© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 


               

 

 

 

داکتر اکرم عثمان

 

 

                                     دموکراسی در یک موتر غرازه

 

افغانستان بیشتر از هر چیزی به یک موتر غرازه میماند. دودزا و مبلایل خور، پر سر و صدا، ناآراام و نا استوار.

به این میگویند یک مملکت ـ مملکت خداداد!  این اسم با مسما، از زمان امیر عبدالرحمن خان به این آب و خاک چسپانده شده است.

«مملکت خداداد؟» یعنی یک سرزمین باد آورده، یک پاره سنگ بی نام و نشان که از آسمان صاعقه وار بر زمین و بر سر ما اصابت کرده است.

کاش تام وطن ما « سنگستان» میبود ـ همان نام اصلی که به بدون حاشا و تعارف به قد و اندام ما می خواند و یک سر مو از شکل و شمایل ما تفاوت ندارد. مگر ماخود از دیرگاه کشور خود را کشور کهسار یاد نکرده ایم. مگر خود ما عمرها ب سنگ سنگ سرزمین افتخارنکرده ایم: حالا که مفت و رایگان به هدف رسیده ایم چرا ناز نفروشیم و بخود نبالیم!؟

قدر مسلم اینست که باشنده های یک دولت خداداد، قاعدتا" مردمان چشم و گوش بسته ای هستند که فقط در سطح رعیت قرار دارند، و این رعیت داری از خود تبعات و آثاری دارد که اندک به آن میپردازیم.

رعیت،  یعنی رعایای ذات افدس شاهانه! رعیت یعنی نوکران چشم و گوش بستهً ارباب و خان که مانند دامهای شان بار میبرند و بار میاورند. رعیت یعنی انسان های وابسته بزمین که از هزاران سال در یک نفطه میخکوب شده اند و مانند موریانه ها و مورچه ها مشغول کار یکنواخت هستند: بقول معروف « بجنبد زمین و نجبند گل محمد!»

رعیت بودن و رعیت شدن از عملیه سنگ شدنو بتونی شدن خبر میدهد. حجرات سنگ و بتون بقدری متراکم و درهم فشرده میباشند که خیلی کم زیر باد و باران روزگار تغیر شکل میدهند. آیا ما سنگواره های در سنگستان نیستیم؟

رعیت از سکون و سکوت سنگ ها خبر میدهد ـ از کردار و پندار ما علیرغم دنگ و دهل دموکراسی و آزادی های مدنی ما در سده های نخستین روابط فلاحتی زندگی میکنیم. مانند کرم پیله از تن و توش خود ارتزاق می کنیم مانندسوزن پرکار  به دور خویش میگردیم و مدار خبیثه را طواف میکنیم. پارلمان داریم و وکلای م مانند آدمهای امروزی برکوچی می نشینند و از آسمان و ریسمان حرف میزنند ولی اغلب در درون کله ها، همان بتون ها و سنگها، تشکل و تکامل کرده اند که بدون طی کردن مراتب تدریجی تحول و تکامل، با یک جست از قرون اولی و وسطی به پارلمان افغانستان افتاده اند ـ آدمهای که در لجن و عفن فرون ماقبل دست و پا میزنند. اکثرا" سرور قوم و قبیله هستند و وکیل بودن را حق آبائئ و اجدادی خود میدانند ـ گویی ملت از چند پدر بدهکار آنهاست.

در کار قانوتگذاری و قبول یا رد مسایل پیشنهادی، با تمام ظاهر سازی فقط وفقط به خود رای میدهند به تیره و تبار شان، به زبان شان، به باور های شان، به قد و قوارهً شان و اندازه های چشم و ابرو و ساختمان رخسار شان و اگر در موردی یک کاندید وزیر، آن اندازه ها را پوره نکرد و یک کمی چشمش تنگتر و دماغش کوتاهتر بود، بیدرنگ رد می شوند انگار همه با هم از قبل در این مورد با هم تفاهم داشته ند و یا همقسم بوده اند.

چنین وضعیتی از یک تمایل پنهان و پوشیده فاشیسم خبر میدهد که سرش به اعماق جنگلها، دهکوره ها و عشیره ها میرسد.

پس ما یک پارلمان عشیره ای و ما قبل مدرن داریم و در هر ورق این دفتر و تاٌلیف حرفی جداگانه نوشته شده است که بوی افتراق و چند گانکی میدهند. بنابرآن موسسات مدنی، تفکیک قوا، مراجعه به آراً عمومی و تبعیت اقلیت از اکثریت، همه و همه لفاف و رویهً نزکی هستند ک بروی جهل و تعصب و خود محوری کشیده اند.

البته منظور من نه همه نمینگان پارلمان است. در آن میان شماری وکیل فرهیخته و مردم گرا نیز وجود دارد که میدانند چه بگویند و چه بکنند، اما با یک گل بهار نمیشود.

تا رسیدن به یک بهار بی دروغ و راستین به صبر ایوب ضرورت داریم و تا عصایی ما سوزن وکفش های ما پوست سیر نشود به دموکراسی نمیرسیم تا نظر شما چه باشد؟

 

ساعتی بسیار می باید کشید انتظار

تا که در جوف صدف، باران شود دُر عدن

 

 

 

                                                       «»«»«»«»«»«»   

 

 

 

         ________________________________________________________


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول