هـای ملالی مـیوند باز تورپیکی خانه فـرنگ را آتش مـیزند باز هنگامه پانی پت احمـد شـاه بابا باز شـاه محمـود اصفهـانهـا را مـیسوزاند باز مرگ مهـمـان مـیان خانه گـرگین اسـت باز هـم به نام مـیرویس شگفتی باز زبانه هـای آتش انتقام اشـرف اسـت باز خـون خشـمت به جریان افتاد باز دامـانت پر از شهیدان باز غازی کوچک در گهواره جنبانده مـیشـود باز در ابرهـایت توفان مـوج مـیزند باز از آغوشـت زلزله هـا برپا مـیشـوند
[][] و سـرود برگزیده
دغه زمـا غيور ولس دی
دغه زمـا
غيور ولس دی
دا کږې وږې بګړۍ
به/ يوه ورځ سـره
غونډيږي
دا تر پښو ﻻندي قبرونه/
داهير
سوي لحدونه
[][]
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
|